کتاب گدایی که پادشاه شد از مجموعه ی قصه های تصویری گلستان اثر مژگان شیخی از انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
این اثر جلد پنجم از مجموعه ی " قصه های تصویری از گلستان " می باشد. گدایی که پادشاه شد داستان پادشاهی را نقل می کند که در آخرین روزهای عمرش وصیت عجیبی به وزیر خود می کند. او که هیچ کدام از فرزندان و اطرافیان خود را شایسته ی به دست آوردن منصب پادشاهی بعد از خود نمی بیند، وصیت می کند اولین شخصی که بعد از مرگ او وارد دروازه ی شهر می شود به عنوان پادشاه آینده انتخاب شود. پادشاه مدتی بعد از دنیا می رود و تمام وزرا و بزرگان دربار در دروازه ی شهر منتظر ورود اولین شخص به شهر می شوند تا این که مردی از دروازه ی شهر وارد می شود که از شهری به شهر دیگر رفته و گدایی می کند، همه به او احترام می گذراند و پادشاهی اش را تبریک می گویند، و این خبر را به او می دهند که او از این پس پادشاه آن سرزمین خواهد بود. مرد گدا که بسیار متعجب شده است، نمی داند باید چه کاری انجام دهد. اما از این که پادشاه شده و قدرت در دستان او می باشد احساس خوبی دارد، او از آن به بعد با دستور دادن به دیگران فقط خوش گذرانی می کند. وزیر اعظم سعی می کند تا پادشاه جدید را با امور کشور داری آشنا کند، اما او هیچ توجه ای به او ندارد، تا این که کم کم سرداران سپاهش به مخالفت با او می پردازند. همسایگان کشور پس از این که متوجه اوضاع نا بسامان سرزمین پادشاه جدید می شوند، تصمیم می گیرند با لشگر کشی، آن جا را تصاحب کنند. پادشاه که حالا نمی داند باید چه کار کند و بسیار آشفته است با اسبش به خارج از شهر می رود و آن جا گدایی را می بیند که قبلاً او را می شناخته و ... . تصایر کتاب را " علیرضا گلدوزیان " به تصویر کشیده و این اثر برای گروه سنی ج مناسب می باشد.
مجموعه ی قصه های تصویر از گلستان در جلد تهیه شده است و 6 حکایت شیرین از کتاب با ارزش گلستان سعدی برای کودکان به نثری ساده و به قلم مژگان شیخی بازنویسی شده اند.
کتاب گدایی که پادشاه شد از مجموعه ی قصه های تصویری گلستان اثر مژگان شیخی از نشر قدیانی به چاپ رسیده است.
برشی از متن کتاب
روزی روزگاری در سرزمینی بزرگ و پهناور، پادشاه پیری زندگی می کرد. او مریض احوال بود و روز به روز ضعیف تر می شد. پادشاه فرزندی نداشت. هیچ کدام از اطرافیان را هم لایق جانشینی خود نمی دانست. پس فکر کرد و فکر کرد و بالاخره تصمیم عجیبی گرفت. یک روز وزیر اعظم را نزد خود فراخواند و گفت: «حتما می دانی که عمرم به پایان رسیده است و به زودی این جهان را ترک می کنم. ولی همان طور که می دانی من فرزندی ندارم تا بعد از من اداره ی امور کشور را به دست بگیرد. برای همین وصیت می کنم که بعد از مرگم آن طور که من می گویم جانشینم را انتخاب کنید.» وزیر اعظم با دقت گوش می داد. پادشاه ادامه داد: «وصیت من این است که صبح زود بعد از مرگم، اولین کسی که وارد دروازه ی شهر شد، شاه مملکت شود.» وزیر اعظم با تعجب گفت: «چه تصمیم عجیبی گرفته اید؟ این همه وزیر و وکیل داریم، آن وقت شما می گویید مملکت را به کسی بدهیم که اصلا نمی دانیم کیست و از کجا آمده است. به نظر من ...» پادشاه حرف وزیرش را برید و گفت: «همین که گفتم.» بعد هم کاغذ لوله شده ای را به وزیر داد و گفت: «این هم وصیت من.» وزیر اعظم در حالی که از این تصمیم پادشاه سخت شگفت زده بود، از آنجا رفت. پادشاه روز به روز ضعیف و ضعیف تر می شد. بالاخره یک روز بعد از ظهر، شاه چشم هایش را برای همیشه بست و این دنیا را ترک کرد. درباریان و اطرافیان همه جمع شدند و با مراسم مخصوصی پادشاه را به خاک سپردند. آن وقت وزیر اعظم همه را جمع کرد و وصیت نامه شاه را برایشان خواند. فردا صبح هنوز آفتاب نزده بود که وزیراعظم و درباریان، با تعداد زیادی اسب و کالسکه جلوی دروازه ی شهر رفتند و منتظر ایستادند. همه در تب و تاب بودند که ببینند پادشاه آینده ی کشورشان چه کسی است. بالاخره از دور گدایی را دیدند که جلو آمد و وارد دروازه شهر شد. او از دیدن آن همه افراد صاحب نام، با آن لباس های فاخر و اسب و کالسکه غرق تعجب شد . او مرد گدایی بود که از این شهر به آن شهر می رفت و گدایی می کرد که به طور اتفاقی به آن شهر آمده بود. همه جلو رفتند و به او خوشامد گفتند. برایش هورا کشیدند. مرد گدا فکر کرد خواب می بیند و چشم هایش را مالید. ولی می دید که همه چیز واقعی است. او را با احترام زیاد سوار اسب کردند. گدا فکر کرد که او را با کس دیگری اشتباه گرفته اند و گفت: «اصلا شما مرا می شناسید؟ چرا یان کارها را می کنید؟ من آن کسی نیستم که شما فکر می کنید!» یکی از درباریان گفت: «ولی شما همان کسی هستید که ما می خواستیم! صبر داشته باشید سرور من! شما پادشاه ما هستید!» گدا وقتی این حرف را شنید، دیگر واقعا نزدیک بود شاخ دربیاورد. مات و مبهوت مانده بود و نمی دانست چه کار کند، فکر می کرد یا او دیوانه شده است یا آن مردم. ...
(معرفی شده در کتاب نامه ی رشد آموزش و پرورش) به روایت: مژگان شیخی تصویرگر: علیرضا گلدوزیان انتشارات: قدیانی
نظرات کاربران درباره کتاب گدایی که پادشاه شد (قصه های تصویری از گلستان)
دیدگاه کاربران