محصولات مرتبط
کتاب مارمولک سیاه نوشته ادو گاوا رانپو و ترجمه محمود گودرزی توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
کتاب "مارمولک سیاه" رمانی پلیسی و مهیج می باشد که روایتی پر رمز و راز از یک جنایت و آدم ربایی را برای مخاطب شرح می دهد. شخصیت اصلی داستان، "آکچی"، کاراگاهی معروف و زبده است که مهارت خاصی را در کشف حقایق دارد. قصه از جایی آغاز می گردد که "جونچان"، یکی از شخصیت های مهم قصه، در مهمانی شب کریسمس مرتکب قتل شده و جهت فرار از عواقب جنایت خویش، دست به دامن "میدوریکاوا" گشته و به وی پناه می برد. میدوریکاوا، زنی خلاف کار و زیرک است که به مارمولک سیاه معروف می باشد. زن مذکور، در مقابل حمایت از جونچان، از وی می خواهد که کلیه ی اوامرش را اطاعت نموده و در پیروی از دستوراتش کوتاهی نکند. میدوریکا تصمیم دارد که جهت باج گیری از آقای "ایواسه شوئئی"، ثروتمندترین مرد ژاپنی و صاحب جواهر فروشی معروف "اساکا"، دخترش، "سانائه" را برباید؛ بنابراین جونچان نیز موظف می گردد که در این آدم ربایی با او همکاری کند. پس از ربوده شدن سانائه، ایواسه به کارآگاه آکچی مراجعه کرده و از وی درخواست کمک می کند. این درخواست آغازگر ماجراها و وقایعی غیر قابل پیش بینی و مهیج بوده و در نهایت او را با حقایقی بزرگ روبه رو می سازد که پرده از بسیاری فعالیت های غیر قانونی بر می دارد.
فهرست
فرشته ی سیاه در سرزمین مردگان خانم میدوریکاوا ساحره زن سارق دو نقش در یک نقش سانائه خنده ی آکچی شکست یوکو عنکبوت و پروانه بخار شدن و به هوا رفتن صندلی انسانی ستاره ی مصری آقای ایواسه شوئئی قرار ملاقات زوجی عجیب تعقیب ماجرای اشباح در قایق مراسم تدفین ریز زمین در موزه آکواریوم درون قفس یک شوخی روزنامه ماتسو باز هم مانکن ها مارمولک
برشی از متن کتاب
فرشته ی سیاه شب کریسمس بود، شبی که حتی در کشور ما هم هزاران بوقلمون سر بریده می شود. در محله ی «گ» پر رونق ترین محله ی پایتخت، رنگین کمانی از چراغ های نئونی ظلمت شب را می شکافت و هزاران رهگذر را که در خیابان ها پرسه می زدند، به الوان گوناگون منور می کرد. در چند قدمی آن جا، محله های مشکوک شهر در کوچه پس کوچه های دور افتاده گسترده می شدند. ساعت یازده شب، محله خالی و خلوت بود، وضعیتی ناگوار و نومید کننده برای شب گردها اما دنیای خلاف کاران در پشت محله مملو از جوانان لذت طلبی بود که هم چنان تا ساعت دو یا سه ی بامداد، در سایه های ساختمان های مرتفع با پنجره های بسته، در هم می لولیدند. در آن شب کریسمس، حوالی ساعت یک صبح، توی یکی از خانه های آن محله ی بدنام که از بیرون غیر مسکونی به نظر می رسید، گردهمایی شبانه ی عجیب و غریبی به اوج خود می رسید. در سالن بزرگ کلوبی شبانه زیر امواج کاغذهای رنگی ریزی که مثل برف غوطه می خوردند و روبان های مار پیچی که به شکا آبشار پایین می ریختند، ده ها زن و مرد در تکاپو و جنب و جوش بودند: عده ای گیلاس ها را به هم می زدند و فریاد آفرین می کشیدند، عده ای کلاه نوک تیز و راه راه به سر، دیوانه وار می رقصیدند و یا با گام هایی گوریل وار به دنبال زن هایی می رفتند که ناشیانه قصد فرار داشتند و یا این که فریاد می زدند و جیغ می کشیدند و در عین حال بادکنک هایی سرخ و آبی، گوییی که راه گم کرده باشند، در آن آشفتگی و هرج و مرج مطلق، بالای ابری خفه کننده از دود سیگار اوج می گرفتند. «فرشته ی سیاه! فرشته ی سیاه! فرشته ی سیاه دارد می آید.» «هورا، زنده باد ملکه!» ناگهان غریو کف زدن هایی پر شور میان غوغایی که ناسزاهای مستانه ایجاد کرده بودند، بلند شد. زنی با گام هایی چابک جمعیتی را که بی اختیار جلوی او باز می شد، شکاف و به وسط سالن نزدیک شد. زن جوان، سر تا پا سیاه پوش با لباس شب، کلاه، دست کش، جوراب زنانه و کفش های پاشنه بلند مشکی، دور نمای درخشنده و پر زرق و برقی داشت. همان طور که دست راستش را بالای سرش تکان می داد با لهجه ای ملیح فریاد زد: «عصر بخیر خانم ها و آقایان. من از حالا مستم، اما بیایید بنوشیم. بعد، می رقصیم.» «بیایید بنوشیم. بعد می رقصیم. زنده باد فرشته ی سیاه!» «آهای پسر؟ شامپاین، شامپاین!» اندکی بعد، در غوغای شاد ترکیدن ترقه ها، درپوش های بطری های بیرون جهیدند و از میان بادکنک های رنگی راهی برای خود باز کردند. این جا و آن جا لیوان ها به هم می خوردند و صداها هم نوا با هم دوباره می گفتند: « آفرین فرشته ی سیاه!» حقیقتا ظاهر ملکه ها را داشت: شمایلش، طرز راه رفتنش، زرق و برقی که به نمایش می گذاشت، جواهرات مجللی که زیور تنش کرده بود و از همه بیش تر...
نویسنده: ادو گاوا رانپو مترجم: محمود گودرزی انتشارات: چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب مارمولک سیاه - ادو گاوا رانپو
دیدگاه کاربران