loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب هیچ وقت - لیلا قاسمی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب هیچ وقت نوشته ی لیلا قاسمی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.

اگر دوستمان را بعد از بیست سال ببینیم چه احساسی خواهیم داشت؟ آیا ما همان انسان بیست سال پیش هستیم؟ آیا او همانی است که بود؟ بیست سال کم نیست. زمانی زیاد است تا انسان ها را از شکلی به شکل دیگر درآورد. حال در "هیچ وقت" لیلا قاسمی ماجرای دو زن، دو دوست را روایت می کند که بعد از بیست سال دوباره همدیگر را می بینند. بیست سالی که 8 سالش در جنگ گذشته است. جنگ، ویرانی، ترس و دگرگونی هویت ها. این رمان از جمله آثاری است که توانسته است اثر جنگ بر انسان ها را به خوبی به تصویر بکشد. درباره ی جنگ ایران و عراق نویسندگان بسیاری قلم زده اند، چه آن هایی که تجربه ی آن را از نزدیک داشته اند و چه کسانی که صرفا روایتی از آن را شنیده اند. اما این نویسنده رویه ی دیگری از جنگ و آثارش بر انسان ها و زندگی هایشان را در این کتاب به مخاطبش عرضه می کند. کودکی که در جنگ سپری شود، کودکی نیست. بزرگسالی سیاهی است با ترس و حسرت بازی در کوچه های رنگی. کودکانی که با صدای توپ و خمپاره بزرگ می شوند، احساسی ناامنی آن ها را فرا می گیرد، مدام ترسی در ناخودآگاه آنها وجود دارد. حال شخصیت های داستان قاسمی بزرگ شده اند. اما همچنان در گیجی آنچه بر سرشان گذشته به سر می برند. لیلا قاسمی داستانی زیبا در "هیچ وقت" برای ما نوشته است تا خاطرات جنگ را از یاد نبریم.


برشی از متن کتاب


انگشت اشاره ام می پرد. جمعش می کنم توی مشت. می آید و می نشیند کنارم. دست روی بازوم می گذارد. سرد است. می گوید چایم یخ کرده. فنجان را هل می دهد سمت من. نگاه از فنجان می کشاند روی صورتم. «خانم اجازه» تا نوک زبانم می آید. قورتش می دهم و پشتش می گویم همیشه سرد می خورم. که دروغ است. مثل همه چیز دیگرم امروز. همان مهشید نیست. نمی شناخته امش انگار. زنگ را که زدم، قلبم پله پله بالا می آمد که خودش را برساند توی حلقم. فکر می کردم می ایستد همان جور بالای پله ها و اشاره می کند که بروم تو. یا دست کم یک «بیا تو» ی خفه از دهانش درمی آید. در را کامل باز نکرده بودم که دیدم پایین پله هاست. شک کردم خودش باشد. سفیدی موهاش که سفت جمعشان کرده، به شکم انداخت. بغلم کرد بی آنکه نگاهم کند و سفت فشارم داد. نفس نمی کشید. فکر کردم این همان عطر نیست. آغوش هم. و فکر کردم اصلا تا به حال بغلم کرده مگر؟ زیادی نرم بود. و گرم. دست هاش را که باز کرد تازه نگاهم کرد. یک سرتاپای تند و گذرا و دوباره محکم بغلم کرد و بوسیدم. چندبار روی هر گونه. نه از این بوسه های سرد و قلابی. مابین بوسه ها، بی تاها، و مادرها و قربانت بروم هاش را می ریخت روی سر و کله ام. جوانه های شاخ زور می زدند پوست سرم را پاره کنند. دستم را کشید و آورد اینجا. مانتو و روسری ام را خودش درآورد و دوید توی آشپزخانه. حالا این جا نشسته روی روکش صورتی کاناپه. مدام دست می کشد روی موهایش و لباسش را صاف می کند. نمی دانم عادت دارد یا یک جور تیک عصبی است. نگاهم را می بیند شاید که می گوید می خواهد رنگ شان کند. قهوه ای تیره. باید بهش بیاید. به صورتش رنگ می دهد. مهشید توی خاطره هام لاغر و بلند بود با موهای سیاه سیاه کوتاه کوتاه.

نویسنده: لیلا قاسمی انتشارات: چشمه

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1393
  • تعداد صفحه 132
  • انتشارات چشمه
  • شابک : 9789643620585


نظرات کاربران درباره کتاب هیچ وقت - لیلا قاسمی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب هیچ وقت - لیلا قاسمی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل