کتاب امپراتوری خورشید نوشتۀ جی. جی. بالارد و ترجمۀ علیاصغر بهرامی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
یک پسربچۀ انگلیسی به نام «جیم گراهام» که به همراه خانوادۀ خود در شهر شانگهای چین زندگی میکرد، به اردوگاههای کار ژاپنیِ «لونگهوا» به اسارت برده میشود. در سال 1941، در گرماگرمِ روزهای جنگ جهانی دوم، شهر شانگهایِ چین که در حال نابودی بر اثر جنگ پرل هاربر بود، جیم گراهام باید خود را قوی نگه دارد تا بتواند زنده بماند. روحیۀ باورنکردنی این پسر جوان و مشاهدات و تجربیات تلخ او مارا به خوبی با دنیایی درحال نابودی توسط جنگ «پرل هاربر» آشنا میکند. او به زودی خود را با شرایط بد زندگیاش وفق میهد و برای سه سال، برای زنده ماندن و دوامآوردن تلاش میکند و در نزدیکی پایان اسارتش، شاهد یکی از فجیعترین وقایع تاریخ میشود، بمبگذاری ناگازاکی. انفجار مهیبی در آسمان که خبر از پایان یافتن جنگ نابودکننده میداد. روایتهای صادقانه و گاهی دلخراش نویسندۀ از دنیایی درحال از بین رفتنِ بر اثر جنگ، مرگ، اسارت، فقر و گرسنگی این کتاب را به یکی از تاثیرگذارترین کتابهای معاصر تبدیل میکند. کتاب «امپراتوری خورشید» را میتوان آن را جنگ از منظر یک کودک ارزیابی کرد، در واقع این داستانها واقعی بودهاند و تجربیات دوران کودکی نویسنده به عنوان اسیر جنگی در جنگ جهانی دوم را برایمان بازگو میکند. اینها خاطرات معمولی نیستند؛ روایتی دردناک از زبان پسربچهای است که تمام تلاش خود را میکند تا با غذای کم و شرایط بد و با وجود دوری از پدر و مادر خود، زنده بماند. نام «امپراتوری خورشید» از ریشهشناسیِ معنایِ نامِ «ژاپن» مشتق شده است. اقتباس فیلم موفقی از این داستان توسط استیون اسپیلبرگ در سال 1987، شهرت این رمان را دوچندان کرد و کاندیدای 6 اسکار در سال 1988 شد.
برشی از متن کتاب
گم شده بودند؟ یک ساعتی به اشکال از میان منطقهی صنعتی شمال شانگهای رفتند. این یک ساعت را جیم به میلهی چوبی پشت اتاق راننده چسبیده بود و قطبنمای ذهنش بیش از دهبار تغییر جهت داد. لبهایش به لبخندی باز شد و بیماری و هفتههای نومیدی را که در سینمای روباز سپری کرده بود از یاد برد. آنقدر به دیوارۀ کامیون خورده بود که زانوهایش درد میکرد، و گاهی مجبور میشد به کمربند چرمی سرباز ژاپنی پهلوی خود بچسبد. از هر چه بگذریم بالاخره رو به سوی مناطق روستایی میرفت و دنیای مهربان اردوگاهها در انتظار او بود. از خیابانهای بیپایان ناحیهی چاپی میگذشتند، ناحیهی ساختمانهای مسکونی و استیجاری و کارخانههای مخروبهی نساجی، ناحیهی قرارگاههای پلیس و حلبیآبادهایی که بر ساحل کانالها بنا شده بودند. از زیر خطوط نقالهی کارخانهی پولادسازی گذشتند که با نقشهای جشنوارهی اژدها آذین شدهبودند: رؤیاهای آتشی بودند که جادوگرانه از کورههای خاموش بر میخاستند. بنگاههای کارگشایی در هم شکسته هنوز هم بیرون از کارخانههای رادیو سازی و سیگارپیچی برپا بودند، و جوخههای سربازان دولت دستنشاندهی چین در اطراف کارخانهی مشروبات الکلی دلمونته و انبار کامیونهای دوج پاس میدادند. جیم تا به حال چاپی نرفته بود. پیش از جنگ پسربچههای انگلیسی را ظرف چند دقیقه به خاطر کفشهایشان در این منطقه میکشتند. و اکنون که ژاپنیها از آنان مراقبت میکردند جیم احساس امنیت میکرد؛ از این قضیه جیم آنقدر خندید که زن هلندی دستش را دراز کرد تا او را آران کند. اما جیم همین هوای بدبو را خوش میداشت، همین بوی کود انسانی را که از حوضچههای روباز فاضلاب بلند بود و خبر از نزدیک بودن نواحی روستایی میداد. حتا خصومت راننده هم دیگر او را ناراحت نمیکرد. هروقت جلوی پُستهای بازرسی نظامی توقف میکردند، راننده دستش را از شیشه بیرون میآورد و انگشتش را به نشانۀ اخطار برای جیم تکان میداد، انگار مسئولیت این مأموریت بیسرانجام به گردن این زندانی یازده ساله است. در بازداشتگاه جیم ساعتها مینشست و زاویهی خورشید را تماشا میکرد و اکنون نیز، با توجه به زاویهی خورشید دریافت دارند رو به شمال میروند. از خرابههای کارخانهی سرامیکسازی چاپی گذشتند؛ کورهی کارخانه را به شکل دژ آلمانیها در تسینگ تائو ساخته بودند.
فهرست
دنیای نوی بدفرجام (پیشگفتار) یک
- شب پرل هاربر
نویسنده: جی. جی. بالارد ترجمه: علی اصغر بهرامی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب امپراتوری خورشید - جی. جی. بالارد
دیدگاه کاربران