کتاب مجموعه شعر عاشقانههای چهارفصل اثر احسان مهتدی میباشد که در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
مخاطب در این مجموعه شاهد حضور 173 شعر نو است که از ذهن واندیشهاحسان مهتدی، شاعر جوان ایرانی متولد سال 1361 تراویدهاند. این اشعار در چهار فصل جای گرفتهاند که شاعر به زیبایی این چهار فصل را به سان فصول یک سال در نظر گرفته و نامهای بهار، تابستان، پاییز وزمستان را برایشان مدّ نظر قرار داده است. برای عاشقانههای بهار، عنوان «شانه تکانی از حرف» را انتخاب نموده؛ عاشقانههای تابستان را با عنوان «آب راهاندازی در کویرستان»، عاشقانههای پاییز را «قرائت فراغت از فراق غضروفی» و زمستان را «تنهاییام را پوشیده است ژاکت تو» نام نهاده است. شاعر، با این هدف که اشعاری را در این مجموعه گرد هم آورد تا با سادگی و روشناییشان، برای مخاطبان در سطح جهان قابل درک و لمس باشد، اقدام به نوشتن و سرودن کرده است. از اینرو کوتاهی و شفافیت اشعار اولین خصیصه مجموعه حاضر به شمار میآید. پارادوکسها و تضادها، عناصر جاری در روزمرّگیها، مخاطب قرار دادن جهان و کائنات و بهرهگیری استعارات فراوان و ترکیبهای وصفی که گاه سادهاند و گاه دشوار، به وفور در اشعار این کتاب به چشم میخورند و شاید همین دلیلی است که نام دیگر اثر را «شعرهای دنیایی» نهاده است.
برشی از متن کتاب
یک راست میگفتی دروغ میگویی دروغ نگفتم راست میگویم: دوستت دارم! دو وقتی ممکن است که من سادهتر از خودم بوده باشم تو ناپیداتر از خودت یک دوست خوب در هوای خوب یک دوست بد در هوای بد یک دوست خوب در هوای بد یک دوست بد در هوای خوب در دهان تو همه چیز همه چیز ممکن بود. سه از دور که میآمد، دور را با خود میآورد به نزدیک و به دور که میرفت نزدیک را با خود به دور میبرد... و هیچکس ندانست در آمدنش برگشتنی بود که غمگین میکرد جانوران را و در رفتنش آمدنی بود که جهان را به زوزه وا میداشت چهار چشمهام چرا که ما ناپدید شده یکدیگر بودیم ما که زمانی نه چندان دور یکدیگرمان بودیم... چشمهام از انعکاس نیلی اندوه میشکست و حالا تو از آنچه در این آینهها میرسند به نظر دورتری از دنیا از اغتشاش غریزی که در نزدیکی خودم در بیتویی اتراق کردهام و شاهدم که چطور جملهای گس بین دندانهای سفید شب خیس میخورد: تنها مسافران نام تو را بر زبان میرانند پنج به او که راه میرود در خوابهای من به او که خواب میروم در راههای او به شعر گفتم: هیییسسس! تو خوابیدهای! شش سایهای از سر دیوار گذشت ست اشباح نهان در شب یوش پروانه به من پیله کرده بود از تنگنای تاریک / بیرون که آمدم جای بال از کتفهای مومیام شمعهایی روییده بود که در هیچ مناسکی به پرواز در نمیآمد به هیچ آیین پر نمیگرفت از پنجره هوای بهار زوزه میکشید و گردش میکرد فصل به پشت ستون خویش هفت و انحناهای بسیار هست تا من لغزیدن را به حسرتی به دوزخ برده باشم ارکیدهای را که در اردیبهشت از دشت بهشت نچیدهای لای کتابی مقدس خشک کردهام و تبدیل شدهام به زبانی که قابل ترجمه نیست بروز کن بالاخره، بروز کن و بگذار جوانهها در معیت تو رقصیده باشند «در حینی که بهار در جهان است» سالی گردیده است ولی عطر تو باقیست در عروق کوچهای / که هرگز به باغ آن به سوی گذشته مسموم خود برنگشتهای نغمههای نهانی از بسیار جهات هجوم آوردهاند و این تویی که (خیره در گذشته برف) در یاد نداری چهطور در جهنم گذران آینده زیستهایم با صدای هم وقتی که در خواب است طبیعت روزگار هشت دروغی دلنشین در هوا شناور است در همه چیز خانه کردهای در این فصل که چیزی از تو نمیداند و لحن تو با من است که لحن طبیعت در من را گمشدگان قابل مشاهده میبینند و شاید کمی بعد ساقههای غضروفی تعظیم کنند در برابر باد صداها بر اشیا نشستهاند و صدها تن اگر در من خفته باشند هر یک به گونهای بیدار میشوند نُه در تو نشستهام به آرامی، هنگامی که میدوی مضطرب و دلتنگ به دنبال کسی که من نیستم کسی از درون نیامده بود به بیرون کسی نیامده بود و من نرفته بودم و آن که نیامده بود «ماندن» واژگونه من را بر دیوار تماشا میکرد ناخواندهتر از این وارد کلمه اتاق نمیتوانستی بشوی : تمام قابهای جهان انگار اندکی ک - ج شدهاند بر دیوار و من «نشدن» را نادمانه مثل خواهری ناتنی دوست میدارم محکم بگیرمت دنیای وارونه یا بگذارم رهسپار سفید شوی؟
فهرست
عاشقانههای بهاری: شانهتکانی از حرف عاشقانههای تابستانی: آبراهاندازی در کویرستان عاشقانههای پاییزی: قرائت فراغت از فراق غضروفی عاشقانههای زمستانی: تنهاییام را پوشیده است ژاکت تو
شاعر: احسان مهتدی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب عاشقانه های چهارفصل - مهتدی
دیدگاه کاربران