کتاب کجایی کانگوروی آبی؟ - زعفران

کتاب کجایی کانگوروی آبی؟ دومین جلد از مجموعه ی لی لی و کانگوروی آبی به قلم و تصویرگری اما چیچستر کلارک و ترجمه‌ی مریم رزاقی توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

لی لی دختر کوچولوی با نمکی است که یک عروسک آبی به شکل کانگورو دارد. لی لی خیلی به کانگوروی آبی اش وابسته است و دلش نمی خواهد حتی یک لحظه هم از او دور باشد. اما کانگوروی آبی بعضی وقت ها غیبش می زند و لی لی مجبور است دنبالش بگردد و بلند بلند او را صدا کند! یک روز لی لی و کانگوروی آبی با دوست مادرِ لی لی که فِلورانس نام داشت به پارک رفتند. فلورانس به لی لی سفارش کرد دست کانگوروی آبی را محکم بگیرد تا مبادا گم شود. بعد لی لی همراه کانگوروی آبی سرسره بازی کرد، سوار تاب شد،... پس از بازی همراه فلورانس بستنی خورد. وقتی داشتند از پارک بیرون می آمدند، لی لی یک دفعه متوجه شد که کانگوروی آبی کنارش نیست و با وحشت اسم او را فریاد زد! فلورانس فکر کرد شاید لی لی عروسکش را روی سرسره جا گذاشته؛ وقتی به سمت سرسره رفتند، کانگوروی آبی را بالای سرسره پیدا کردند. لی لی با خوشحالی کانگوروی آبی را بغل کرد و به فلورانس قول داد حواسش را بیشتر جمع کند. یک هفته‌بعد از آن روز، خاله جمیما به خانه‌ی آن ها آمد و لی لی را با خودش به خرید برد. لی لی هم دست کانگوروی آبی را محکم گرفت تا گمش نکند. آن ها سوار اتوبوس شدند؛ لی لی توی اتوبوس حواسش به خانم زیبایی بود که یک کلاه صورتی قشنگ به سر داشت. وقتی اتوبوس به ایستگاه مورد نظرشان رسید، پیاده شدند و لی لی ناگهان متوجه شد که کانگوروی آبی نیست!و...

مجموعه‌ی لی لی و کانگوروی آبی در چندین جلد مختلف برای گروه سنی "الف" و "ب" به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی داستان های مجموعه دختر کوچولویی به نام لی لی است که یک کانگوروی عروسکی آبی رنگ دارد. لی لی و کانگوروی آبی خیلی همدیگر را دوست دارند. آن ها حتی یک لحظه هم نمی توانند دوری یکدیگر را تحمل کنند. لی لی و کانگوروی آبی دو دوست جون جونی و جدا نشدنی هستند که با هم قصه های زیبا و دوست داشتنی می آفرینند و چیز های زیادی به بچه ها می آموزند.

 

برشی از متن کتاب

کانگوروی آبی مال لی لی بود. مال خود خودش. بعضی وقت ها کانگوروی آبی غیبش می زد. آن وقت لی لی می گفت: "کجایی کانگوروی آبی؟" و کانگوروی آبی آنقدر می ماند تا لی لی پیدایش کند. یک روز، فلورانس دوست مامان لی لی، لی لی را به پارک برد. فلورانس به لی لی گفت: "دست کانگوروی آبی را محکم بگیر." لی لی تاب بازی کرد و بدون اینکه بترسد، از روی سرسره سر خورد. لی لی گفت: "من عاشق بستنی ام!" ... وکانگوروی آبی بادخودش فکر کرد، نکند یک وقت لی لی من را فراموش کرده باشد. وقتی داشتند از پارک بیرون می آمدند، یک دفعه لی لی با وحشت فریاد زد: "کجایی، کانگوروی آبی؟" فلورانس پرسید: "نکند او را روی سرسره جا گذاشتی؟" لی لی خندید و گفت: "پیدایش کردم." فلورانس گفت: "باید سعی کنی حواست را بیش تر جمع کنی." شنبه ی هفته ی بعد، خاله جِمیما به خانه ی آن ها آمد و لی لی را با خودش به خرید برد و به او گفت: "دست کانگوروی آبی را محکم بگیر." توی اتوبوس، چشم لی لی به خانم خوشگلی افتاد که کلاه صورتی بزرگی روی سرش گذاشته بود. وقتی به ایستگاه رسیدند، لی لی گفت: "من عاشق اتوبوس سواری ام." ... و کانگوروی آبی با خودش فکر کرد: "نکند دیگر هیچ وقت لی لی را نبینم." هنوز خیلی دور نشده بودند که لی لی با وحشت فریاد زد: "کجایی کانگوروی آبی؟" خاله جِمیما از لی لی پرسید: "نکند او را توی اتوبوس جا گذاشتی؟" همان خانم خوشگل که کلاه صورتی روی سرش گذاشته بود، گفت: "به نظرم یادت رفته این را با خودت ببری." خاله جمیما گفت: "لی لی! باید حواست را بیش تر جمع کنی." روز یک شنبه عمو جرج، لی لی را به باغ وحش برد و به او گفت: "دست کانگوروی آبی را محکم بگیر." لی لی گفت: "من شیر ها را دوست دارم... " "... ولی عاشق میمون ها هستم. می شود برای شان کمی آجیل بخریم؟" و کانگوروی آبی دلش خیلی شور می زد...    

(کتاب های زعفرانی) نویسنده: اما چیچستر کلرک مترجم: مریم رزاقی انتشارات: زعفران