دربارهی کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
"سال بلوا" رمانی عاشقانه میباشد که سرگذشت زنی مظلوم و ستمدیده را برای مخاطب روایت میکند. شخصیت اصلی این کتاب رمان، "نوشا"، دختری زیبا، مهربان و لطیف است که با خانوادهاش در شهر "سنگسر" حوالی استان سمنان روزگار میگذراند.
پدرش، "سرهنگ نیلوفری"، مردی مطرح در دستگاه های دولتی می باشد که آرزوهای بزرگی را برای دخترش در سر می پروراند و همیشه او را در تخیلات خویش به عنوان ملکه در کنار شاه می بیند. غافل از این که دست سرنوشت تقدیری دیگری را برای دخترک نوشته و او را اسیر خود می سازد.
نوشا به "حسینا"، یکی از کوزه گران شهر دل بسته و درگیر علاقه ای دو طرفه و بی فرجام می شود. اما علی رغم این دلدادگی، در نتیجه ی اصرارهای اطرافیان، تن به ازدواج با دکتر "معصوم"، مردی ظالم، مستبد و خودخواه می دهد. این ازدواج آغازگر حوادث و زندگی شوم و غیر قابل تحملی برای دختر قصه می شود. عشق میان حسینا و نوشا زبان زد مردم شهر شده و ماجرا به گوش معصوم می رسد.
مطلع شدن از این موضوع او را به مردی شکاک تبدیل نموده و مدام به هر بهانه ای که شده همسرش را کتک زده و او را افسرده و غمگین می کند. این اعمال تا جایی ادامه می یابد که موجب رخ دادن اتفاقاتی غیر قابل باور و وقایعی تلخ می گردد.
چرا باید سال بلوا را خواند؟
- زبان شیوا و روان نویسنده: عباس معروفی با استفاده از زبانی ساده و در عین حال تأثیرگذار، توانسته است دنیای پیچیده شخصیتهای داستان را به خوبی به تصویر بکشد.
- روایتی گیرا و جذاب: داستان سال بلوا آنقدر جذاب و پرکشش است که خواننده را تا پایان همراه خود میکند.
- بررسی عمق روان انسان: این رمان با پرداختن به مسائل روانشناختی شخصیتها، به خواننده کمک میکند تا به درک بهتری از خود و دیگران برسد.
- نمادگرایی قوی: استفاده از نمادها و تصاویر ذهنی در این رمان، به عمق و پیچیدگی داستان افزوده است.
انتقادات و نظرات درباره رمان
رمان سال بلوا با وجود استقبال گسترده، منتقدانی نیز داشته است. برخی از منتقدان این رمان را بیش از حد پیچیده و مبهم دانستهاند و برخی دیگر به استفاده بیش از حد از نمادها و تصاویر ذهنی در آن انتقاد کردهاند.
بخشی از کتاب سال بلوا؛ انتشارات ققنوس
دار سایه درازی داشت. وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمی آمد، سایه اش از جلو همه مغازه ها و خانه های خیابان خسروی می گذشت. سایه مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالا سر آدم ایستاده است. شب ها شکل جانوری می شد که صورتش را روی ستون یادبود گذاشته و دست هاش را از دو طرف حمایل کرده است.
شکل یک جانور خیس که آویخته اندش تا خشک شود و قطره قطره آبچکان تا صبح به گوش می رسید. انگار کسی را که دار زده اند خونش قطره قطره در حوض می ریزد، یا اشک هاش بر صورتش سر می خورد و از چانه اش فرو می افتد. چیزی نظیر صدای سکسکه مردی مسن که از واماندگی در ساعت بزرگ بالای ساختمان انجمن شهر تکرار می شود: «دنگ. دنگ. دنگ.»
زانو زده بودم.
دست هام را بلند کردم که اولین ضربه های موزر را دف کنم. معصوم لوله موزر را در دست داشت و قنداق سنگینش را به کله ام می کوفت. دست های من بالای سرم، پی چیزی می گشت که نمی یافت. بچگی هایی را به یاد نمی آوردم که تو بغل پدر، پاهام را به سگک کمربندش گیر بدهم و نخواهم که مرا پایین بگذارد. معلق بین مرگ و زندگی جلو آینه ای ایستاده بودم که در لایه ای از غبار محو شده بود. موهام را شانه می زدم. دستی به چشم ها می بردم، خط سرمه ای به موازات پلک، برداشتن چندخال موی تازه روییده حاشیه ابروها، و چه سوزشی! اشک آدم درمی آمد.
صدای گریه زنی را می شنیدم که از سرما و گرسنگی، یا شاید از تنهایی بر سومین پله خانه پدرش مانده بود، گهگداری برمی گشت پشت سرش را نگاه می کرد و باز به تلاشش ادامه می داد. انگشت های پاهاش یخ زده و رفته رفته ریخته بود، انگار از جذامی سرد پوشیده باشد. با موهایی سفید و زرد، مثل کاکل ذرت که شانه نخورده و بی معنا این طرف و آن طرف صورتش را گرفته بود. با دست هایی ترک خورده، صورتی سرمازده، و چشم هایی پر اشک، تنها به اتکای یادش زنده بود. و حالا که نمی توانست از پله های خانه پدرش بالا برود، گریه می کرد.
تا مرا دید گفت: «خدا خیلی به ما رحم کرد.»
حرفی نزدم و قدم هام را تند کردم. گفتم خدایا، من از تنهایی اینجور نشوم. به پشت سر برگشتم. چند درخت خشک پیدا بود و بر بالای پله های یک در بزرگ چوبی بی رنگ و رو، زوزه باد را می کشید.
گفت: «مرا یادت هست؟»
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی می کنند و من در یاد هیچ کس نیستم.
صدای قطره های آب را می شنیدم، و صدای تیک تیک ساعت را که اعلام حضور می کرد، مردی در سردابه ای تاریک قدم می زد، زنی در باد راه گم کرده بود، پروانه ها خاک می شدند و بوی خاک همه جا را می گرفت. صدای گریه زنی را می شنیدم که سال ها بعد از سال بلوا یاد من افتاده بود. مگر نمی شود زنی یاد زن دیگری بیفتد که چهارده سال پیش او را دیده و گفته است: «شما خیلی شادابید. همیشه جوان و شادابید.»
چه حرف ها!...
خرید کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
رمان سال بلوا اثری است که خواننده را به تفکر و تأمل وا میدارد. این رمان با روایتی گیرا و زبانی شیوا، به یکی از آثار ماندگار ادبیات معاصر ایران تبدیل شده است. اگر به ادبیات داستانی و روانشناسی علاقه دارید، خواندن این رمان را به شما توصیه میکنیم.
کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی از انتشارات ققنوس، به همراه سایر کتاب های رمان را از فروشگاه اینترنتی کتابانه خریداری نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب سال بلوا
دیدگاه کاربران