loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه 1 | کتابسرای تندیس

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
275,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

درباره کتاب هری پاتر و شاهزاده دو رگه 1

داستان از از آنجا آغاز می شود که نخست وزیر " مشنگ ها " در دفتر کارش نشسته و سعی می کند خاطره ی ناگوار آن هفته، و انتقادات شدید مخالفین سیاسیش را فراموش کند، در کمال تأسف، به قول مخالف سیاسی نخست وزیر، جو شوم و وحشتناکی بر تمام کشور سایه انداخته بود. این موضوع را شخص نخست وزیر هم حس کرده بود و حسابی بهم فکرش بهم ریخته بود که ناگهان صدایی آشنا از تابلوی مرد کوچک اندام با چهره ی قورباغه مانند به گوش می رسد که ورود " فاج " را اعلام می کرد. نخست وزیر اصولا از حضور فاج بیزار بود، اولین بار که او فاج را دیده بود درست در اولین شب کاری اش بود، حالا فاج دوباره بعد از سالها آمده است. فاج گفت لرد ولد برگشته است و همه ی ویرانی های این اواخر زیر سر لرد است و سیریوس بلک مرده، آنها درباره او در اشتباه بودند و او بی گناه بوده است. اما مهم ترین خبر فاج، خبر برکناری اش از وزارت و معرفی جانشین جدیدش به نخست وزیر بود. در همین حال در جای دیگر "هری پاتر " کنار پنجره ی اتاقش به خواب رفته بود. روزنامه ای با عنوان "هری پاتر: پسر برگزیده" در کنار روزنامه ای دیگر با عنوان " اسکریم جیور، جانشین فاج شد " روی میز هری خود نمایی می کردند. هری یادداشتی به دست داشت که " دامبلدور " به هری خبر داده بود جمعه شب به دیدار او می رود. زنگ ساعت هری به صدا درآمد و دامبلدور سر وقت آمد. هری متوجه شد وصیت نامه ی سیریوس پیدا شده و او مبلغ قابل توجهی طلا و خانه ای که در آن زندگی می کرده به هری داده است، آنها چیزهایی در آن خانه داشتند که نمی خواستند کسی به جز هری وارث آنها باشد. هری یک جن خانگی را هم به ارث برده بود که ترجیح داد آن را به آشپزخانه مدرسه بفرستد تا کمکی برای بقیه باشد. آنها نمی خواستند جن کوچک که سالها شاهد جادوگری های محفل ققنوس بوده به دست بلاتریکس بیفتد. بلاخره هری چمدانش را بست و همراه دامبلدور رفت تا مأموریتی جدید را آغاز کند....

بخشی از کتاب هری پاتر و شاهزاده دو رگه 1

در چند هفته ی بعد، هری از محدوده ی کوچک حیاط "پناهگاه" بیرون نرفت. او بیش تر روزها را به بازی کوییدچ دو به دو، در باغ میوه ی خانواده ی ویزلی می گذراند (و در آن هری و هرمیون در برابر رون و جینی بازی می کردند و چون بازی هرمیون افتضاح و بازی جینی خوب بود به طور مناسب و معقولی یارگیری کرده بودند) و شب ها نیز از تمام غذاهایی که خانم ویزلی جلویش می گذاشت سه پرس می خورد.

اگر خبر مفقود شدن افراد، حوادث عجیب و مرگ هایی در میان نبود که تقریبا هر روز در پیام امروز منعکس می شد تعطیلات خوش و آرامی را می گذراندند. گاهی حتی پیش از درج خبرها در روزنامه، بیل و آقای ویزلی این اخبار را برایشان می آوردند. آنچه مایه ی ناراحتی خانم ویزلی شد بر هم خوردن جشن تولد هری با خبرهای وحشتناکی بود که ریموس لوپین برایشان آورده بود. پای چشم های لوپین گود افتاده و صورتش رنگ پریده و جدی بود. لا به لای موهای قهوه ای رنگش رگه های سفید زیادی به چشم می خورد و لباس هایش ژنده تر و وصله دارتر از همیشه بود. همین که خانم ویزلی برش بزرگی از کیک تولد را برایش گذاشت او گفت:

- دیوانه سازها یکی دو تا حمله ی دیگه داشته ن. جسد ایگور کارکاروف رو هم توی یه کلبه در منطقه ی شمالی پیدا کردن. بالای کلبه، یه علامت شوم گذاشته بودن - خب، راستش من در عجبم که اون تا یک سال بعد از جدا شدن از مرگ خوارها زنده موند. تا جایی که یادمه، ریگولس، برادر سیریوس، چند روزی بیشتر دوام نیاورد.

