loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب گرگی که از کتاب بیرون افتاد

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب گرگی که از کتاب بیرون افتاد به قلم تیثری روبرشت و تصویرگری گریگوار مبیر با ترجمه ی دینا کلباسی از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

کتاب فوق داستان گرگی را روایت می کند که درون یک کتاب در کتابخانه ی اتاق دخترکی به نام "زویی" زندگی می کند. کتاب خانه ی زویی پر از کتاب است به همین دلیل،کتاب آقای گرگ از بین بقیه کتاب ها روی زمین پرت می شود. در همین لحظه گرگ داستان از کتاب بیرون می آید. گرگ به محض ورود به این دنیا، چشمش به گربه ی چاق و چله ی زویی می افتد که ظاهرا به دنبال طعمه ای خوشمزه است، او از ترسش زیر کتاب رفته و پنهان می شود. گربه به سمت گرگ خیز برمی دارد و آقای گرگ سعی می کند از صفحه ی دیگری وارد کتابش شود، اما گرگ های آن صفحه اجازه ی ورود به او را نمی دهند. گرگ با عجله داخل کتاب داستان دیگری می رود، اما ظاهرا او وارد کتاب شاهزاده ها شده آن هم دقیقا وسط مراسم جشن باشکوهی که در قصر برگزار شده، خدمتکارهای قصر گرگ را از داستان بیرون می اندازند. گرگ عاجز وارد چند کتاب داستان دیگر می شود ولی ظاهرا در هیچ کدام از آن ها جایی برای او نیست. هر بار که او را از کتاب بیرون می اندازند، چنگال های گربه را بالای سرش حس می کند ... آیا آقای گرگ بلاخره کتابی برای فرار از دست گربه می یابد یا طعمه ی گربه می شود؟

 


برشی از متن کتاب


گرگ به گربه گفت: «به من دست نزن. من توی کتاب خودم یک گرگ وحشتناکم که همه از من می ترسند.» گربه جواب داد: «شاید، ولی الان که توی کتابت نیستی، توی اتاق زویی هستی و این جا هم قلمرو من است.» گرگ آن قدر ترسید که سعی کرد برگردد توی کتابش ... ... اما هنوز پایش را نگذاشته بود توی کتاب که یک گوسفند انداختش بیرون. چون گرگ خیلی زود داشت می رفت توی قصه. «تو این جا چی کار می کنی؟ خیلی زود رسیده ای! هنوز نوبتت نشده! یعنی ما نمی توانیم این جا یک لحظه با آرامش بچریم و علف بخوریم؟» برای همین گرگ سعی کرد از یک صفحه ی دیگر وارد کتاب بشود. ولی آن جا هم بقیه ی گرگ ها بهش گفتند: «نه بابا! فکر می کنی خیلی زرنگی؟! حالا چه وقت آمدن است؟ آن هم وقتی قصه به سر رسیده! آفرین! چه با وجدان!» گربه هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد و گرگ باید زودتر خودش را نجات می داد! و چون دنبال کتابی می گشت که تویش قایم شود، از کتابخانه ی زویی بالا رفت. کتابخانه درست مثل یک صخره سخت و بزرگ و صاف بود. چند بار نزدیک بود گرگ قصه ی ما ازش بیفتد پایین. خلاصه، گرگ موفق شد خودش را به اولین طبقه ی کتابخانه برساند. بعد سعی کرد برود توی اولین کتاب. این کتاب، کتاب شاهزاده خانم ها بود و گرگ دقیقا وارد صفحه ای از داستان شد که پادشاه یک مهمانی بزرگ توی قصر گرفته بود. یکی از خدمتکارهای قصر گفت: «آقای گرگ خیلی ببخشید، ولی شما نمی توانید توی این داستان بمانید. مگر این که لباستان را عوض کنید و پیراهن مخصوص جشن و پایکوبی بپوشید.» گرگ جواب داد: «لباس مخصوص جشن؟! آن وقت اگر گرگ های دیگر من را ببینند، با خودشان چه فکری می کنند؟» این شد که خدمتکارهای قصر گرگ را از داستان انداختند بیرون. اما از بخت بد گرگ، گربه هنوز آن بیرون منتظر نشسته بود. برای همین گرگ سعی کرد برود توی دومین کتاب قصه. توی این کتاب همه چیز خیلی عجیب و غریب بود. گرگ این داستان را اصلا نمی شناخت. یک دفعه گرگ حس کرد کسی پشت سرش است. یک دایناسور بود که بهش گفت: «پسر جان، تو نمی توانی این جا پیش ما بمانی. دوره زمانه ی اشتباهی را انتخاب کرده ای! به جای تو جدت باید این جا باشد. تاره، این جا برایت خیلی خطر دارد.»      

نویسنده: تیئری روبرشت مترجم: دینا کلباسی تصویرگر: گریگوار مبیر انتشارات: پرتقال  


نظرات کاربران درباره کتاب گرگی که از کتاب بیرون افتاد


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب گرگی که از کتاب بیرون افتاد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل