کتاب روح داروثی دینگلی، اثر دنیل دفو و ترجمه حسن کامشاد در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این اثر، با جای داشتن در مجموعه کتابهای «تجربههای کوتاه» انتشارات چشمه، به یاری آن دسته از علاقهمندان به کتابخوانی میآید که بنا به هر دلیلی امکان مطالعات منظم روزانه را ندارند؛ چراکه حجم این کتابها گاه به چهل صفحه در قطع کوچک هم نمیرسد، علاوه بر این با موضوعات جذاب داستانی یا نمایشنامهای، خواننده با کتاب همراه شده و از آثار بهرهمند میگردد و این خود اقدامی در نشر فرهنگ مطالعه محسوب میشود. جلد هجدهم این مجموعه را کتاب «روح داروثی دینگلی» شامل میشود. داستان بیان شده در این اثر، که در پی قانع نمودن خواننده به وجود اشباح برآمده؛ مراوده انسان با این مقوله را دارای فوایدی میداند که میتوان اطلاعات فراوانی در علوم غریبه از این طریق کسب نمود. جوان مورد اشاره در داستان کتاب، با شبحی مواجه میشود، از این اتفاق که هر روزه برای او پیش میآید نهراسیده اما با یافتن راهی معقول برآن میشود تا از مزاحمتهایی که آن شبح برایش به وجود میآورند رهایی یابد، روایت داستان نیز به منظور طبیعی جلوه دادن وجود ارواح و اشباح است و همین موضوع، عاملی میشود که خواننده را به خود بخواند.
برشی از متن کتاب
اوایل امسال، مرضی در شهر لانسستون پیدا شد و تعدادی از شاگردان من بر اثر آن جان باختند. یکی از کسانی که این بیماری به زانو درآورد جان الیوت بود. پسر ارشد جناب آقای ادوارد الیوت اهل ترهرس، جوانی تقریباً 16 ساله ولی فوقالعاده شایسته و پر استعداد. در مراسم عزاداری او که روز بیستم ژوئن 1665 برگزار شد، به درخواست خاص خودش، من موعظه کردم. در گفتار خویش برای تکریم خاطره او نزد آنهایی که میشناختندش، سخنی چند در نیکیهای جوان نجیبزاده بگفتم ؛ و بدین وسیله خواستم نوباوگانی که با او به مدرسه رفته بودند و پس از وی نیز میرفتند، وی را سرمشق خود سازند. پیرمردی متشخص که آن وقت در کلیسا بود، بسیار تحت تأثیر گفتار من قرار گرفت و شنیده شد که عبارتی از ویرژیل را که در سخن خود به کار بردم، آن شب چندین بار بر زبانآورد: پسر خود شایان سرایش بود دلیل توجه مفرط این آقای محترم به این شخص آن بود که او را به یاد پسر خود انداخت که در حدود همان سن و سال را داشت و تا همین چند ماه پیش اخلاق و رفتارش همانند آقای الیوت جوان پسندیده بود، ولی تازگیها در نتیجه تصادفی عجیب، مایه ناامیدی کامل پدر شده بود و انتظار بهبود او نمیرفت. مراسم عزاداری که تمام شد، هنوز پا از کلیسا بیرون ننهاد، دیدم این پیرمرد محترم در نهایت ادب پیش آمد و با سماجت فوقالعاده و به رغم تمایل من، چیزی نمانده بود به زور وادارم کند همان شب به خانه او بروم که آقای الیوت مداخله کرد و بهانه آورد که با من همه روز کار دارد و گفت حقاش را حاضر نیست به هیچ کس بدهد. به این ترتیب آن روز از بند رستم ولی ناچار شدم قول بدهم که روز دوشنبه بعد به خانهاش بروم. این ظاهراً مشکل را برطرف کرد اما پیش از دوشنبه دوباره پیغامی دریافت داشتم که اگر ممکن است یکشنبه آنجا باشم. از زیر تلاش دوم هم در رفتم و جواب دادم فرصت ندارم و گرفتار وظایفی هستم که خلایق از من انتظار دارند. ولی حضرت دستبردار نبود و روز یکشنبه نامه دیگری فرستاد که مبادا قرار دوشنبه فراموشم شود و برنامهام را طوری ترتیب دهم که اقلاً دو سه روز پیش او باشم. از این همه اشتیاق و پیگیری، از این همه ادب و نزاکت بیحد برای یک ملاقات خشک و خالی واقعاً در حیرت بودم و کم کم به شک میافتادم مبادا در زیر کاسه نیم کاسهای باشد. چرا که من با این آقا و خانوادهاش نزدیکی و صمیمیتی نداشتم و آشناییم با آنها بسیار بسیار عادی بود؛ بنابراین نمیتوانستم حدس بزنم این فوران دوستی ناگهان از کجا برخاسته! روز دوشنبه به وعده خود وفا کردم و به آنجا رفتم و پذیرایی گرم و پروپیمانی شدم، همسنگ با آن دعوت سماجتآمیز. در ضمن به کشیشی از همسایگی در آنجا برخوردم که وانمود میکرد تصادفی آمده است، ولی از پیآمد دریافتم که آن گونه نبوده است. پس از شام، این برادر همکسوت به عهده گرفت باغ خانه را نشان بدهد و در آن قدم زدن بود که تازه کاشف به عمل آمد که منظور اصلی از آن همه التفات و تعارف چه بوده است... .
نویسنده: دنیل دفو ترجمه: حسن کامشاد انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب روح داروثی دینگلی - دنیل دفو
دیدگاه کاربران