محصولات مرتبط
کتاب گدا و دوشیزه ی مغرور (داستان هایی از ادبیات آلمانی) با انتخاب و ترجمه ی محمود حدادی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
کتاب حاضر، مجموعه ی بیست و یک داستان آلمانی را در بر می گیرد که از قرن هجدهم تا دوره ی معاصر، توسط نویسندگانی هم چون "هاینریش مان"، "هوگو فن هوفمنستال" و ... به نگارش درآمده است. مترجم در آغاز هر داستان، ابتدا شرح مختصری از زندگی و شرح حال نویسنده ی مربوطه و هم چنین مقدمه ای در باب محتوای داستان مورد نظر را بیان نموده و سپس متن ترجمه ی شده ی قصه های برگزیده ی آن را ارائه می دهد. به عنوان مثال در قصه ی "تمثیل انگشتری"، ماجرای داستان درباره ی یک انگشتر با نگین عقیقی سحر آمیز است که به مردی شرقی و بزرگ تعلق دارد. در واقع هر کسی این انگشتر را با امید و باور به جادویش، در انگشتش داشته باشد، در میان عموم مردم، عزیز گشته و صاحب مقام و جایگاه ویژه ای می شود. بنابراین مرد شرقی، تصمیم می گیرد که آن را برای خاندان خود محفوط نگه داشته و نسل به نسل، به آیندگان خود انتقال بدهد. در نتیجه، این انگشتر سحر آمیز، سالیان سال میان نوادگان او دست به دست چرخیده و هر شخص با به ارث گذاشتن آن به عزیزترین فرزندش، این روند را ادامه می دهد تا این که انگشتر به دست یکی از وراث او می افتد که سه فرزند پسر بهره مند دارد و هر سه را به یک اندازه دوست داشته و به همه ی آن ها وعده ی اعطای انگشتر را می دهد. مرد مذکور، تحت این شرایط و با نزدیک شدن به دوران کهنسالی و پیری، تصمیمی می گیرد که سرنوشت پسرانش را تحت تاثیر قرار داده و آن ها را با ماجراهایی خواندنی مواجه می سازد.
فهرست
یادداشت مترجم از تمثیل صدا گتهلد افرائیم لسینگ تمثیل انگشتری کنراد فردیناند مایر پای در آتش هاینریش مان کودک هوگو فن هوفمنستال بخت در راه افسانه ی شب ششصد و هفتاد و دوم راینر ماریا ریلکه گدا و دوشیزه ی مغرور آلفرد دبلین بارداری ماریا روبرت موزیل سنگ گور اویی که بیدارش کردند گوسفند، از نگاهی دیگر ماهی گیران در پای دریای بالتیک اشتفان سوایگ لحظه ی حماسی لیون فویشت وانگر گاوبازی هرمان بروخ بازگشت ویرژیل هایمیتو فن ددرر یک تراژدی باستانی در دهکده زهر چشم برتولت برشت بالاپوش مرد مرتد ماری لوئیزه کاشنیتز چه ها پیش می آمد اگر گونتر کونرت نجات غریق کریستف رانس مایر هزار تو
برشی از متن کتاب
روزی روزگاری در مشرق زمین مردی زندگی می کرد صاحب انگشتری بس گران بها و اعطایی دست عزیز. نگین این حلقه عقیقی بود آینه ی صد رنگ خوش، و برخوردار از این نیروی راز آمیز که صاحب انگشتری را -چنان چه از سر صدق و امید در انگشت خود می کردش – محبوب قلوب خدا و انسان ها می ساخت. پس چه جای شگفتی اگر که این مرد شرقی هرگز این انگشتر را از دست خود دور نمی ساخت، و حکمش درباره ی آن این بود که: برای همه ی روزگاران، در خاندان او بماند. آن هم چنین که آن را از همه ی فرزندان خود هر باره به آن پسر می سپرد که نزدش عزیزتر بود و هر باره هم آن عزیزترین پسر، فارغ از این که چندمین فرزند است، تنها و تنها به یمن این انگشتر، بزرگ و امیر دودمان می شد. چنین بود که این انگشتر از پسری به پسری به ارث رسید، و سرانجام به پدری برخوردار از نعمت وجود سه پسر، و این هر سه به یکسان فرمان بردار او. چندان که در کنه دل هر سه را در چشمش به یک میزان عزیز می یافت. البته، گاه چنان که طبیعی است، پیش می آمد که فرزند نخستین، یا که میانی، یا آخری را – بسته به این که با کدام یک خلوتی داشت و در نبود آن دو دیگر شادی سرشار قلبش را نثار کدام یک می ساخت – هر بار همو را برای انگشتر شایسته تر می یافت. هم از این رو بود که، از سر ضعفی نیک دلانه، وعده ی این انگشتر را به هر سه داده بود. و مشکلی هم در کار نبود، تا وقتی که کار مشکلی نبود. منتها، ساعت مرگ فرا می رسد و این پدر خوش دل با خود شرمسار می ماند. دردناک برایش آن که حال، به رغم وعده اش، ناچار است از این سه فرزند دو پاره ی تنش را آزرده کند. چاره ی کار چه بود؟ پدر نهانی کسی را نزد هنرمندی می فرستد و می گوید از هیچ زحمتی فرو نگذارد و مطابق انگشتر او عینا دو انگشتر دیگر بسازد. و هنرمند هم از عهده ی این سفارش بر می آید. زیرا که چون هر سه انگشتر را به نزد پدر می آورند، خود از تعیین انگشتری اصل باز می ماند. پس شادمان و سرخوش پسرانش را – یک یه یک – به نزد خود می خواند، و با تبرکی جداگانه یکی انگشتری اش می دهد. سپس چشم فرو می بندد. چشمان پدر تازه بر هم افتاده است که هر پسر با انگشتری خود به صحنه می آیند، و بر آن است که امیر دودمان باشد. پس بر می رسند، و قال و قیل در می یرد، و ستیزه و شکوه. و این همه هیچ سودی ندارد و انگشتری اصل معلوم کردنی نیست .... باری، به ناچار شکایت نزد قاضی می برند. و هر یک بر درستی گواهی خود سوگند می خورد. و به راستی کدام سوگند درست تر از این که انگشتر را راست از دست خود پدر گرفته است. آن هم دیری پس از این قول پدر...
(داستان هایی از ادبیات آلمانی) انتخاب و ترجمه: محمود حدادی انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب گدا و دوشیزه ی مغرور - حدادی
دیدگاه کاربران