محصولات مرتبط
کتاب هفت چیز مهم نوشته ی شلی پیرسال و ترجمه ی آرزو قلی زاده توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
” آرتور اوونز ” پسری سیزده ساله با موهایی قهوه ای رنگ است که در روز هشتم نوامبر، کاری غیر قابل باور انجام داده است، او آجری را برداشته و به سمت مردِ سیاه پوستی پرتاب کرده که گزارش شده، آن مرد، مشغول جمع کردنِ زباله ها بوده و به کسی آزاری نمی رسانده. روز نهم نوامبر هم، این اتفاق، تیتر تعدادی از روزنامه ها می شود که پسری نوجوان، به یک شهروند حمله کرده است و همه می خواهند دلیل این کار را بدانند. برای همین آرتور را دستگیر می کنند و به مرکز تأدیب نوجوانان می برند و او را سه هفته در آن جا نگه می دارند تا زمان دادگاهش سر برسد و همه دلیل این کار را بدانند. با فرا رسیدن روز دادگاه، از شانسِ بدِ آرتور، قاضی ای وراج و بسیار سخت گیر به پستش می خورد که برای جرم های کوچک، مجازاتی بزرگ در نظر می گیرد. مثلاً بچه های قلدر مرکز تعریف کرده بودند که آن قاضی برای مجازاتِ دزدی یک چیپس یا پفک، پنجاه روز بازداشت در نظر گرفته و حالا آرتور نمی دانست که مجازاتِ حمله به یک مرد در حین انجام وظیفه چه خواهد بود و استرس تمام جانش را فرا گرفته بود. با آمدن قاضی، آرتور را به جایگاه متهمین فرا خوانده می شود و از آرتور سوالاتی از جمله: چرا به آن مرد حمله کردی؟ دلیل کارت چه بود؟ و... پرسیده و آرتور را وادار کرد تا جوابی را بدهد که با خود عهد بسته بود هیچ گاه، هیچ کس را از آن با خبر نکند ...
برشی از متن کتاب
همه چیز از آن جا شروع شد که آرتور کتاب زمین شناسی اش را توی کمدش جا گذاشت. چند روز بیشتر از تعطیلات کریسمس نگذشته بود. آن روز امتحان کتاب باز داشتند و آرتور کتابش را لازم داشت. معمولاً آرتور سعی می کرد موقع ناهار برای برداشتن چیزی سراغ کمدش نرود، چون بازیکنان کلاس نهمی منتخب فوتبال دوست داشتند توی راهروی باشگاه بپلکند و وقت تلف کنند. بیشترشان هم هیکل تیزی توی مرکز بودند... شاید هم بزرگ تر. آرتور می دانست دیر یا زود شوخی ” بچه مرکز ” آجر پرت کن را شروع می کنند تا ببینند آرتور چقدر بچه ی محکمی است. هر چند نمی خواست آن ها بفهمند اصلاً آدم محکمی نیست. اما می دانست اگر کتاب نداشته باشد، توی دردسر می افتد و دوست نداشت آقای سی را نا امید کند. برای همین ناهارش را تند خورد، آشغالش را توی سطل زباله انداخت و با این امید که قبل از ورزشکار ها به آن جا می رسد، به سمت کمدش رفت. کمد او وسط راهروی باشگاه بود، درست بعد از آب خوری. وقتی از پیچ راهرو رد شد، متوجه شد بچه های زیادی ته راهرو ایستاده اند. انگار دور چیزی حلقه زده بودند. آرتور زیر لب گفت: ” لعنتی. ” می خواست به بوفه برگردد. با خودش گفت فوقش امتحانش را خراب می کند. چه اهمیتی دارد؟ اما آن ها متوجه حضورش شده بودند. اگر می خواست مثل احمقی تمام عیار به نظر نرسد، باید همان طور به سمت کمدش می رفت. سعی کرد خودش را بزند به آن راه و مشغول نگاه کردن به آن طرف پنجره ی راهرو شد؛ یعنی مثلاً به ورزشکار ها توجهی نمی کرد و برایش مهم نبود چه کار بدی می کردند. او فقط می خواست به سمت کمدش برود، کتابش را بردارد و بزند به چاک. آن ها هر کاری دلشان می خواست می کردند. مشکل او نبود. صدای خنده ای باعث شد آرتور دوباره به طرف آن ها نگاه کند. او قبلاً هم چنین خنده ی زشتی شنیده بود. توی مرکز، این صدا همیشه به معنای دردسر بود. وسط جمعیت ورزشکاران ته راهرو، آرتور متوجه سطل آشغال خاکستری بزرگ بوفه شد. همان طور که تماشا می کرد، یکی از پسر ها توپ بسکتبالی را بالای سرش برد و ناگهان آن را توی سطل پرتاب کرد. ضربه ی محکمی بود. سطل تلو تلو خورد و توپ کمانه کرد و کف سالن افتاد. صدای خنده های وحشیانه تری در میان جمعیت منفجر شد. آرتور نمی فهمید چرا سطل آشغال بوفه باید وسط راهرو باشد. یا چرا ورزشکارها باید دورش جمع شوند، بخندند و توپ بسکتبال تویش بیندازند. تا اینکه یک نفر سرش را از توی سطل بیرون آورد. آرتور درست یادش نمی آمد با فریاد چه چیزی به آن بچه ها گفته بود. فکر می کرد چیزی شبیه ” تمومش کنین، دارین چی کار می کنین؟ ” به اضافه ی چند تا فحش گفته باشد. گفته بودند دعوا بوده، اما این طور نبود. ورزشکار ها گفتند آرتور کتاب هایش را پرت کرد و به سمت آن ها دوید. آن ها گفتند او سعی داشته با کتاب آثار ادبی بزرگ و کتاب کشنده و بزرگ تاریخ آمریکا که همراهش بود و می توانست باعث مرگشان شود، آن ها را بکشد. حرفشان درست نبود. آرتور کتاب هایش را به طرف آن ها پرت نکرده بود. او وقتی بهشان نزدیک می شد آن ها را انداخته بود روی زمین، چون می خواست دست هایش برای دفاع از خودش خالی باشند. یک چیز هایی توی مرکز یاد گرفته بود.
(نامزد جایزه) - (در فهرست کتاب های منتخب) نویسنده: شلی پیرسال مترجم: آرزو قلی زاده انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب هفت چیز مهم - پرتقال
دیدگاه کاربران