دربارهی کتاب فرمین موش کتابخوان اثر سم سوج
کتاب فرمین موش کتابخوان اثر سم سوج، رمانی پرکشش و جذاب را در باب سرنوشت زندگی شخصیت اصلی داستان، که یک موش است، روایت میکند. "فرمین"، موشی باهوش میباشد که در زیرزمینی از انبار کتابهای گوناگون، حوالی "میدان اسکالی بوستون"، همزمان با 12 خواهر و برادر دیگرش متولد میگردد.
وی نسبت به دیگر بچه موش های به دنیا آمده، بسیار لاغرتر و ضعیف تر بوده و همین موضوع موجب می شود تا او نتواند همانند خواهران و برادرانش از شیر مادر بهرهی چندانی ببرد و از همان ابتدای تولد ناچارا، به خوردن کتاب های اطرافش پرداخته و خود را از سوء هاضمه و مرگ حتمی نجات دهد. تا این که در یکی از همین روزها، مادرش آنها را ترک کرده و تنهای شان می گذارد. پس از این اقدام همهی بچه موشها، از آن جا خارج می شوند تا بتواند غذایی بدست آورند. اما موش قصه به دلیل ضعف و ناتوانی، در همان مکان مانده و از طریق خوردن کتابها، خود را زنده نگاه می دارد.
با مرور زمان، توجه "فرمین" به مطالب داخل کتابها جلب شده و کم کم به مطالعهی آنها علاقه مند می گردد. بنابراین بدون آن که کوچکترین صدمه ای به متن کتابها بزند، فقط از حاشیه های آن تغذیه کرده و مدام به مطالعه می پردازد. خواندن کتاب های گوناگون و ورود به دنیای خیالی انسانها، موجب می شود که "فرمین" خود را هم چون انسانها پنداشته و در نتیجه، با ماجراهایی پر فراز و نشیب مواجه گردد.
بخشی از کتاب فرمین موش کتابخوان؛ نشر مرکز
همیشه فکر میکردم اگر زمانی داستان زندگیام را بنویسم شروعی فوقالعاده خواهد داشت، چیزی شاعرانه مثل خط اول ناباکوف: «لولیتا، فروغ زندگی من، آتش وجود من»؛ یا اگر نمیتوانستم شاعرانهاش کنم، چیزی کلی مثل شروع تولستوی: «همه ی خانواده های خوش بخت شبیه هم اند، اما هر خانواده ی بدبختی به طور خاص خودش بدبخت است.» مردم حتی اگر همه چیز را درباره ی این کتاب ها فراموش کنند این کلمات را به خاطر خواهند داشت. با این حال وقتی پای شروع قصه به میان می آید به نظرم بهترین شروع، شروع سرباز خوب فورد مادوکس فورد است: « این غم بارترین قصه ای است که تا به حال شنیده ام.» این را ده بار خوانده ام و هنوز مو بر تنم راست می کند. فورد مادوکس یکی از «بزرگ مردها» بود.
در تمام زندگی ام که با نوشتن دست و پنجه نرم کرده ام، با هیچ چیز مثل آغازها چنین مردانه – بله، کلمه اش همین است، مردانه – درگیر نبوده ام. همیشه به نظرم رسیده که اگر فقط بتوانم آن تکه را درست از کار دربیاورم بقیه اش خود به خود درست می شود. آن جمله ی اول را نوعی رحم معنایی می دانستم که پر است از جنین های فعال صفحات نانوشته، توده های کوچک درخشانی از نبوغ که عملا برای به دنیا آمدن نفس نفس می زنند.
می شود گفت در این مورد نمی دانستم؛ منظورم این است که چه چیز ممکن بود آن ها را به داخل مغازه کشانده باشد، چون من هیچ تجربه ی عملی در مورد ارزش مبادله ای پول نداشتم. و در واقع آن بالکن، مغازه، مشتری ها و حتی فصل بهار، نیاز به توضیح دارد، نیاز به گریزهایی که هر چند ضروری است ضرباهنگ روایت مرا به هم می زند، ضرباهنگی که دلم می خواهد فکر کنم خیلی تند و سریع است. انگار خیلی از موضوع دور شدم – به خاطر اشتیاق به روی غلتک انداختن کل قضیه جلو جلو رفتم. شاید هیچ وقت ندانیم قصه از کجا شروع می شود، اما گاهی می توانیم بگوییم از کجا نمی تواند دیگر شروع شود، جایی که دیگر سیل جاری شده.
چشمانم را می بندم و دوباره انگشت می گذارم. لحظه ای در حال بال زدن را می گیرم و بال هایش را به میز سنجاق می کنم: 1:42 صبح 9 نوامبر 1960. هوای میدان اسکالی بوستون سرد و مرطوب بود و فلوی بیچاره از همه جا بی خبر – که بعدتر او را به عنوان مادر خواهم شناخت – در زیرزمین مغازه ای در خیابان کورل هین پناه گرفته بود.
با وجود ترس زیاد زرنگی کرده بود و توانسته بود خودش را در ته شکافی بسیار باریک بین یک استوانه ی فلزی بزرگ و دیوار بتونی زیرزمین بچپاند و لرزان از ترس و سرما همان جا چمباتمه بزند. می توانست از بالای سرش در خیابان صدای فریادها و خنده هایی را بشنود که در میدان از او دور می شدند. آن دفعه کم مانده بود گیر بیفتد – پنج مرد با کت و شلوار مدل ملوانی که مثل دیوانه ها پا می کوبیدند و لگد می انداختند و ...
کتاب فرمین موش کتابخوان اثر سم سوج با ترجمهی پوپه میثاقی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
- نویسنده: سم سوج
- مترجم: پوپه میثاقی
- انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب فرمین موش کتابخوان | سم سوج
دیدگاه کاربران