معرفی کتاب مکان های عمومی اثر نادر ابراهیمی
کتاب "مکان های عمومی" مجموعه داستان های کوتاه با شخصیتهایی منزوی و افسرده میباشد که از حضور در اجتماع و مردم فراری هستند. این مجموعه، قصههایی را تحت عناوین کائوچو، زبان دیگر، یادگار مقدس، اخلاق نو، هدیه برای روزهای خوب، فردا از طریق امروز، خوبها کمی پایینتر زندگی میکنند، 12+1 و خداحافظ داستایوسکی در بر گرفته و روایتهای تلخ و ناامید کنندهای را از زندگیهای مختلف برای مخاطب شرح میدهد.
به طور مثال در قصه ی زبان دیگر می خوانیم که شخصیت اصلی داستان که راوی آن نیز هست، مردی متاهل می باشد که به دلیل افسردگی، از اطرافیان خود دوری جسته و همواره در منزل به سر می برد. هیچ میل و اشتیاقی به زندگی در وجود او پدیدار نیست و مدام با یاس و ناامیدی سخن می گوید. همسرش دردمندانه و با اصرارهای فراوان از او می خواهد که همراه با یک دیگر به یک مهمانی فامیلی رفته و در آن جا حضور یابند.
این زن، در ابتدا با مخالفت های شوهرش رو به رو می گردد اما بالاخره موفق می شود که او را راضی کند. بنابراین مرد قصه، پس از اصلاح صورت با میلی تمام، آماده گشته و راهی مهمانی مذکور می گردد. نویسنده آن چنان با مهارت حکایت های خویش را شرح می دهد که به راحتی ذهن مخاطب را مجذوب داستان ها نموده و با خود همراه می سازد.
بخشی از کتاب مکان های عمومی؛ انتشارات روزبهان
زبان دیگر
زنم گفت: باید برویم. حتما باید برویم.
سرم را چرخاندم و اسمان را دیدم که سیاه بود. چنگ سیاه و مرطوب ابر، گریبان آسمان را گرفته بود. عرق روی پیشانی شیشه ها نشسته بود و چشم های تیره و آبی و از حدقه درآمده ی آسمان – پشت خانه های بلند – رنگ خسته ی خودکشی داشت.
طنم گفت: باید برویم. حتما باید برویم. همه ی فامیل توی این دوره های جمع می شوند نمی شود که از تمام شان برید. نمی شود که به همه ی مردم پشت کرد. ننوزنه گامی شود، نمی شود...
چشم های زنم مثل آسمان بود که مرا نگاه می کرد. پاهایم را که انگار وزنه های عظیم سنگینی بود – از روی تخت بلند کردم و کشیدم روی فرش و بی نگاه پی سر پایی هایم گشتم. پای زنم بود. آسمان آن طور تیره و پایین بود که به زنم گفتم پرده ها را بکشد و چراغ را روشن کند.
- «هنوز روز است. هنوز خیلی مانده به شب.» تاملی کرد و گفت: «می رویم. نیست؟ با آن ها جوشیدن که عیبی ندارد. پانزدهی یک بار، یک شب.» من گفتم: «می رویم: پرده ها را بکش، سر پایی مرا بده. چراغ را روشن کن. می رویم. دیر که نشده؟
زنم گفت: تو هیچ وقت نخواستی آن ها را بشناسی با آن ها بجوشی، به حرف شان گوش کنی. تو هیچ وقت به آن ها فامیل من – که فامیل خودت هم هستند – احترام نگذاشتی. تو با این غریبه بازی ات آن ها را نه بلکه خودت را کوچک کردی...
کلمات خسته و شل از دهانم بیرون ریختند. سربازهایی از جنگ برگشته شکست خورده را می مانستند. می بریدند، می افتادند، لیز می خوردند، می ماندند و کج می شدند: خوب. گفتم که می رویم. نگفتم؟ نشنیدی که گفتم می رویم؟ وقتی که تو بخواهی – حتما به تو چیزی گفته اند، نیست؟ - من که حرفی ندارم. امروز هیچ نخوابیده ام. خوابم نبرد. این هوای سنگین کبر بسته ی کثیف ...
کلمات، مثل گل تازه، روی نگاه دردمند زنم چسبیده. سری تکان داد و در گریه گفت: باید ریشت را بتراشی.
ریش تراشیدم و چند جای صورتم برید و بریدگی ها به چشمم شکاف هایی عمیق و دهانه هایی باز گوشتی آمد که رد عبور قمه بود. سر پا که ایستادم، خودم را مثل شاپور سنگی غار، سنگین و ذلیلی حس کردم. برای سر پا ماندن طناب می خواستم؛ چیزی از بیرون. آب سرد سبک ترم کرد. لباس پوشیدم و زنم کراواتم را مرتب کرد و خندید و در آن خنده ی چشم نبود.
با نگاه گل اندود و خسته اش براندازم کرد – که موهایم بلند بود و نمی خوابید و حالت بهت زدگی و حماقت، کنار لب ها و حاشیه ی چشم ها و روی پیشانی ام بسته بود. و در آیینه خودم را شبیه تابلوی «مرد خسته» دیدم با تکه های رنگ زرد روی پیشانی و گل شدن رنگ های روغنی در ناحیه ی گردن و زیر چانه ام؛ و زمینه ی قهوه ای پشت سرم – پرده های کشیده با گل های صورتی درشت و مات – که کار ناشیانه ی یک امپرسیونیست بود...
خرید کتاب مکان های عمومی
کتاب مکان های عمومی اثر نادر ابراهیمی از انتشارات روزبهان، به همراه سایر کتاب های رمان را از فروشگاه اینترنتی کتابانه خریداری نمایید.
فهرست
کائوچو
زبان دیگر
یادگار مقدس
اخلاق نو
هدیه برای روزهای خوب
فردا از طریق امروز
خوب ها کمی پایین تر زندگی می کنند
12+1
خداحافظ داستایوسکی
- نویسنده: نادر ابراهیمی
- انتشارات: روزبهان
نظرات کاربران درباره کتاب مکان های عمومی | نادر ابراهیمی
دیدگاه کاربران