محصولات مرتبط
کتاب من و بابا اثر هلن اکسلی و ترجمه ی سارا سالک از سوی نشر کلام به چاپ رسیده است.
من و بابا در مورد روزمرگی هایی است که یک پسر کوچولو با پدرش دارد. آن دو بیش تر اوقات فراغت شان را با یکدیگر می گذرانند. پسر زمانی که دست در دست پدرش می چرخد و بازی می کند را شادترین لحظه ی زندگیش می داند. آن ها با هم کیک می پزند، به سینما، پارک و استخر می روند. پسرک پدرش را قوی ترین و مهربان ترین مرد دنیا می داند. پدر سعی می کند خرابکاری ها و شیطنت های پسر را نادیده بگیرد، مثلا موقعی که او اتاقش را به هم می ریزد، پدر با صبر و حوصله در مرتب کردن اتاق کمکش می کند... یکی از مهم ترین جنبه های روابط انسانی پیوند عاطفی بین اعضای یک خانواده است. در سایه ی روابط گرم و صمیمانه ی حاکم بین اعضای خانواده امنیت روانی و عاطفی همه ی اعضا، به خصوص کودکان تامین شده و بستر مناسبی برای رشد مهارت های فردی و اجتماعی آن ها فراهم می شود. کتاب فوق با بیانی ساده و کودکانه روابط عاطفی قوی و موثر پدری با فرزندش را نشان می دهد. کارهایی که شاید به نظر خیلی ساده بیایند توسط پدر انجام می شوند، ولی پسرک با درکی عمیق از رفتارهای پدرش احساس شادمانی و خوشحالی می کند. در واقع می توان گفت داستانی آموزنده همراه با تصاویر زیبا و دوست داشتنی کتابی را پدید آورده که مطالعه ی آن برای کوچک و بزرگ لذت بخش و خاطره انگیز است.
برشی از متن کتاب
این بابای من است. ما در خانه بیش تر وقت ها کنار هم هستیم. او این را دوست دارد. البته به شرط آن که خیلی خرابکاری نکنم و دسته گل آب ندهم. به هر حال بابا به من افتخار می کند. چون خودش همیشه این را می گوید. بعضی وقت ها بابا دست هایم را می گیرد و من را می چرخاند. من هم از ته دل با صدای بلند می خندم. وقتی در هوا بهع پرواز در می آیم، صدای خنده ام بیش تر و بلندتر می شود. این برای من شادترین لحظه ی زندگی است. بابای من خیلی قوی، ولی مهربان و آرام است. یک بار پرنده ی بال شکسته ای را پیدا کردم و بابا از او مراقبت کرد تا خوب شود و دوباره بتواند پرواز کند. او با من هم همین طور مهربان است. بعضی وقت ها من و بابا به کمک هم کیک می پزیم. کار بابا روشن کردن اجاق گاز و پختن کیک است. من هم چیزهایی را که برای پختن کیک لازم است داخل کاسه با هم مخلوط می کنم. بعضی شب ها که بابا برایم قصه می خواند، همان جا کنار من خوابش می برد. شاید دلیلش این است که همش از او می خواهم یک قصه را برایم تکرار کند. فکر کنم این کار او را خسته می کند. بابا به من شنا کردن یاد داد. او من را روی آب نگه می داشت و می گفت: «قول می دهم که غرق نمی شی؛ نترس» من با شنیدن این حرف او احساس آرامش و امنیت می کردم. بابای من خوب می داند چیزهای خراب را چطور درست کند؛ ولی بعضی وقت ها به جای میخ، انگشتش را با چکش می زند. و این جور وقت ها نوبت من است که به داد او برسم و زخمش را ببندم تا حالش بهتر شود. بابای من برای خیلی چیزها پول پرداخت می کند و همیشه کارهای زیادی برای انجام دادن دارد. ولی بعضی وقت ها فقط دوست دارد که پاهایش را دراز کند و روی میز بگذارد و بگوید «مانانا!» یک روز او راز این کلمه را به من یاد داد و گفت معنی اش آن است که «فردا انجامش می دهم!» وقتی بابا برای سفر کاری می رود، خیلی احساس تنهایی می کنم. هنگام خداحافظی حس می کنم در چشم های او هم اشک جمع شده است. این طوریس می فهمم که بابا من را خیلی دوست دارد. وقتی اتاقم را بهم می ریزم، بابا به من غر می زند. او همیشه می گوید: «تو مثل یه زلزله هستی!» ولی کمی بعد لبخند می زند و می گوید: «مهم نیست!» پس از آن به هم کمک می کنیم تا همه چیز را مرتب کنیم. بابا در نوشتن مشق هایم به من کمک می کند. او خیلی دانا است، ولی نمی دانم چرا بعضی وقت ها خانم معلم غلط های او را هم می گیرد.
- نویسنده: هلن اکسلی
- تصویرگر: جین ماسی
- مترجم: تارا سالک
- انتشارات: کلام
نظرات کاربران درباره کتاب من و بابا
دیدگاه کاربران