کتاب شاعر، اثر داریو نیکودمی و ترجمه حسن ملکی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
اثر حاضر با قرار داشتن در مجموعه کتابهای «تجربههای کوتاه»، به منظور گسترش فرهنگ کتابخوانی منتشر شده است. این کتابها که موضوعات داستانی و نمایشنامهای دارند، آثاری از نویسندگان بزرگ در سرتاسر جهاناند که با ترجمههای زیبا و دلنشین تنیچند از زیبانویسان ایرانی، به فارسی ترجمه شدهاند. ویژگی خاص این آثار، کم بودن حجم و کوچک بودن قطعشان است که قابلیت حمل آسان دارند، از اینرو مخاطب به راحتی میتواند در هر مکان و در طی فرصتهای پیش آمده در روز مطالعهشان کند تا این اتفاق خوشایند (مطالعه)، فراگیر گردد. این کتاب جلد پنجم مجموعه تجربههای کوتاه را شامل میگردد وجز نمایشنامهها است. ماجرای این نمایشنامه که در شهری از ایتالیا اتفاق میافتد، رخدادهای منزل «حضرت اشرف، پاسکالی» را روایت میکند. در این نمایشنامه، با 9 شخصیت مواجه هستیم که همگی به دلیل دعوت دختر پاسکالی،کلاریسا ،گرد هم آمدهاند تا او خبر مهمی را به خانوادهاش بدهد. اما با وجود اینکه اهل خانه جزء طبقه مرفه و در سطح بالایی هستند، نمیتوانند یکدیگر را به خوبی درک کرده یا در کمال آرامش و با مهربانی با هم گفتوگو کنند که در این میان پیشنهاد عجیب و غیرمنتظره کلاریسا، بیش از پیش اوضاع را به هم میریزد...
برشی از متن کتاب
اتاق پذیرایی خانوادهای از طبقه متوسط. دو در سمت راست و دو در سمت چپ. پنجرهای در تورفتگی دیوار. ورودی اصلی عقب صحنه است. پاسکالی، ارمینیا، جولیو، کلارا، وسیلویتو تقریباً همزمان از درهای مختلف وارد میشوند، هر کدام نامهای میخوانند. نامهها بر کاغذی یک شکل نوشته شدهاند. پاسکالی: منظورش چیه آخه؟ یا دخترم دیوونه شده یا من یک…[دیگران را میبیند.] شماها اینجا چی میخوایید؟ من باید تو این اتاق تنها باشم. ارمینیا: من برای این اومدهم که نامه عجیب غریبی از کلاریسا بهم رسیده. جولیو: من هم همینطور. کلارا: من هم همینطور. سیلویتو: من هم همینطور. ارمینیا: من که عقلم قد نمیده. من ... من پاک گیج شدهم. با شجاعت جلوی اشک خویش را میگیرد. پاسکالی: چی نوشته؟ ارمینیا: ] میخواند.[ «مادر عزیز...» جولیو: ] میخواند.[ «برادر عزیز...» کلارا: ]میخواند.[ «زنبرادر عزیز...» سیلویتو: ]میخواند.[ «برادرزاده عزیز...» پاسکالی: همهش همین؟ ارمینیا: ] در جدال با اشک خویش[ «تقاضا میکنم، رأس ساعت چهار، به اتاق پذیرایی بیایید تا خبرهای فوری و جدیدی را به اطلاعتان برسانم.» جولیو: تو نامه من هم دقیقاً همین رو گفته. کلارا: مال من هم همینطور. سیلویتو: همینطور مال من. حتماً نامه رو کپی کرده. ارمینیا: نه، همه دستخط خوشه. جولیو: بله. پاسکالی: ظاهراً خواسته جلسهای خانوادگی تشکیل بشه. جولیو: در این صورت، بنده معذورم. جلسات خانوادگی حسابی من رو خسته میکنند. تازه راهی هم به جایی نمیبرند. پاسکالی: جولیو - شما لطف میکنی اینجا میمونی تا من اجازه مرخصی بدم. جولیو: من همین الآن هم دیرم شده پدر. وضعیت بحرانیای در انتظارمونه. مگه نخوندید؟ قیمت سهام اومده پایین. پاسکالی: انتظارش میرفت. از این هم پایینتر میآد. جولیو: در عین حال اما، قیمتها داره میره بالا. پاسکالی: اگه مواد خام مورد نیازمون رو همین الآن نخریم، خیلی زود مجبور میشیم در کارخونه رو ببندیم. ارمینیا: هیچ سر در نمیآرم. پاسکالی: از پایین اومدن قیمت سهام؟ ارمینیا: از کلاریسا. پاسکالی: آه... بله. کلاریسا! راجع به این ماجرا چی فکر میکنی؟ ارمینیا: هیچچی. جولیو: ]به کلارا[ تو چی فکر میکنی؟ کلارا: من از بقیه کمتر میدونم. کلاریسا به ندرت حرفی به من میزنه. ارمینیا: با هیچکس از این موضوع حرف نمیزنه. ای کاش میدونستم چی تو کلهشه. کلارا: اگه از من میپرسید، زیادی خودش رو میگیره! پاسکالی: ]کج خلق[ کسی نظر شما رو درباره دختر من نخواست. کلارا: قصد نداشتم شما رو برنجونم حضرت اشرف، ولی - به عنوان یک عضو این خانواده - فکر میکنم حق دارم این مصونیت رو بخوام که گهگاه نظر خودم رو بگم... حتی اگر کسی نظرم رو نخواسته باشه. جولیو: خیلی خب حالا تو هم، کلارا، اینقدر نازکنارنجی نباش. بعضی وقتها اونقدر حساس میشی، اونقدر حساس میشی که نمیشه بهت گفت... سیلویته: ]به او کمک میکند.[ اسم شپشت منیژه خانومه. جولیو: سیلویتو! احترام مادرت رو نگهدار! سیلویتو: ]آماده به فرار[ معذرت میخوام پدر. کلارا: ولی من فکر میکنم از حماقت منه که تو خونهای که میخوام اظهار نظر کنم که این کار توش گناه محسوب میشه. جولیو: دیگه داری اغراق میکنی، کلارا. تو سر هیچوپوچ آرامشت رو از دست میدی. تو خیلی... خیلی زود... سیلویتو: ]به او کمک میکند.[ ترش میکنی. جولیو: سیلویتو! احترام مادرت رو نگهدار! سیلویتو: ] برای فرار به در نزدیکتر میشود.[ معذرت میخوام، پدر. کلارا: خوبه - بارکالله، دوتایی به من توهین کنید! جولیو: من؟ کلارا: تو... پسرم... تمام خانواده. من اینجا پشیزی به حساب نمیآم. ارمینیا گریه سر میدهد. پاسکالی: چیشده ارمینیا؟ چرا گریه میکنی؟ ارمینیا: نمیبینی چهطور به هم میپرند؟ ولشون کنی همدیگه رو تکهپاره میکنند. خونه من نفرین شدهست! دیگه یک ذره صلح و آرامش توش نیست. پاسکالی: این حرفهای بیمعنی چیه از خودت در میاری ارمینیا؟ تو این خونه صلح و آرامش و توافق کامل برقراره؛ اونقدر که بعضی وقتها به سختی میشه قبول کرد که داریم تو ایتالیا زندگی میکنیم. ببین به خاطر یک اختلاف نظر کوچولوی ساده بیاهمیت، چه ناله و زاریای راه میندازیها! چیزی که ما کم داریم صلح و آرامش نیست، یک خرده فهم و شعور حسابیه. خدا یک جو فهم و شعور به شما بده و یک سفینه به من تا یک مشتیتون رو بار کنم توش و بفرستم کره ماه.
نویسنده: داریو نیکودمی ترجمه: حسن ملکی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب شاعر - داریو نیکودمی
دیدگاه کاربران