کتاب گربه ماجراجو نوشته و تصویرگری لوفن و ترجمه ی کیانگ این لی توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.
رابرت گربه ی پشمالوی بامزه ای است که در خانه ی دختر کوچولویی به نام سوزی زندگی می کند. سوزی دائم سرگرم عروسکی بازی است و هیچ توجهی به رابرت ندارد. گربه که دیگر تحمل رفتار سوزی را ندارد تصمیم به ترک خانه می گیرد و با خودش فکر می کند باید به جایی برود که دیده شود و همه قدرش را بدانند. بعد از چند روز سرگردانی در خیابان ها بلاخره به باغ وحش می رسد. ابتدا وارد قفس خرس قهوه ای بزرگی که در حال خوردن ماهی است می شود و از آن جایی که خیلی گرسنه است چند تا از ماهی را می بلعد. خرس قهوه ای فورا عکس العمل نشان داده و رابرت را از قفس به بیرون پرتاب می کند. سپس با فیلی در باغ وحش روبرو می شود. فیل مهربان به رابرت می گوید که می تواند در قفس او بماند اما گربه می داند که با وجود هیکل بزرگ فیل او هرگز به چشم کسی نخواهد آمد. خلاصه رابرت هر جای باغ وحش و داخل قفس هر حیوانی می رود مشکلی برایش به وجود می آید. گربه ی پشمالو سرگردان و ناراحت باید هر چه زودتر جایی برای زندگی بیابد بنابراین تصمیم تازه ای می گیرد ...
برشی از متن کتاب
موهای براق، گوش های نوک تیز و زیبا، سبیل های قشنگ و سیخ سیخی! رابرت خودش را توی آینه نگاه کرد . گفت: «مگر من قشنگ نیستم؟» ولی انگار سوزی به رابرت علاقه ای نداشت، چوون صبح تا شب فقط با عروسکش بازی می کرد. رابرت توی دلش گفت: «چرا سوزی قدر من را نمی داند؟ من که یک گربه ی معمولی نیستم. من یک گربه ی درست و حسابی ام.» رابرت چمدان کوچکش را برداشت. او می خواست از آن خانه برود و دیگر برنگردد. رفت و رفت و رفت تا به باغ وحش رسید. بله، این جا، همان جایی است که دنبالش بودم!» رابرت دلخور شده بود، با خودش فکر کرد: «یعنی چی؟! چرا کسی به من محل نمی گذارد؟ چرا آدم ها نمی بینند که موهای نرم و براق و گوش های قشنگی دارم؟!» رابرت وارد قفس بزرگی شد که توی آن خرس گنده ای داشت ماهی می گرفت. رابرت که حسابی گرسنه اش شده بود، نتوانست جلوی خودش را بگیرد و فوری چند تا از ماهی ها را قورت داد. آقا خرسه با عصبانیت فریاد زد: «آهای ... فسقلی! به چه جرئتی غذای بزرگ تر از خودت را می خوری؟ الان حسابت را می رسم ...» آقا خرسه می خواست به رابرت حمله کند، که رابرت تند و تیز و به موقع از روی نرده ها پرید و از دست خرس عصبانی فرار کرد. این بار، رابرت از قفس سر درآورد ولی سرمای آن جا برایش قابل تحمل نبود. «وای، این جا چه قدر سرد است ... سبیل های خوشگلم دارد یخ می زند!» رابرت از سرما داشت می لرزید، فوری از قفس پنگوئن ها بیرون پرید. رابرت که حسابی دلخور شده بود، با خودش فکر کرد: «یعنی جایی پیدا نمی شود که من بتوانم خودم را به دیگران نشان بدهم؟» تا همه بفهمند که من یک گربه ی حسابی ام!»
(کتاب های زعفرانی) نویسنده و تصویرگر: لوفن مترجم: کیانگ این لی انتشارات: زعفران
نظرات کاربران درباره کتاب گربه ماجراجو - زعفران
دیدگاه کاربران