معرفی کتاب من روز یکشنبه به دنیا آمده ام
می گویند متولدین روز یکشنبه بختشان بلند است، ولی شخصیت اصلی داستان که روز یکشنبه به دنیا آمده به این گفته اعتقاد ندارد. او دختر بچه ای است که در یتیم خانه زندگی می کند، هر یکشنبه خانواده هایی می آیند و بعضی از بچه ها را برای گردش و تفریح همراه خودشان می برند، آن ها برای یک روز هم که شده طعم خانواده دار شدن را می چشند، اما متاسفانه تا حالا هیچ کسی برای بردن دخترک داوطلب نشده، او در تنهایی های کسالت بارش دست به دامن رویا می شود و در فکر خود، با خانواده ای اعیانی به تفریح می رود، در خانه ی آن ها بازی می کند و غذاهای خوشمزه می خورد.
زندگیش به همین روال می گذرد، تا این که روزی مدیر یتیم خانه او را صدا می زند و می گوید این یکشنبه او هم مثل بقیه بچه ها با خانواده ای به گردش خواهد رفت، دختر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد. با خودش فکر می کند که قرار است به خانه ای بزرگ با مبل های طلایی، فرش های ابریشم، شومینه ای بزرگ و کلی مستخدم برود، با همین خیال ها هفته را سپری می کند، تا این که روز موعد فرا می رسد.
برخلاف تصورات او، خانواده ای در کار نیست، بلکه خانم تنهایی به نام "اولا فیدلر" با ظاهری ساده و کمی شلخته برای بردن دخترک می آید، او با دیدن خانم فیدلر تمام تصوراتش بهم می ریزد و در دل آرزو می کند که کاش هرگز با او نرود و هم چنان یکشنبه ها تنها بماند، ولی به ناچار همراه او می رود.
بعد از مدتی می فهمد که خانم فیدلر بر خلاف ظاهرش، بسیار مهربان و خوش قلب است، به این ترتیب رابطه ی عاطفی شدیدی بین آن ها شکل می گیرد که منجر به تغییرات بزرگی در زندگی هر دوی آن ها می شود...
برشی از متن کتاب من روز یکشنبه به دنیا آمده ام
خواهر فرانچسکا نظرش عوض نشد. تمام هفته نگران بودم نکند خبر جدیدی بشود، ولی خوشبختانه چنین چیزی نشد. در طول هفته خیلی دست به عصا رفتار کردم و حتی از آندریا هم عذر خواهی کردم و گفتم: «لطفا مرا ببخش!» آندریا اصلا یادش رفته بود و منتظر این عذرخواهی نبود. من هم راحت عذر خواهی کردم، کار چندان سختی هم نبود.
در طول هفته با کارلی رو به رو نشدم. دلم نمی خواست او را ببینم. طوری وانمود کردم که گویا تکالیف درسی زیادی دارم و نیاز به تمرکز دارم. معلوم بود او ناراحت است و دلش می خواهد با من ارتباط داشته باشد. موقع صرف غذا سعی می کرد نزدیک من بنشیند.
حالا یک شنبه است و من صبح توی سالن خروجی نشسته ام و منتظر اولا هستم. آندریا صبح که بیدار شد به من سفارش کرد بلوزش و آن کتاب را فراموش نکنم. تمام هفته، هر روز صبح این جمله را به من گفته بود. دیگر حفظ شده بودم.
به هیچ وجه آن دو را فراموش نمی کنم. امروز آندریا رفته بود، پدر و مادر یک شنبه اش زود آمده بودند و او را برده بودند. گویا امروز یک گردش تفریحی طولانی دارند. این را آندریا خودش به من گفته بود. شاید من هم امروز با مامان یک شنبه ام به یک گردش طولانی برویم.
اگر چنین باشد که عالی است! بی خیال، همه چیز امروز برای من خوب است. من امروز مهربان و مودب خواهم بود. حالا پنج دقیقه از ساعت نه گذشته و اولا هنوز نیامده است. پس کجاست؟ او یک شنبه قبل هم دیر آمد، شاید امروز هم همین طور است. مهم نیست. منتظرش می مانم. بلاخره می آید و مرا می برد. در تلفن خودش گفت که برای یکشنبه ی بعد خوشحال است.
یکشنبه ی بعد که می گفت همین امروز است و او قطعا می آید. مطمئنم. برای اطمینان انگشت شست دستم را در دست دیگر فشار می دهم. می گویند این کار شانس می آورد. پس هرگز کار خراب نخواهد شد. آن خانه ی مضحک اصلا مسئله ای نیست. از سیگار کشیدنش هم دلخور نیستم. من می خواهم امروز کاملا خوب و مهربان باشم
نویسنده: گوردن مبس مترجم: مهدی شهشهانی انتشارات: محراب قلم
نظرات کاربران درباره کتاب من روز یکشنبه به دنیا آمدم
دیدگاه کاربران