کتاب سریرا، سیلویا و دیگران نوشته سپینود ناجیان توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب مجموعهای شامل هفده داستان کوتاه است که برخی از آنها به مینیمال نزدیک هستند، چرا که حدودا یک صفحه بیشتر نیستند. همه ی قصهها از لحظهای خاص شروع میشوند؛ این لحظات خاص با موارد مختلفی که اصولا کوبنده اند نمود پیدا میکنند. لحظاتی مثل خودکشی، مرگ و یا هر موقعیتی که بتوان، بهعنوان یک لحظه خاص از آن یاد کرد. بعد از وقوع رویداد، داستان روی ریتم اتفاق پیش میرود؛ نویسنده، ماجرا را گسترش می دهد، معنای بهتری برای موقعیت پیش آمده پیدا میکند و در انتها گاهی دوباره به لحظهای برمیگردد که قصه از آنجا آغاز شده بود. مهمترین ویژگی این مجموعه، دیدگاه خاصی است که نویسنده آن را به عمق جان متن ریخته است، دیدگاهی که سرشار از جهانبینی و احساسات لطیف زنانه میباشد. سپینود ناجیان، به خوبی توانسته است، دنیای زنانه را به تصویر بکشد، بهگونهای که بههیچوجه حس تکرار و خستگی به خواننده القا نشود. او با نثر روان و شاعرانهاش این کتاب را به زیبایی نگارش کرده و داستانی متنوع و پویا ساخته است که میتواند مخاطبان بسیاری برای خود داشته باشد. مضمون بیشتر داستانها، احساس نیاز به روابط انسانی و فرار از تنهایی در میان شلوغی زندگی شهرنشینی میباشد و ناجیان با شخصیتپردازی بسیار قویاش، شخصیتهای داستانها را طوری طراحی کرده است که خواننده احساس نمیکند با موجودی کسالتآور که در زندگی شهرنشینی محبوس شده، طرف است. دیالوگهای زیبا، پیچیدگیهای داستان در عین روان و آهنگین بودن نثر، صحنهپردازیهای قوی و جسارت نویسنده برای خلق شخصیتها، همگی از ویژگیهایی هستند که این کتاب را به یک اثر دوستداشتنی تبدیل کردهاند؛ پس پیشنهاد میکنیم، خواندن این مجموعه داستان را از دست ندهید.
برشی از متن کتاب
چه مهربان است. شاید بهتر است خودم را به دیوانگی بزنم تا او فکر نکند اشتباه کرده. و از اینکه درست تشخیص داده که من زنجیریام، خوشحال شود. کنار پنجره میروم. چه ساختمانهای قشنگی توانستهاند جلوی کوههای قشنگ را بگیرند و این پنجرهی دودی چهقدر خوب نور آفتاب نیمروز را غربال میکند و پیتوس پژمرده میشود. وقتی به او میگوشم اینها را، همانطوری که فکر میکردم، بلند میشود تا بیاید کنار من باستد. مثل من به دوردستها نگاه کند. آهی بکشد و سر حرف را باز کند و زیرکانه بخواهد روانکاویام کند تا بداند من برای چه میخواستم خودم را از بلندی پرت کنم. حوصلهی این بازیها را ندارم. خستهام و مغلوب اتفاقی که وقتی باید بیفتد، میافتد. «باد شدیدی میاومد. یادمه اون بالا همهش حواسم به این بود که دامنم بالا نره. مثل یک جوک قدیمی که بچگیها به هم میگفتیم. عین فیلمای کمدی شد. افتادم توی ماشین زباله. خندهم گرفته بود. فکر میکردم الانه که خندهم تبدیل بشه به گریه. ولی نشد. لابد برا همین فکر کردن دیوونهم! آدامس دارین؟ ... خب اگه ندارین منم مثل بقیه سیگار میخوام... نه، تا حالا نکشیدم... خب بعد از این میکشم» خیلی مشتاق است بداند چرا این کار را کردهام. داستان من هم مثل داستان بقیه است. وقتی بگویم دیگر تمام میشود. از تمام شدن خسته شدهام. میدانم اگر الان برایش بگویم فرو می رود و در عمق مبلش دستهایش را حایل میکند زیر چانهاش. اصلا نیم نگاهی هم به پیتوس بیچاره و بلایی که سرش آورده، نمیکند. گاهی خسته میشود و دستی به سر و چشمش میکشد. چند بار جای لمبرهایش را عوض میکند و رویشان یله می دهد. چشمهایش را ریز میکند و میخواهد چیزهای دیگری را از عمق چشمانم بفهمد. و من از همهی اینها خستهام. دیگر میخواهم آنچه را که انتظار دارم نبینم. مثل وقتی که میخواهی از پل عابر خودت را پرت کنی و یه آن، ماشین زبالهجمعکن شهرداری عقبعقب میآید و استخوانهایت به جای اینکه زیر چرخهایش له شوند، در بالشی نرم از زباله فرو میروند. و میان آن همه زباله باز آن را میبینید که مدتهاست به کارت نیامده، مدتهاست که مثل عکس برگردان به لباست نچسباندهایاش. مدتهاست که دیگر تمام شدی و دردت یادت میافتد و از تقارن اتفاقات و غیرمنتظره بودن آنها خندهات میگیرد.
فهرست
Dead woman walking این داستان سریرا نیست نارنجی، لیمویی تا زیتونی در بالکن را باز گذاشتی آقای میم آن مرد تبر دارد امیرعلی پیراکتوس لیترانوس نازکآرای تن ساقگلی سیلویا، سیلویا سوت زن میرزا کوچکخان قنطورس خارش وقتی میخواهی بیایی، تماس بگیر وقت شک حلقهای در انگشت نشانه آخرین امپراتور یا سایکو
(مجموعه داستان) نویسنده: سپینود ناجیان انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب سریرا، سیلویا و دیگران - سپینود ناجیان
دیدگاه کاربران