کتاب نبودنت (جلد دوم) به کوشش محمدرضا فرزاد توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب شامل گزیده ای از شعرهای شاعران و عکس های عکاسان مطرح دنیا است که با کنار هم قرار گرفتن شان مجموعه ای خارق العاده ساخته اند. محمدرضا فرزاد سعی کرده است از کارهای افرادی استفاده کند که نه تنها در ایران شناخته شده نیستند بلکه هیچ ترجمه ای هم از کارهای آن ها تا به حال در کشورمان منتشر نشده است. نکته قابل توجه مجموعه حاضر این است که شاعران منتخب بر اساس منطقه جغرافیایی گلچین نشده اند و فرزاد سعی کرده که شاعرانی را از همه نقاط مختلف دنیا انتخاب کند. او از شعر شاعران ارمنی، عراقی، روس، ایتالیایی، امریکایی، یونانی، انگلیسی،لهستانی، یوگوسلاو، چکی، اسکاتلندی، یهودی، صرب، استونیایی، ایرلندی، اسکاتلندی، رمانیایی، برزیلی، اسپانیایی و فرانسوی استفاده کرده و بخش آخر کتاب را به بیوگرافی مختصری درباره این شاعران اختصاص داده است. این مجموعه شعر قصد دارد سرعت مدرنیته شدن شعرها در پایان قرن بیستم را به تصویر بکشد. همه ی تصاویر منتخب، با شعرها همخوانی عجیبی دارند و حال و هوای مشترکی را برای مخاطب تداعی می کنند. با کمی دقت در مضمون اشعارِ این کتاب به خوبی مشخص می شود که نقش کلیدی همه شعرها را "زن" بازی می کند. زنی که یا در حال صحبت از گذشته ی عاشقانه اش است و یا این که در نوستالژی های خاص اشعار، مورد خطاب قرار می گیرد. کتاب حاضر اثری فوق العاه است که پیشنهاد می کنیم مطالعه آن را از دست ندهید.
برشی از متن کتاب
باران (زبیگنیو هربرت) برادر بزرگترم که از جنگ برگشت بر پیشانی اش ستاره سیمین کوچکی بود و زیر ستاره چالی ترکش خمپاره ای به او خورده بود در وردون یا شاید گرون والد (دقیقا یادش نبود) خیلی هم حرف می زد به زبان های بسیار اما بیش از همه زبان تاریخ را خوش داشت تا از نفس بیفتد به همرزمان مرده اش دستور فرار می داد به رولاند به کووالسکی به هانیبال فریاد می زد که این آخرین جنگ صلیبی ست که کارتاژ به زودی سقوط خواهد کرد و به اعتراف می نالید که ناپلئون از او خوشش نمی آمد تماشایش میکردیم مشاعرش را از دست داده بود و بی رمق تر و بی رمق تر می شد تا آرام آرام شد مجسمهای شد حلزون گوش که تن می کشید به جنگل سنگی و پوست صورتش را دکمه های خشک و کور چشم هاش سفت بسته بود جز لامسه حسی در او باقی نمانده بود داستان ها می گفت با دست هاش عاشقانه ها با دست راست خاطرات سربازان با دست چپ برادرم را برداشتند بردند بیرون شهر حالا هر پاییز برمی گردد نحیف و خاموش دلش نمی خواهد بیاید تو تقه ای می زند به پنجره ام با هم در خیابان ها راه می رویم و همین طور که با انگشت های کور باران بر صورتم دست می کشد برایم ماجراهایی بعید تعریف می کند * این جا (کن اسمیت) به جایی که درد می کند اشاره میکنم در همان جا که رگ ها مسدودند. این جا. دکتر سری برایم تکان م یدهد، می گوید بله من هم دارم همه داریم باز سیم را می فرستد تو در دستگاه کنترل به نقشه خاکستری قلبم نگاه می کنم به نردبان خمیده ستون فقرات که سر پایم نگه داشته است می پرسد درد داری؟ این جا چطور؟ از دالان های بلند چرخ دستی های رها شده می گذرم از بال های بسته بیمارستان از اتاق های پر از لگن های بستر و واکر و نمایشگر گم می شوم در دل هیچ و هرگز هیچ، گم می شویم گم می شویم همه، می شویم و هیچ کس به روی خود نمی آورد این جا، این جا که قلب می میرد این جا که هر دستگاه می میرد
فهرست
- غازهای سفید
- پرندگان لانه می کنند
- به جوانی که دلش می خواهد بمیرد
- لباس هایت
- مادر
- من و مادرم
- خارپشت آهنی
- عین زانو
- چه بخت یارش بود
- آدم و دریا
- ساختن پادگان
- آن که مدت ها تنها زیسته باشد
- مرگ از برون نمی آید
- چهچه هی مرده ها
- باران
- ترس ما
- توجه
- نجاتم ده، رهنمایم شو
- هشدار
- شگفتی
- صبح
- پسرم
- مواجهه
- درباره یکی
- تن های آدمیان
- با دستمالی سبز
- عشای ربانی
- چه زحمت کش است جنگ
- قطر بمب
- طفولیت
- سالگرد پدرم
- عکس پدر
- ترس پستچی
- آن قدر سرم شلوغ بود
- نقطه نظر
- زندگی خواهم کرد و جان به در خواهم برد و از من خواهند پرسید
- شعری برای آخماتووا
- مواجهه
- این جا
- در کی یف، در خیابان های آن هیولا
- گرفتند
- آخرش هم هیچ
- خیلی سخت گیر
گردآورنده و مترجم: محمدرضا فرزاد انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب نبودنت 2 - محمدرضا فزراد
دیدگاه کاربران