معرفی کتاب پایان یک مرد
این کتاب دومین جلد از رمان های سه گانه ی خانم کلهر (شامل پایان یک مرد - شروع یک زن - زن و شوهر عزیز من) می باشد. از آنجا که خانم کلهر نویسنده ی کودک و نوجوان است و غالباً در این سبک می نویسد، مطالعه ی این مجموعه شک مخاطبان را در تبحر این نویسنده در نگارش کتاب های بزرگسال به یقین تبدیل می کند.
"پایان یک مرد" حول محور زندگی دختری به نام فرانک میچرخد که درگیر عشقی ممنوعه اما آرام و شیرین شده است. عشق دو طرفه ی او و مهران که صاحب زن و فرزند است، تلخیها، دوری ها و انتظارهای فراوانی را برای هر دو نفر، و مخصوصاً فرانک، در بر دارد. امّا مانند هر عشق دیگری لذت های آن بر ناکامی هایش غالب است. یکی از اتفاق های تأثیر گذار این رمان که باعث تغییرات فراوان در زندگی فرانک می شود، مرگ برادرش است...
این رمان دارای ژانر شخصیت است و بیشتر از شخصیت و روحیات افراد حرف می زند تا خود آن ها. گویی نویسنده جزئیات رفتاری و شخصیِ کاراکتر های قصه را از حضور آنها مهم تر دانسته است. این ویژگی باعث می شود تا روند داستان خاص و گاهی عجیب به نظر برسد و همین موضوع سبب می شود که این سبک، مخاطبان خاص خود را نیز جذب کند. اگر علاقه مند به ژانر شخصیت هستید، این کتاب یکی از بهترین و جذاب ترین گزینه های پیش روی شماست. البته لازم به ذکر می باشد که حتی اگر دنبال کننده ی چنین سبکی نیستید، قلم شیوا و رسای نویسنده و بیان گیرا و اثربخش جزئیات در طول داستان، احتمالاً باعث شود جذب این ژانر شوید.
برشی از متن کتاب
کجا بود جایی که شب های فرانک با آتش طوری روشن می شد تا موعد دیدار برسد! "وادی ایمن" اسمی بود که فرانک برای آن آپارتمان 80 متری خیابان شریعتی انتخاب کرده بود. اسمی که فقط مال خودش بود و کسی حتی مهران نمی دانست آن آپارتمان کوچک اسمی بزرگ و تاریخی دارد. فرانک اسم دیگری هم روی آن آپارتمان گذاشته بود:《خلوتکده》. اسمی که در 14-15 سالگی روی اتاقی که در زیر زمین داشت گذاشته بود. برای فرانک عجیب بود که می تواند سنگینی این عشق را تحمل کند. رخشی بود که زیر تن رستم پشت خم نکرده بود. فرانک زیر فشار پنجه عشق پشت خم نکرده بود. اما خوب حس میکرد که چیزی در وجودش کاستی می گیرد. جوانی اش، شادابی اش. فرانک تحلیل میرفت. فرسوده می شد. آب می شد. فکرش مختل می شد و خلاقیتش مثل برف در گرمای خورشید ذوب می شد. فکرش یکسره مشغول آن سوی زندگی مهران میشد و هرچند تصوری از آن نداشت اما می دانست که آن زندگی واقعی تر و عینی تر است. زندگی او و مهران فقط در آپارتمانی کوچک در خیابان شریعتی واقعی بود و هستی مییافت. زندگی ای که با هیچ کس نمی توان درباره اش حرف زد و از این جهت شاید بهتر و خواستنی تر بود. با خودش می گفت:《 فقط من و مهران از این راز خبر داریم جز برای من و مهران و خدا این زندگی مخفی چهره اش را آشکار نمی کند. پردهای در برابر چشم همه. کسی نمی داند. همه بی خبر. ناآگاه. ضرورتی هم به دانستن کسی نیست چراکه اگر پای توضیح و توجیه بیش بیاید باید جوابگوی همه باشی. همه برایت می شوند دابه الارض موجودی که به نشانه های نزدیک شدن آخرالزمان ظاهر می شود با عصای موسی به تک تک آدم ها اشاره و حکم میکند: این مومن است. این کافر است.》 فرانک نمی خواست بنشیند تا دیگران دربارهاش حکم بدهند معتقد بود فقط به خدا باید جواب بدهد خدایی که سر راه انسان و دل نشسته است و پیش و بیش از هر کس از عبور عشق مرتعش می شود. خدایی که از راز دل ها آگاه است، نه تنها مانعی برای عبور عشق نیست بلکه چه بسیار اتفاق افتاده است که خودش را کنار کشیده تا گوسفند عشق زودتر به مرتع دل برسد و سیر بچرد. دست کم خدای فرانک این گونه بود. آن روز فرانک منتظر مهران بود. جلوی شومینه پوست گوسالهای پهن بود. آتش گرمای دلچسبی داشت و هر چند پاییز تمام توش و توانش را به کار نگرفته بود تا احتیاجی به روشن کردن شومینه باشد، با این حال فرانک آتش را نمادی از نور الهی می دید که در شومینه کوچک او تجلی پیدا کرده است. فرانک صورتش را روی نرمی پوست گذاشت و احساس ایمنی کرد. بیشتر از سه سال بود که با مهران جلوی شومینه ای که به تناسب فصل روشن و خاموش می شد می نشست و طعم خوشبختی را می چشید. مهرانی که مثل همیشه دیر کرده بود. فرانک به این دیر کردن ها و عجله داشتن ها، به حواس پرتی ها، به همه چیز مهران عادت کرده بود تاریک می شد و خبری از مهران نبود. زروان -ایزد زمان- با نوک بال های زرین عقربه های ساعت را جلو می برد تاریکی فضا را از حجم خود پر میکرد. فرانک با چشمانی گشوده به شعله ها خیره شده بود چشم هایش خشک شده بود و او خیال مژه زدن نداشت.
نویسنده: فریبا کلهر انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب پایان یک مرد | فریبا کلهر
دیدگاه کاربران