خانم ویزلی با اخم های درهم کشیده گفت:

- آره، خب، ولی بهتر نیست درباره ی یه چیز دیگه -

بیا که لیوان نوشابه اس به لطف فلور لحظه ای خالی نمی ماند از لوپین پرسید:

- جریان فلورین فورتسکیو رو شنیدی، ریموس؟ همونی که -

هری که ناگهان به طور ناخوسایندی حس می کرد توی دلش خالی شده است به میان حرف او پرید و پرسید:

- همون بستنی فروشی توی کوچه ی دیاگون؟ اون وقت ها به من بستنی مجانی می داد. چه بلایی سرش اومده؟

- از ظاهر مغازه ش معلومه که کشون کشون بردنش بیرون.

خانم ویزلی به بیل چشم غره رفت و در همان وقت رون پرسید:

- برای چی؟

- معلوم نیست. حتما یه جورهایی دلخورشون کرده. فلورین مرد خوبی بود.

آقای ویزلی گفت:

- تا حرف کوچه ی دیاگون پیش اومده... انگار اولیوندر هم رفته.

جینی مات و مبهوت پرسید:

- اون چوب دستی سازه؟

- آره، همون. مغازه ش خالیه. هیچ اثری از درگیری نبوده. هبچ کس نمی دونه خوزس رفته یا دزدیدنش.

- پس چوبدستی- مردم از کجا چوبدستی بیارن؟

لوپین گفت:

- از سازنده های دیگه می خرند. ولی اولیوندر از همه شون بهتر بود.

هرمیون با خوشحالی فریاد زد:

- این باعث می شه مقامت هم ردیف ارشدها باشه. حالا دیگه می تونی از حمام مخصوص ما و بقیه ی چیزها استفاده کنی.

رون با شوق و ذوق مدال هری را وارسی کرد و گفت:

- وای، یادمه که چارلی هم یه دونه از اینا می زد. هری، چه قدر باحاله، تو کاپیتان من شدی، البته اگه اجازه بدی که توی تیم بمونم، هاهاها...

خانم ویزلی آهی کشید و به فهرست رون نگاهی انداخت و گفت:

- خب، حالا که اینا به دستتون رسیده، فکر نمی کنم که دیگه بتونیم رفتن به کوچه ی دیاگون رو بیش تر از این به عقب بندازیم. روز شنبه می ریم، البته اگه پدرت باز هم مجبور نباشه بره سر کار. من بدون پدرتون نمی یام اونجا.

رون خنده ی تمسخر آمیزی کرد و گفت:

- مامان، راستشو بگو، تو فکر می کنی اسمشو نبر می ره پشت قفسه ی کتاب های "فلوریش و بلاتز" قایم میشه؟

خانم ویزلی بلافاصله از کوره در رفت و گفت:

- ببینم، نکنه فورتسکیو و اولیندر رفته باشن به تعطیلات؟ اگه به نطرت اقدامات امنیتی خیلی خنده داره می تونی توی خونه بمونی تا خودم برم وسایلت رو بگیرم...

رون با دستپاچگی گفت:

- نه، می یام. می خوام مغازه ی فرد و جورج رو ببینم!

-پس جوونک حواست رو خوب جمع کن تا من یه وقتی به این نتیجه نرسم که تو خام تر از اونی که بتونی با ما بیای!

خانم ویزلی با خشم این را گفت و با خشونت ساعتش را برداشت که هر نه عقربه ی آن همچنان "خطر جدی" را نشان می دادند و روی دسته ی حوله های تمیز و تازه تا شده ایستادند. آن گاه اضافه کرد:

- در ضمن، این درباره ی برگشتن به هاگوارتز هم صدق می کنه!

رون سرش را برگرداند و ناباورانه به هری نگاه کرد. وقتی مادرش سبد لباسشویی و ساعت پر نوسان روی آن را بغل گرفت و با عصبانیت از آن جا بیرون رفت رون گفت:

- عجبا! ... دیگه توی این خونه نمیشه شوخی کرد...

اما در چند روز پس از آن، رون مراقب بود که درباره ی ولدمورت حرف نسنجیده ای نزند. روز شنبه، بدون فوران خشم دیگری از خانم ویزلی آغاز شد هر چند که هنگام صرف صبحانه او بسیار عصبی به نظر می رسید. بیل که به همراه فلور در خانه می ماند از آن سوی میز، یک کیف پول پر را به سمت هری لغزاند. بلافاصله رون با چشم های گرد شده گفت:

- پس من چی؟

بیل گفت:

- این پول خودشه، ابله. هری، اینو از توی صندوقت برات آوردم چون در حال حاضر که اجنه اقدامات امنیتی شدید تری رو به کار می بندند برای مردم عادی پنج ساعت طول می کشه تا طلاشون به دستشون برسه. بیچاره آرکی فیلپات، دو روز پیش یه ردیاب امانات فرو رفت به... بگذریم، باور کن هری، این جوری خیلی راحت تره.

