کتاب تبصره ی 22 نوشته جوزف هلر با ترجمه احسان نوروزی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب که برای اولین بار در سال 1961 منتشر شد طنزی سیاه دارد که نویسنده طنزپرداز آمریکایی بهخوبی آن را بیان کرده است. زمان داستان به سالهای 1942 تا 1944 و روزهای جنگ جهانی دوم برمیگردد و زندگی سربازی را به تصویر میکشد که دائما از زیر کار در میرود، اما سرهنگ مقتدری همواره حواسش به او هست و مأموریتهایی برای تکمیل دوره سربازی به این شخصیت میدهد. قهرمان تنبل داستان، فردی باهوش و زیرک است و برای اینکه از رفتن به مأموریتهایی خطرناک که ممکن است جانش را به خطر بیندازد بگریزد، دست به کارهای خلاقانهای میزند که به قول معروف به عقل جن هم نمیرسد. اما هر چهقدر هم از هوش سرشارش استفاده کند و سرهنگ را دور بزند قانونی به نام "تبصرهی 22" گریبانگیرش می شود و راهش را سد میکند. برای فرار از این تبصره هیچ راه فراری وجود ندارد چرا که فرد را در موقعیت حساسی قرار میدهد که باخت در آن قطعی است. این موقعیت بهقدری دشوار است که هیچکس توان گریز از آن را ندارد. منطق این تبصره بهگونهای است که یک فرد برای حل مشکل "الف" باید عمل "ب" را انجام دهد، اما فقط وقتی میتواند عمل "ب" را انجام دهد که قبلش حتما عمل "الف" انجام شده باشد. به این صورت که وقتی شخصی به مأموریتهایی که بسیار خطرآفرین است برود حتما دیوانه است. اما اگر کسی درخواست معاف شدن از این مأموریتها را بدهد یعنی دیوانه نیست و عقلش خوب کار میکند، پس طبیعتا کسی که دیوانه نیست شرایط معافیت را ندارد و باید به مأموریت برود! این اثر که یکی از بهترین رمانهان قرن بیستم لقب گرفته شاهکاری از جوزف هلر است، که پیشنهاد میکنیم خواندن آن را از دست ندهید.
برشی از متن کتاب
برای شام آن شبش، مایلو، خرچنگ کباب شدهی ایالت مین با سالاد محشر روکفور و دوتا نان خامهای یخ زده سرو کرد. سرگرد میجر آزرده خاطر شد. ولی اگر آن را پس میفرستاد روانه سطل زباله میشد یا شکم یک نفر دیگر و سرگرد میجر بدجوری خرچنگ کباب شده دوست داشت و در مقابلش ضعیف بود. با عذاب وجدان خوردش. روز بعد برای ناهار لاک پشت مخصوص ایالت مریلند آوردند و یک بطری کامل شراب و سرگرد میجر بدون فکر همهشان را بلعید. بعد از مایلو، فقط می ماند افراد اتاق امربری که سرگرد میجر با ورود و خروج از پنجره پلاستیکی کثیف و دلگیر اتاق کارش از ازشان اجتناب میکرد. پنجره از هر دو طرف باز میشد و کم ارتفاع و بزرگ بود و میشد به راحتی از میانش پرید. برای پیمودن فاصله تریلر و اتاق امربری به هر ترتیبی شده بود وقتی هیچ کس آن دور و ور نبود میجهید بغل چادر بعد میپرید داخل خندق کنار ریل و با سری افکنده به سرعت حرکت میکرد تا میرسید به جنگل و در آن پناه میگرفت. به تریلرش که می رسید از خندق بیرون میآمد و به سرعت راهش را باز میکرد تا به خانه برود و تنها کسی که در این محوطه دیده بود سروان فلوم بود که یک بار تو گرگ و میش هوا رنجور و شبحگون به ناگه از میان انبوه بوتههای تمشک بیرون جسته و او را از ترس نصف العمر کرده و شکایت کرده بود که استوار وایت هالفوت تهدید کرده گلویش را بیخ تا بیخ میبرد. سرگرد میجر به او گفت: اگه یه بار دیگه منو اینجور بترسونیم خودم گلوت رو بیخ تا بیخ میبرم. سروان فلوم آهی کشید و بلافاصله میان انبوه بوتههای تمشک ناپدید شد و سرگرد میجر دیگر هیچ وقت او را ندید. وقتی سرگرد میجر برمیگشت و نگاهی به عقب میانداخت از موفقیتی که کسب کرده بود احساس خرسندی میکرد. موفق شده بود وسط چندین هکتار زمین بیگانه که بیش از دویست نفر آدم درش میلولیدند انزوایش را حفظ کند. با کمی تیزهوشی و بصیرت توانسته بود کاری کند که هیچ کس در گردان نتواند با او حرف بزند هرچند سرگرد میجر متوجه شده بود که هیچ کس هم با این قضیه مشکلی ندارد چون به هرحال اصلا هیچ کس نمیخواست با او حرف بزند. که البته چنان که بعدها معلوم شد هیچ کس جز آن مردک دیوانه یوساریان که یک روز وقتی سرگرد داشت با شتاب در امتداد خندق به سمت تریلرش میرفت تا ناهار بخورد بلند شد به هوا و تکلی به او زد و کله پایش کرد. از میان افراد گردان، یوساریان آخرین کسی بود که سرگرد میجر میخواست با تکلش کله پا شود. ااین یوساریان ذاتا مایه رسوایی بود همیشه خدا با بی آبرویی تمام بند میکرد به قضیهی مرد مرده توی چادر که اصلا آنجا نبود و بعد از عملیات هم که همه لباسهایش را درآورد و همانطور بدون لباس دور و بر میگشت تا اینکه یک روز جنرال دریل پا پیش گذاشت تا به خاطر قهرمانگری یوساریان بر فراز منطقه فرارا به او مدال سنجاق کند و متوجه شد که لخت مادرزاد در صف ایستاده است.
- نویسنده: جوزف هلر
- مترجم: احسان نوروزی
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب تبصره ی 22 - جوزف هلر
دیدگاه کاربران