محصولات مرتبط
کتاب کنفوسیوس نوشته ی کارل یاسپرس و ترجمه ی احمد سمیعی توسط انتشارات خوارزمی به چاپ رسیده است.
کنفوسیوس، مشهورترین فیلسوف، نظریه پرداز سیاسی و معلم چینی است که در چین باستان زندگی میکرد و مانند بسیاری دیگر از بزرگان تاریخ، در زمان زندگی خودش مورد توجه کافی نبوده است. عقاید و باورهای جذاب و متفاوت وی، مخاطبان و علاقهمندان به فلسفه را مجاب میکند تا با زندگی او در همهی ابعاد بیشتر آشنا شوند.
کتاب کارل یاسپرس با عنوان "کنفوسیوس" در 8 بخش تألیف شده است. نویسنده در بخش اوّل به بررسی زندگی نامهی او در زمینهی شخصی میپردازد و هم چنین از فعالیتها و ناکامیهای او سخن میگوید.
در بخش دوم که از اندیشهی بنیادی کنفوسیوس سخن گفته شده است، از اصولی برای رستگاری میخوانیم که با همهی نظریات فلسفی سایر فیلسوفان معاصر خود متفاوت بوده است.
در بخش سوم پیرامون اصول اخلاقیِ سیاسی و اجتماعی ای که کنفوسیوس به آنها پایبند بوده و پیروان خود را نیز به رعایت آنها امر کرده، بحث شده است. در این بخش علاقهمندان در مییابند که کنفوسیوس تا چه حد به اخلاق و آداب و مشارکت اجتماعی اهمیت قائل بوده است.
در بخش چهارم، نویسنده از نظریاتی نوشته که معلول همان اصول و اندیشههایی است که در بخشهای قبل هم به آن اشاره شد. مانند:
- دو راهی بزرگ
- فطرت انسان
- اصل مطلق و پدیدهی نسبی
- ضرورت نظم
- درست به کار بردن واژهها
- حد که همه چیز بدان وابسته است
در تحلیل همهی این نظریات هم کماکان درمییابیم که کنفوسیوس تا چه حد به رستگاری و بهبود زندگی اجتماعی اهمیّت داده است. به طوریکه علی رغم آنچه در گذشته میان فیلسوفان و عالمان رواج داشته، یعنی گوشه نشینی و خلوت گزیدن برای دستیابی به کمال، کنفسیوس امّا وظیفهی خود را بودن در میان مردم و ترمیم خللهای اجتماعی دانسته است.
در بخش بعدی دیدگاه کنفوسیوس به جهان و آدمیان مورد بحث قرار گرفته است؛ دیدگاهی که به مخاطب گاهی این حس را میدهد که این استاد بزرگ در این زمان میزیسته و هر آنچه که میگوید در توصیف جامعهی قرن 21 است و نه چین باستان.
در بخش ششم به بررسی شخصیت کنفسیوس، با تکیه بر اطلاعاتی که از متون خودش قابل استنباط است و یا ویژگیهایی که شاگردانش با آنها استادشان را وصف کردهاند، می پردازد.
در بخش هفتم هم به حریفانی که این فیلسوف ارجمند داشته اشاره شده است. بدیهی است که این متفکر بزرگ به سبب نگرشهای خاص و متفاوتی که مطرح میکرده، مخالفان زیادی هم داشته است.
و امّا در بخش آخر به تأثیرات عمیقی که کنفوسیوس در طول تاریخ داشته، پرداخته شده است.
