loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب وقت تقصیر - محمدرضا کاتب

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب وقت تقصیر اثر محمدرضا کاتب توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

شخصیت اصلی داستان، "حیات"، مردی ظالم و مغرور است که از جانب حکومت، مامور حفظ امنیت و سرکوب شورشیان و مخالفان دولت در شهر هگمتانه بوده و همواره با اقدامات بی رحمانه اش و ایجاد رعب و وحشت، مردم را سرکوب کرده و در نتیجه، آن ها را فرمانبردار دولت و خویش، می سازد. وی شورشیان دستگیر شده را به طرز فجیعی زجر می دهد؛ در مورد کسانی هم که به اعدام محکوم می گردند، از مردم می خواهد تا با پرداخت پول، جان شان را بخرند. حال در این میان، اگر دوستان و اقوام زندانی، مبلغ مذکور را پرداخت کنند، می توانند مانع از مرگ او به شیوه هایی دردناک شوند و اگر دشمنان محکوم به اعدام، مقدار پول تعیین شده را پرداخت نمایند، به بدترین شکل و همان گونه که آن ها مایل باشند، شورشی به قتل می رسد. "ابرو"، مردی قوی و یکی از عاصی های دستگیر شده است که همسری به نام "گیسو" دارد و به شدت به او عشق می ورزد. اما تحت این شرایط، حیات، از گیسو می خواهد، از شوهرش طلاق گرفته و به عقد او درآید تا وی نیز در قبال این عمل زن، "ابرو" را شکنجه نداده و کم تر عذابش دهد. واکنش ابرو و گیسو به این درخواست، کلیت داستان را شکل داده و حکایتی خواندنی را به وجود می آورد.


برشی از متن کتاب


زل زده بود به شهر: خوشش می آمد از آن بالا شهر را با دوربین تک چشمش نگاه کند. اگر پنجره میان راه پله ها نبود نمی دانست چطور باید سکوت های آن ها را تحمل می کرد: می ایستاد میان تاریک روشن راه پله ها و به حرف های شان گوش می کرد. سر درنمی آورد، اگر گیسو حرفی برای گفتن ندارد چرا این قدر دردسر می کشد تا بیاید او را ببیند. چیزی توی آن دیدارها بود که او نمی فهمیدش. صدای گیسو را شنید که آرام چیزی می گفت: «گفتم بهش جمعه بیاید خانه را ببیند. اگر نخواهد مجبوریم نصفه نیمه بفروشیم برود.» صدای زنجیرها دوباره بلند شد: حتما ابرو داشت یک جایش را می خاراند. هیچ صدایی نبود: حیات با دوربینش سنگ چین های روی تپه را نگاه می کرد. صدای گیسو می آمد: «اگر خانه را نخواهد نمی دانم دیگر چه کار باید بکنیم.» می دانست اگر حیات را راضی نکند چه به روزشان می آورند. صدای زنجیرها باز بلند شد: ابرو حتما زل زده بود به گیسو: گیسو گفت: «فکر ما را نکن یک جوری می گذرانیم.» حیات سر تکان می داد: «ارواح مرده هایش چقدر هم فکر شماست، اگر فکر داشت که نباید یک صبح تا ظهر زیر زنجیرهایش را بجویید تا دست و پایش را پیدا کنید.» دمغ شده بود: فکر می کرد گیسو بعمد حرف خانه را پیش کشیده: حتما فهمیده بود حیات وسط راه پله ها می ایستد، با دوربینش زل می زند به جایی و به حرف های شان گوش می کند. شاید از صدای سرفه آن بارش فهمیده بود: به خودش گفته بود: «نمی دانم چه حسابی است تا شکار می آید جلو لوله تفنگ مان عدل همان موقع، خیر اموات مان ریدن مان می گیرد.» آمدن گیسو به حکمتانه بیخود نبود. می خواست خانه شان را به حیات بدهد تا دست از سر ابرو بردارد. و آن طوری جلو همه وسط حیاط خانه اش تکه تکه اش نکند: تکه هایش را به دیوار خانه اش می کوبیدند. و تا مدت ها کسی حق نداشت تکه های او را از دیوار بکند. باید همین طور می ماند آن جا تا آن ها بهش خو کنند. زندگی کردن میان تکه های خشک شده بدنش خیلی سخت بود. دیگر وقتی نبود. صدای زنجیر می آمد باز. معلوم نبود ابرو چرا این قدر وول می خورد. حیات گفت: «ببین حالا چقدر وول می خورد! انگار نشادر تو کونش کردند.» می دانست تا وقتی گیسو آن جاست ابرو همین طور بی قرار است. و خودش را هی می خاراند. حیات دوربین را بست: از چیزی حرصش گرفته بود: دیگر حوصله ی آن سکوت های طولانی را نداشت. از پله ها بی صدا می رفت بالا. بیخود نبود می آوردش تو اتاق زمستانی. پاگرد پله ها را پیچید: گیسو را دید و بعد ابرو را که مثل همیشه سرش پایین بود و زل زده بود به کفش هایش یا زنجیرهای پایش: پاها، دست ها و گردنش به هم زنجیر شده بودند. و دوتا قفل بزرگ پیچی زنجیرها را به حلقه های دیوار وصل می کرد. جلو در یواش کرد: مانده بود چه کار کند. رفت سمت پنجره. دوربینش را باز کرد. برگشت طرف شان. گیسو و ابرو وسط اتاق، تو نور پنجره های رنگی ایستاده بودند و ...

نویسنده: محمدرضا کاتب انتشارات: نیلوفر

محمدرضا کاتب


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب وقت تقصیر - محمدرضا کاتب" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل