محصولات مرتبط
دربارهی کتاب قمارباز اثر داستایفسکی
رمان قمارباز نوشتهی "فئودور میخاییلوویچ داستایفسکی" با ترجمهی صالح حسینی از انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است. از ویژگیهای مهم این کتاب و دیگر کتابهای داستایوسکی این است که او در آثار خود ابعاد شخصیتی انسان را روانکاوی و بعدهای مختلف شخصیتی انسان را نمایان میسازد. چنان که در قمارباز بیشتر به بعد حرص و طمع انسان به مسائل مادی دنیا پرداخته شده.
شخصیت اصلی قصه و نیز راوی آن، "الکسی ایوانیچ" نام دارد. وی مردی جوان است که به عنوان معلم سرخانه در منزل یکی از اشرافزادگان مسکو فعالیت میکند؛ اشرافزادهای که همه او را با لقب "ژنرال" و به عنوان مردی ثروتمند میشناسند. اما ژنرال، مدتی پیش، تمامی دارایی خود را از دست داده و حالا چشم امیدش، به فوت مادربزرگش و ثروت او میباشد؛ زنی پیر و فرتوت که در پطرزبورگ روزگار میگذراند و با بیماری سختی دست و پنجه نرم میکند. وی صاحب اموال بسیار زیادی است که پس از مرگش، به ژنرال، تعلق خواهد یافت.
همسر اشرافزادهی قصه، سالها پیش جانش را از دست داده است. هماکنون، شوهر این زن، همراه با فرزندانشان، "میشا" و "نادیا"، دخترخواندهی زیبایش، "پولینا الکساندروفنا" و همچنین خواهرش، "ماریا فیلیپوفنا"، زندگی میکند. الکسی، مسئولیت تعلیم و تربیت میشا و نادیا را برعهده دارد. این مرد، عاشق و دلباختهی پولینا نیز میباشد. دختری مغرور که علیرغم اطلاع از دلبستگی معلم سرخانه، هیچگاه توجهی به او نمیکند.
الکسی، از مهارت و شانس زیادی در بازی قمار بهرهمند میباشد. از همین روی، ژنرال و دخترخواندهاش، همواره، با دادن مقداری پول، از او میخواهند که به جای آنها در قمار شرکت نماید. الکسی، پس از اتمام وظیفهی خویش، پول حاصل از پیروزیهای خود را تقدیم ژنرال و پولینا میکند. سپس در مقابل این عمل، دستمزدی نصیب او میگردد. در واقع این مرد، به دلیل علاقهی زیاد خود نسبت به الکسی، در قمارخانه حضور مییابد و خود را آلودهی این بازی خانمانساز میکند. غافل از اینکه، قمار همچون اعتیاد، وی را وابستهی خود ساخته و مسیر زندگی الکسی را به کلی تغییر خواهد داد.
بخشی از متن کتاب قمارباز ترجمه ی صالح حسینی
یازده
صندلی را چرخان چرخان از انتهای دیگر سالن تا دم در بردند. گل از گل مادربزرگ شکفته بود. دارو دستهی ما، تبریکگویان، مثل مور و ملخ ریختند دورش. با وجود عجیب بودن رفتارش، پیروزیاش مقدار زیادی از آن را جبران کرده بود، و ژنرال دیگر خوف این را نداشت که خویشاوندی با چنین زن عجیبی در جلوت مایهی ننگش شود. با لبخندی بندهنوازانه و حاکی از خرسندی خاطر، انگار که بخواهد دل بچهای را به دست آورد، به مادربزرگ تبریک گفت. با این حال، او هم مانند دیگر تماشاگران سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود. سرتاسر آن مکان مردم حرف میزدند و به مادربزرگ اشاره میکردند. بسیار از کنارش میگذشتند بلکه از نزدیک او را ببینند. در یک طرف، اقای استلی با دو تن از دوستانش دربارهی او حرف میزد. تنی چند از بانوان شاهوار با حیرت و احترام براندازش میکردند و مثل این بود که اعجوبهای دیده باشند. دگریو، خندخندان، تبریکات صمیمانهاش را به حضور ایشان عرضه داشت:
خوشا به سعادتتان!
مادموازل بلانش، با لبخند مداهنهآمیزی، به گفتهی او افزود: «ولی مادام معرکه بود!»
- بلی، همینطور رفتم و دوازده هزار تا بردم. آری، دوازده، منتها تکلیف طلا چه میشود؟ با طلا تقریبا میشود سیزده تا. به پول خودمان چقدر میشود؟ لابد حدود ششهزار، درست است؟
به اطلاعش رساندم که بیش از هفت هزار میشود و با نرخ فعلی ارز شاید هشتهزار بشود.
- راستی؟ هشتهزار! آن وقت شما بی جربزهها دست روی دست میگذارید و کاری نمیکنید! پوتاپچ، مارفا، بازی را دیدید؟
مارفا به لحن تحسینآمیزی گفت: «مادام، گل کاشتید! هشتهزار روبل!»
- این سهم شماست، پنج سکهی طلا به شما میدهم، بردارید!
پوتاپیچ و مارفا پیش دویدند و دست ولینعمتشان را بوسیدند.
- به هر کدام از حاملان صندلی هم ده گولدن بده. الکسی ایوانیچ، به هر کدام یک سکهی طلا هم بده. این پیشخدمت که تعظیم میکند و آن دیگری هم، که به من تبریک میگویند، چرا بینصیب بمانند؟ به هر کدامشان ده گولدن بده.
ساختهکار سبیلوی کت مندرس و جلیقهی رنگ و وارنگ به تنی، که کلاهش را در دست دراز شدهاش گرفته بود و لبخند بندهواری بر لب داشت، تملقگویان پیش آمد: «شاهزاده خانم... یک تبعیدی بیچاره...
مشخصات
- نویسنده داستایوفسکی
- مترجم صالح حسینی
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- سال انتشار 1399
- تعداد صفحه 237
- انتشارات نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب قمارباز | نشر نیلوفر
دیدگاه کاربران