فهرست
مقدمه 1- زندگی او 2- اندیشة بنیادی کنفوسیوس 3- اصول اخلاق 4- علم اساسی 5- کنفوسیوس از مرزها خبر دارد 6- دو شخصیت کنفوسیوس 7- کنفوسیوس و حریفانش 8- تأثیر کنفوسیوس درطول تاریخ
برشی از متن کتاب
الف) دو راهی بزرگ: کنفوسیوس خود را بر سر دو راهی بزرگ می بیند: ترک دنیا و گوشهنشینی یا با مردم در جهان زیستن و به جهان شکل بخشیدن. تصمیم او روشن است: «در میان پرندگان و بهایم صحرا که نمی توان آشیان گزید. اگر بخواهم از مصاحبت مردم کناره گیرم، به من بگوئید پس با چه کسی زندگانی کنم.» و رأی او این است: «کسی که تنها در فکر صفای زندگی خود باشد، در ارکان جامعه خلل میافکند.» در ایام فتنه خیز چه بسا چنین نماید که یگانه راه حل به کنج عزلت پناه جستن و رستگاری خویش را گوش داشتن است. کنفوسیوس نظر خود را دربارة دو انزواجوی از این نوع چنین بیان میکند: «آنان صفارا در دگرگونی خود یافتهاند و گوشه گیری را مناسب اوضاع زمانه شناختند. اما من از این قماش نیستم. در نظر من چیزی وجود ندارد که به هر اوضاع و احوالی ممکن یا ناممکن باشد.» تساهل او در برابر زاهدان، عزم خود وی را سست نمیکند:« هر گاه کرة زمین بنظام میبود، به من برای تغییر آن نیازی نبود. » کنفوسیوس در این خیز که به سوی انسان و عالم انسانی پروازش میداد به پروردن اندیشههائی پرداخت که باید به منزلة اساس آئین فکری او در آنها تأمل کرد. این اندیشه ها مربوط است به طبیعت انسان، - سپس لزوم نظامی اجتماعی، - سپس دانستن چگونگی وجود حقیقت در زبان، - سپس شکل اولیهی اندیشهی ما که در ریشه ها و شاخه های خود، و در اصل منشأ مطلق و پدیدهی نسبی خود حقیقت است، - و سر انجام مفهوم احد که همه چیز را فرا میگیرد و همه چیز به آن مربوط میشود. انسان و جماعات انسانی مشغلهی فکری دائمی کنفوسیوس است. ب) فطرت انسان: فطرت انسان ژن نامیده میشود. ژن هم صفت انسانی است و هم صفت اخلاقی. معنای نشانهی نوشتاری این واژه «انسان و دو» است، به سخن دیگر: انسان بودن یعنی ارتباط داشتن. به پرسش مربوط به سرشت انسان، ابتدا با روشن ساختن هستی او (آن که هست و همچنین آن که باید باشد) میتوان پاسخ داد، سپس با توصیف جنبه های متکثر موجودیت او. اول: انسان باید انسان شود. زیرا آدمی چون دیگر جانوران نیست که همان اند که هستند و زندگی آنها را غرایزشان، بی آن که اندیشهی آگاهانهای در کار باشد، سامان میدهد. انسان برای خود نیز مایهی تلاش است. از این رو معنای وجود خویش را از راه زیستن با جانوران نمیتواند کشف کند. جانوران به سائقهی نیروهائی کور فراهم میآیند، به یکدیگر میپیوندند یا از هم میگریزند. امّا آدمیان جماعات خود را بنا میکنند و ورای غرایز، الزامی واحد آنها را به یکدیگر نزدیک میسازد: الزام انسان بودن. انسان بودن شرط هرگونه تعینی در نظام خیر است. تنها آن که در ژن است میتواند براستی مهر و کین بورزد. ژن همه چیز را دربرمیگیرد، فضیلتی از فضایل نیست بلکه روح همهی فضایل است. ژن که جوهر انسانی است پیوسته در قرب آدمی است و برای هرکسی که بجد جویای آن باشد همواره حاضر است. از ژن در صور جزئی – پارسائی، فرزانگی، هنر فراگیری، و عدالتخواهی – که به خود میگیرد توصیف هایی شده است که ناشی از همین معنی است.
علم اساسی/ صفحهی 38 تا 40
- نویسنده: کارل یاسپرس
- مترجم: احمد سمیعی
- انتشارات: خوارزمی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران