کتاب یوسف آباد، خیابان سی وسوم نوشته سینا دادخواه در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
نویسنده کتاب حاضر را به شیوه ی منحصر به فردی نگاشته است. دیالوگ ها در آن کم و بیشتر متن، حدیث نفس و نجواهایی است که شخصیت ها انجام می دهند و حس و حال خود را با خواننده سهیم می کنند. از مهم ترین ویژگی داستان، بیان پیچیدگی و دغدغه های شهری است. اتفاقات داستان اکثرا در تهران رخ داده و نویسنده حوادث روزمره ی شهر تهران را از زبان راویان به مخاطب نشان داده است. در واقع می توان گفت رمان، بازنمایی از زندگی شهری است که در آن جوانان نقش اصلی را ایفا می کنند. داستان 4 شخصیت دارد که در طی ماجرا زندگی شخصیت ها به هم گره می خورد و سیر داستان ادامه پیدا می کند. شاید بتوان گفت این رمان شباهت هایی به مستند دارد؛ دادخواه در کتاب از اسامی و فضا و مکان های تهران از پارک ها تا پاساژها و ... نام برده است. از دیگر نکاتی که نویسنده سعی کرده آن را به مخاطب نشان دهد، تغییر چهره ی شهر تهران علی رغم شلوغی های روزمره آن است. تهران در اذهان عمومی شهری پر سر و صدا و پر هرج و مرج است، اما دادخواه آن را شهری با زیبایی های خاص خود در نظر مخاطب ترسیم کرده که شخصیت ها در آن به هم علاقه مند می شوند. که البته این تصویر پردازی نویسنده از شهر، به معنای نفیِ سختیِ زندگی شهر نشینی در تهران نیست. علاوه بر این، هر شخصیت داستان، دارای ویژگی منحصر به فردی است؛ اما روایت آن ها ساده و صمیمی است و ذهن خواننده را دچار پیچیدگی نمی کند. کتاب، بازنمایی از تهران اما با دیدگاهی جدید است. داستان دارای چهار راوی است که هرکدام زندگی خود را تعریف می کنند: سامان، لیلا، استاد نجات و ندا. این 4 نفر در آتلیه ای در خیابان سعادت آباد به روایت زندگی شخصی خود می پردازند. اولین نفر، سامان است که زندگی اش در بررسی مد و برند و عکاسی خلاصه شده است. لیلا زنی حدودا 40 ساله است که حساسیت های زنانه اش را به مخاطب نشان می دهد. استاد نجات،مردی میان سال است که مدتی را خارج از ایران سپری کرده و از سختی های زندگی اش می گوید و در نهایت لیلا جوانی است پر از شور و شوق و هیجان جوانی. آنچه که شخصیت ها را به هم مرتبط می سازد، عشق است.
برشی از متن کتاب
بیست دقیقه است دارم تو این سگ لرز این پا و آن پا می کنم. گلستان دارد شلوغ تر می شود و سیل آدم های تشنه را پشت سد آجری اش بند می آورد. حسابش دیگر از دستم در رفته که چند بار این پله هی سنگی را بالا و پایین کرده ام. شست پام توی جوراب پشمی آدیداس قندیل بسته و دست هام مثل خرس های قطبیتوی جیب هام به خواب عمیف زمستانی فرو رفته اند. پوست صورتم از سرما می سوزد، ولی تا وقتی ندا نیامده، نمی خواهم بروم توی پاساژ/ اتوبان همت شلوغ است، اما روان. خطی های ونک_ شهرک، همت را خوب می شناسد. می اندازند لاین سرعت و به ماشین جلویی شان چراغ می دهند و اگر ماشین جلویی کنار نکشید، یک لایی فرمول یکی می کشند و می آیند لاین دو. تاکسی ندا حالا دارد به ماشین جلویی چراغ می دهد. ندا به کابل های برق وسط اتوبان خیره شده و توی این فکر است اگر تهران یکی دو ریشتر بلرزد، چی به سر آن دکل های لندهور می آید.
نویسنده: سینا دادخواه انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب یوسف آباد، خیابان سی و سوم
دیدگاه کاربران