کتاب بئاتریس و ویرژیل نوشته یان مارتل با ترجمه کاوه فولادی نسب و مریم کهنسال نودهی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب راویانی از حیوانات تاکسیدرمی شده دارد، شخصیتهای این رمان که نام کتاب هم از آنها گرفته شده خر و میمونی هستند که تاکسیدرمی شدهاند و در باب حقیقت و تخیل، به جنگجهانی دوم و جنایتهایی که در آن زمان اتفاق افتاد میپردازند. روایت این دو حیوان از حقایق پنهان مانده، بسیار جالب و خواندنی است و نویسنده سعی کرده است با استفاده از حیوانات به کشف وضعیتها و موقعیتهای انسانی بپردازد. این رمان اثری خلاقانه است که یان مارتل تخیل و واقعیت را در آن با هم تلفیق کرده و با ایجاد فضای فانتزی و غیرواقعی، حقایق را بیان کرده است. کتاب حاضر که اولین بار در سال 2010 منتشر شد با سبک مدرن و زیبایش در مدتِ کوتاهی توجه بسیاری از افراد علاقهمند به کتاب را، به خود جلب کرد. قلم روان و خلاق یان مارتل، از دیگر ویژگیهای مثبت این کتاب است. او نثری روان دارد و آنقدر زیبا مینویسد که برای لحظاتی آنقدر درون کتاب غرق میشوید که به نجات غریق نیاز پیدا میکنید. این کتاب در میان داستانهای انگلیسی، یکی از متفاوتترین اثرها شناخته میشود و این امر در کتابهای ترجمه شده به فارسی نیز کاملا صدق می کند. بئاتریس و ویرژیل را باید با چشم جان خواند و از خط به خط آن نهایت لذت را برد.
برشی از متن کتاب
برای آخرین بار همه صفحهها را مرور کرد. دوباره دقت کرد که چهطور خوانندهاش همه لحظههای کشتار حیوانها را، از آن موش تنها گرفته تا همه حیوانهای بهشتی، با زرد روشن علامتگذاری کرده بود. این هم به همان اندازه پریشانکننده بود. توی پاکت جز داستان چیز دیگری هم بود، پوشه دیگری با یک دسته کاغذ دیگر. خلاصهای از یک نمایشنامه بود که نه اسمش معلوم بود نه اسم نویسندهاش. هنری حدس زد نوسندهاش همان خوانندهای باشد که متن قبلی را علامتگذاری کرده. علاقهای به خواندنش نداشت. فلوبر و نمایشنامه را به پاکتشان برگرداند و پاکت را گذاشت روی قفسه نامههایش. یادش افتاد یک بار کاکائوی تازه در انبار پشت مغازه مانده که باید جابهجا میشد. در طول هفتههای بعد، همانطور که به نامههای خوانندههای دیگرش رسیدگی میکرد، پاکت دوباره رسید سر خط. یک روز عصر هنری سر تمرین بود. سالنی که گروه آماتور آنها نمایشهایش را در آن اجرا میکرد گلخانهی مخصوص قدیمی یک تجارت خانهی بزرگ پرورش گل بود؛ به همین دلیل هم اسم گروهشان را گذاشته بودند "بازیگران گلخانهای" این سالن یک سن متحرک داشت و ردیفهای قفسههای گیاههای کاشته شده در گلدانهای رسی به لطف آدمی خیرخواه، شهروندی انساندوست، با ردیفهایی از صندلیهای راحت جایگزین شده بود. حس این مکان کلید موفقیت فعالیتی بود که با هنر درآمیخته بود یا حتی با خود زندگی: ما؛ بسته به اینکه محیط پیرامونمان چهقدر مغذی و مقوی است شکوفا یا پژمرده میشویم. گلخانهی تغییر کاربری شده جایگاه گیرایی برای تئاتر بود؛ به آدم اجازه میداد موقع راه رفتن روی سن جهان را تماشا کند (یا مستقیمتر، وقتی با گرما و صمیمیت فضای درون نوازش میشد، نگاهی گذرا به بیرون سرد بیندازد). یک روز عصر، هنری همانجا در مقابل سن نشسته و مشغول تماشای یک نمایش پر از اغراق بود. به نظرش رسید بهترین وقت است که نگاهی به تلاش تئاتری خوانندهی فلوبر بیندازد. بیرونش آورد و شروع کرد به خواندن. ویرژیل: دلم گلابی میخواد. بئاتریس: گلابی؟ ویرژیل: آره، یه گلابی رسیدهی آبدار. بئاتریس: من هیچوقت گلابی نداشتهم. ویرژیل: چی؟ بئاتریس: راستش فکر نمیکنم هیچوقت چشمم به گلابی افتاده باشه. ویرژیل: چهطور ممکنه؟ گلابی یه میوه معمولیه. بئاتریس: مامان بابای من همیشه سیب و هویج میخوردن. فکر کنم گلابی دوست نداشتن. ویرژیل: ولی گلابی خیلی خوبه! شرط میبندم همین حوالی یه درخت گلابی هست. بئاتریس: برام توصیفش کن. گلابی چه شکلیه؟ ویرژیل: سعی میکنم. بذار ببینم... برای شروع میتونم بگم که گلابی شکل غریبی داره. پایینش گرد و چاقه، اما بالاش مخروطیه.
نویسنده: یان مارتل مترجم: کاوه فولادی نسب انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب بئاتریس و ویرژیل - یان مارتل
دیدگاه کاربران