هری طلاهایش را در جیبش گذاشت و گفت:

- ازت ممنونم، بیل.

فلور همان طور که بینی بیل را نوازش می کرد با حالت تحسین آمیزی گفت:

- بیل امیشه امین قدر به فکر دیگرانه.

جینی از پشت فلور، بی صدا ادای بالا آوردن در کاسه ی برشتوکش را درآورد. برشتوک از دهان هری به گلویش پرید و رون چند ضربه به پشت او زد.

روز ابری و غم انگیزی بود. وقتی آنها در حال پوشیدن شنل هایشان از در بیرون آمدند یکی از اتومبیل های ویژه ی وزارت سحر و جادو جلوی در حیاط منتظرشان بود؛ از همان اتومبیل هایی بود که هری پیش تر سوار شده بود.

وقتی اتومبیل وزارتخانه به نرمی از پناهگاه دور می شد و بیل و فلور از پنجره ی آشپزخانه برایشان دست تکان می دادند، رون راحت طلبانه، کش و قوسی به بدنش داد و با حالت تشکر آمیزی گفت:

- چه قدر خوبه که بابا باز هم می تونه از اینا برامون بگیره.

او به همراه هری، هرمیون و جینی، راحت و آسوده، بر روی صندلی پهن و جادار عقب اتومبیل نشسته بودند. آقای ویزلی سرش را برگرداند و گفت:

- یه وقت عادت نکنی، این فقط به خاطر هریه.

آقا و خانم ویزلی بر روی صندلی جلو، در کنار راننده نشسته بودند. صندلی کنار راننده برای کمک به آن ها کش آمده و به اندازه ی یک کاناپه ی دو نفره شده بود. آقای ویزلی ادامه داد:

- برای هری بالاترین درجه ی اقدامات امنیتی رو در نظر گرفتن. توی پاتیل درز دار هم نیروی امنیتی بیش تری به ما ملحق میشه.

هری چیزی نگفت. هیچ خوشش نمی آمد که وسط یک گردان کارآگاه خرید کند. دستش را روی کوله پشتی اش گذاشت و شنل نامرئی اش را لمس کرد که در آن جا داده بود. اگر وجود آن شنل از نظر دامبلدور بی اشکال بود پس بی تردید از نظر وزارتخانه هم اشکالی نداشت. اما وقتی دقیق تر به این موضوع فکر کرد متوجه شد اطمینان ندارد وزارتخانه از وجود شنل او اطلاع داشته باشد.

پس از گذشت زمان کوتاه و غافلگیر کننده ای راننده ی اتومبیل که برای اولین بار حرف می زد در خیابان چیرینگ کراس سرعتش را کم کرد و جلوی پاتیل درز دار ایستاد و گفت:

- بفرمایید، رسیدیم. قراره من منتظرتون بمونم، فکر می کنین کارتون چقدر طول بکشه؟

آقای ویزلی گفت:

- به نظرم یکی دو ساعت. اوه، خوبه، اونم این جاست.

هری به تقلید از آقای ویزلی با دقت از پنجره بیرون را نگاه کرد و قلبش فرو ریخت ...

کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه 1 نوشته ی جی کی رولینگ نوشته ی جی. کی. رولینگ ترجمه ی ویدا اسلامیه توسط انتشارات کتابسرای تندیس به چاپ رسیده است.

 


فهرست


فصل 1: آن وزیر دیگر فصل 2: بن بست اسپینر فصل 3: وصیت نامه وجن خانه فصل 4: هوریس اسلاگهورن فصل 5: فراوانی خلط فصل 6: مسیر بیراهه ی دراکو    

  • نویسنده: جی. کی. رولینگ
  • مترجم: ویدا اسلامیه
  • انتشارات: کتابسرای تندیس

درباره جی. کی. رولینگ نویسنده کتاب کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه 1 | کتابسرای تندیس

جی.کی. رولینگ نویسنده بریتانیایی است که با سری کتاب هری پاتر به شهرت جهانی رسیده است. زندگی وی با نویسندگی موفق در دنیای جادویی هری پاتر، که به میلیاردها نسخه فروخته شده و به فیلم‌های هم‌نام تبدیل شده، متحول شد. او همچنین با نثر زیبا و خلاقانه‌اش در دیگر آثار نیز شناخته می‌شود. ...

نظرات درباره کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه 1 | کتابسرای تندیس


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه 1 | کتابسرای تندیس" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل