محصولات مرتبط
دربارهی کتاب هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی گورو
این کتاب انتشارات ققنوس را "کتی اچ" روایت میکند. او سی و یک ساله و مددکار است. داستان کتاب از کودکی و تحصیل او در مدرسهی شبانه روزی هیلشیم آغاز میشود. این مدرسه کمی با مدارس دیگر متفاوت است، در هیلشم دانشآموزان فقط به یادگیری و خلق هنرهایی مثل سفالگری، نقاشی و کاردستی میپردازند و بر سلامتی بچهها نظارت شدیدی اعمال میشود. دانشآموزان اسامی خاصی دارند و هیچ یک از آنها با نام خانوادگی خطاب نمیشوند و معلمان نیز بیشتر شبیه خواهران کلیسا رفتار میکنند.
داستان آرام آرام پیش می رود و "کتی" درباره ی دوستی عمیق و پرفراز و نشیبش با روت و عشق و علاقه ی پنهانش به تامی سخن می گوید، در همین سکون و روال عادی داستان خواننده با حقیقتی هولناک روبرو می شود، آنجا که متوجه می شویم کتی و دوستانش انسان هایی واقعی نیستند و در واقع برای هدفی خاص شبیه سازی شدهاند! آنها به دنیا آمدهاند تا اعضای بدن خود را اهدا کنند و به تدریج بمیرند...
بخشی از کتاب هرگز رهایم مکن؛ ترجمهی سهیل سمی
نامم کتی اچ است، سی و یک سال دارم و بیش از یازده سال است که مددکارم.مدت کمی نیست، میدانم، یک عمر است؛ اما راستش میخواهند هشت ماه دیگر هم ادامه بدهم، یعنی تا آخر سال. با این حساب تقریباً میشود دوازده سال تمام. حالا میدانم که سابقه کار طولانیام ضرورتاً به این معنا نیست که کارم از نظر آنها محشر است. پرستاران خیلی خوبی را میشناسم که دو سه ساله عذرشان را خواستهاند. و دستکم یک پرستار را میشناسم که به رغم بیمصرف بودن، چهارده سال آزگار به کارش ادامه داد.
پس قصدم لاف زدن نیست، اما به هر حال حتم دارم که از کارم راضی بودهاند، و در کل، خودم هم همین طور. بهبود بیمارانم همیشه بیش از حد انتظار بوده. دوره نقاهتشان به نحوی قابل ملاحظه کوتاه بوده، و تقریباً هیچ کدامشان ذیل گروه «پریشان» دستهبندی نشدهاند، حتی تا قبل از اهدایی چهارم. قبول، شاید حالا دارم لاف میزنم. اما همین که میتوانم کارم را درست انجام دهم، برایم خیلی مهم است، به خصوص «خونسرد» نگه داشتن بیمارانم. در مورد آنها نوعی شناخت غریزی پیدا کردهام.
میدانم چه موقع به سراغشان بروم و تسلایشان بدهم، چه موقع آنها را به حال خود بگذارم، چه موقع به تمام گفتنیهاشان گوش بدهم و چه موقع شانه بالا بیندازم و بگویم تمامش کنند.
به هر حال، نمیخواهم قُپی بیایم. همین حالا پرستارانِ مشغول به کاری را میشناسم که به خوبی من هستند و نصف من هم اعتبار ندارند. میدانم که چرا شاکیاند، به خاطر اتاق اجارهایام، ماشینم، و از همه مهمتر، حقم در انتخاب کسانی که باید مراقبشان باشم. من محصل هیلشم هستم ــ مسئلهای که به خودی خود گاهی مردم را کفری میکند. میگویند این کتی اچ بیماراش رو انتخاب میکنه، و همیشه هم کسایی مثل خودش رو انتخاب میکنه: بچههای هیلشم، یا یه قشر مرفه دیگه. با این اوصاف عجیب نیست که سابقه کار خوبی هم داره.
به اندازه کافی از این حرفها شنیدهام، و مطمئنم که شما حتی بیش از من شنیدهاید، و البته شاید حرفهاشان پربیراه هم نباشد. اما من اولین نفری نیستم که حق انتخاب دارد، و شک دارم که آخرین نفر هم باشم. و در هر حال، به سهم خودم، بیمارانی که از آنها مراقبت کردهام، از مکانهای جورواجوری بودهاند. به هر حال، یادتان باشد که با احتساب مدتی که از کارم باقی مانده، دوازده سال است که مشغول این کارم، و فقط در این شش سال آخر به من اجازه انتخاب دادهاند.
و چرا نباید این کار را بکنند؟ پرستاران که ماشین نیستند. شما سعی خود را میکنید و هر چه در چنته دارید برای تک تک بیماران رو میکنید، اما عاقبت سهم شما فقط خستگی و فرسودگی است. صبر و توان شما هم حد و حدودی دارد. بنابراین، وقتی حق انتخاب داشته باشید، بیبروبرگرد همسنخ و همجنس خود را انتخاب میکنید. این طبیعی است. اگر در هر گام از مسیرم به دنبال بیماران دلخواهم نبودم، به هیچ وجه نمیتوانستم این همه مدت به کارم ادامه دهم. و به هر حال، اگر هیچ وقت دست به انتخاب نمیزدم، چطور میتوانستم بعد از آن همه سال، دوباره به روت و تومی نزدیک شوم؟
اما این روزها صدالبته تعداد بیمارانی که در خاطرم ماندهاند هر دم کم و کمتر میشود، و به این ترتیب عملاً آن قدرها هم حق انتخاب نداشتهام. گفتم که، وقتی با بیمار رابطه عمیق نداشته باشید، کار بسیار سختتر خواهد شد، و در این صورت گرچه دلم برای کارم تنگ میشود، بهتر آن است که تا پایان سال به کارم پایان دهم.
از قضا، روت سومین نفر از چهارتنی بود که خودم انتخابشان کردم. پیشاپیش برای او پرستاری در نظر گرفته بودند و یادم هست که این موضوع کمی عصبیام کرد. اما عاقبت ترتیب قضیه را دادم، و درست در همان لحظه که دوباره در مرکز مراقبتهای ویژه در دووِر(2) دیدمش، تمام اختلافهامان ــ گرچه دقیقاً رفع نشدند ــ در مقابل اهمیت مسائل دیگر رنگ باختند: مثلاً این که ما با هم در هیلشم بزرگ شده بودیم، و این که چیزهایی را میدانستیم و به خاطر میآوردیم که هیچ کس دیگر نمیدانست و به یاد نداشت. گمانم از همان زمان بود که در میان بیمارانم به دنبال آدمهای گذشتهام و به خصوص آشناهای هیلشم گشتم.
در خلال سالها مواقعی پیش آمده که سعی کردهام هیلشم را به گذشته بسپارم، اوقاتی که به خود گفتهام نباید این قدر به گذشته بنگرم. اما بعد به نقطهای رسیدم که دیگر دست از مقاومت برداشتم. قضیه به بیمار خاصی مربوط بود که در سال سوم کارم داشتم؛ وقتی گفتم از هیلشم هستم، عکسالعمل عجیبی نشان داد. تازه دور سوم مراقبتهای ویژه را پشت سر گذاشته بود، کار خوب پیش نرفته بود و حتما خودش میدانست که بهبودی در کار نخواهد بود.
نفسش درست درنمیآمد، اما به من نگاه کرد و گفت: «هیلشم. شرط میبندم جای زیبایی بوده.» و صبح روز بعد، وقتی با او حرف میزدم تا ذهنش از وضعیتش منحرف شود، پرسیدم کجا بزرگ شده است. از مکانی دورست نام برد و چهرهاش زیر لک و پیسهای صورتش حالتی کاملاً متفاوت پیدا کرد. متوجه شدم که با چه یأس و استیصالی از خاطرات گذشتهاش فرار میکند. به جای حرف زدن، دلش میخواست از هیلشم بشنود.
به این ترتیب ظرف پنج یا شش روز بعدی هر چه دلش میخواست بشنود به او گفتم. تمام مدت همان جا دراز کشیده بود، ذلیل و عاجز، با لبخندی لطیف و بیرمق. در مورد هر چیز ریز و درشت از من سؤال میکرد. در مورد سرپرستهامان، جعبههای کلکسیونی که هر یک زیر تختهامان داشتیم، فوتبال، راندرز، جاده کوچکی که گرد بنای اصلی خانه کشیده شده بود، تمام گوشههای دنج و درز و شکافها، حوضچه اردکها، غذا و نمای اتاق هنر رو به مزارع در دل مه صبحگاهی.
گاهی وادارم میکرد مسئلهای را بارها و بارها تکرار کنم؛ مسائلی که همان دیروز برایش گفته بودم، طوری میپرسید که انگار هرگز در آن مورد چیزی به او نگفته بودم.
«سالن ورزش هم داشتین؟»، «کدوم سرپرست رو دوست داشتی؟» اوایل فکر میکردم این رفتارش فقط به خاطر نوع داروهاست، اما بعد متوجه شدم که ذهنش کاملاً هشیار و طبیعی است. آنچه او میخواست فقط شنیدن حکایتهای هیلشم نبود، بلکه میخواست هیلشم را به خاطر بیاورد، درست مثل این که دوران کودکی خود را به یاد میآورد. میدانست که کارش رو به پایان است، بنابراین سعی میکرد کاری کند که همه چیز را برایش توصیف کنم، تا حرفهایم واقعاً در جانش رسوخ کند، تا شاید در طول آن شبهای بیخوابی و دارو و درد و از پا افتادگی، خط میان خاطرات من و خاطرات او محو شود. همان موقع بود که فهمیدم، واقعاً فهمیدم که چقدر خوشاقبال بودیم: تومی، روت، من و بقیه ما.
حالا که با ماشین در اطراف کشور پرسه میزنم، چیزهایی میبینم که مرا به یاد هیلشم میاندازند. گاه از گوشه مزرعهای مهآلود میگذرم یا حین پایین آمدن از کنار درهای، از دور، بخشی از خانهای بزرگ و گاه حتی درختان سپیدار دامنه تپه را با نظم و آرایشی خاص میبینم، و با خود میگویم: «شاید خودش باشه! پیداش کردم! این واقعاً هیلشمه!» بعد متوجه میشوم که محال است، و افکارم گرد جایی دیگر میچرخد و به رانندگی ادامه میدهم. به خصوص، آن رختکنها هم هستند. در سرتاسر کشور آنها را شناسایی میکنم، در گوشه زمینهای بازی میایستم، خانههای کوچک و سفید و پیشساخته را با ردیف پنجرههایی که بیش از حد مرتفعند و پنداری به زیر رخبامها دوخته شدهاند تماشا میکنم.
فکر میکنم در دهههای پنجاه و شصت از این گونه ساختمانها بسیار ساختند، و احتمالاً ساختمان ما را هم در همان دوران ساختهاند. اگر حین رانندگی از کنار یکی از آنها بگذرم، تا آنجا که فرصت باشد نگاهش میکنم، و یک روز سرانجام ماشین را به جایی خواهم کوبید و خرد و خاکشیر خواهم کرد، اما باز هم دستبردار نخواهم بود. همین اواخر در یکی از جادههای خالی ورچسترشر میراندم که کنار زمین کریکت یکی از آن خانهها را که بسیار شبیه خانه ما در هیلشم بود دیدم، طوری که دور زدم و برگشتم تا دوباره نگاهی به آن بیندازم.
سالن ورزشمان را عاشقانه دوست داشتیم، شاید به این دلیل که ما را به یاد آن کلبههای کوچک و قشنگ میانداختند که در دوره جوانیمان در کتابهای مصور بودند. خودمان را در دوران مدرسه در نظر مجسم میکنم، وقتی به سرپرستها التماس میکردیم که کلاس درس را به جای اتاق همیشگی، در سالن ورزش برگزار کنند. بعد که به کلاس دوم دوره متوسطه رفتیم ــ وقتی دوازده را تمام میکردیم و سیزده ساله میشدیم ــ سالن به جایی تبدیل شد که وقتی میخواستیم از دنیای هیلشم و آدمهایش دور باشیم، با بهترین دوستانمان در آن مخفی میشدیم.
کتاب هرگز رهایم مکن اثر کازوئو ایشی گورو با ترجمهی سهیل سمی توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
- نویسنده: کازوئو ایشی گورو
- مترجم: سهیل سمی
- انتشارات: ققنوس
مشخصات
- نویسنده کازوئو ایشی گورو
- مترجم سهیل سمی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 12
- سال انتشار 1399
- تعداد صفحه 367
- انتشارات ققنوس
کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو کیست؟
«کازوئو ایشی گورو»، نویسندهی ژاپنیتبار است که در تاریخ 8 نوامبر 1954 در شهر «ناکازاکی» متولد شد و در همان سنین کودکی، به همراه خانواده، به انگلستان مهاجرت کرد. او در «دانشگاه کنت» مقطع کارشناسی خود را گذراند و سپس از «دانشگاه ایستآنجلیا» با مدرک کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شد. سپس در یک موسسه خیریه مربوط به بیخانمانها مشغول به کار گشت و زمانهای فراغتش را به نوشتن میگذراند. ایشی گورو در ابتدا سه داستان کوتاه از خود را در مجلهای تحت عنوان «آثار نویسندگان جدید» چاپ کرد و مورد توجه منتقدان و سایر نویسندگان قرار گرفت. کسی که چند سال بعد به خاطر آثارش برنده جوایز بزرگی چون «بوکر» شد و به او لقب «شوالیه» دادند. هر یک از کتابهای او به عنوان یک رمان خارجی پرطرفدار در ایران شناخته میشوند.
زندگینامه کازوئو ایشی گورو
ایشی گورو نویسندهای است که افسانههای شاعرانهاش را با خوشبینی ظریفی در هم آمیخت و در سال 2017 برای نوشتههایش موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. در زیر به خلاصهای از زندگینامه او میپردازیم.
کودکی کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو در 8 نوامبر 1954 در ناکازاکی ژاپن متولد شد. مادر او از حمله بمب اتمی آمریکا جان سالم به در برده و پدرش شخصی بود که جنگ را در «شانگهای» گذرانده بود. وقتی کازوئو شش ساله بود، پدرش دعوت دولت انگلیس را برای انجام تحقیقاتی در آنجا پذیرفت. چیزی که در آن زمان فکر میکرد صرفا یک کار موقت در انگلستان است. خانواده او به گیلدفورد، در جنوب انگلیس نقل مکان کردند. کار موقت پدر، به یک موقعیت دائمی تبدیل و آنها در انگلستان ماندگار شدند. کازوئو جوان در انگلیس بزرگ شد؛ در مدارس انگلیسی تحصیل کرد و در گروه کُر کلیسا میخواند. وقتی او 15 ساله بود، خانوادهاش تصمیم قطعی گرفتند که برای همیشه در انگلیس بمانند و او تا 30 سالگی دیگر ژاپن را دیگر ندید. کازوئو ایشی گورو در سنین کودکی
دوران تحصیل کازوئو ایشی گورو
در بیوگرافی کازوئو ایشی گورو آمده است که او از کودکی به داستانهای غربی و معمایی علاقه فراوانی داشت و بدون اینکه برای نوشتن جاهطلب باشد، میتوانست بنویسد. بیداری خلاقیت برای او در 13 سالگی با کشف آهنگهای «باب دیلن» اتفاق افتاد. او سالهای بعدی زندگیاش را صرف یادگیری گیتار، نوشتن آهنگ و بررسی آثار باب دیلن، «لئونارد کوئن»، «جونی میچل» و دیگر خوانندگان و آهنگسازان آن دوران کرد. کازوئو ایشی گورو پس از فارغالتحصیلی از مدرسه «گرامر وکینگ» در شهر «سوری»، یک سال مرخصی گرفت و به آمریکا و کانادا رفت. او یک نسخه اولیه از آهنگش را همراه با خود برد که به استودیوهای آهنگسازی ارائه کند.
مشاغل پیش از دوران شهرت ایشی گورو
ایشی گورو علیرغم برنامهریزی دقیقش برای ادامه دادن موسیقی، به تحصیل در دانشگاه ادبیات و فلسفه پرداخت. او به رمانهای «شارلوت برونته» و «فئودور داستایوفسکی» علاقمند شد و با جدیت بیشتری رشته تحصیلیاش را ادامه داد. پس از اخذ مدرک کارشناسیاش، به امید تبدیل شدن به یک ترانهسرا به لندن نقل مکان کرد. در یک موسسه خیریه مخصوص بیخانمانها در «ناتینگهیل» مشغول کار شد تا بتواند از پس هزینههای زندگیاش بر بیاید.
در رستورانها و کافهها نیز نسخه اولیه آهنگهایی که ساخته بود را پخش میکرد ولی هیچ قراردادی در حوزه موسیقی به سمت او نیامد. کازوئو ایشی گورو در کار موسیقی به جایی نرسیده بود و از آینده خودش نیز مطمئن نبود، به همین دلیل نمایشنامه رادیویی کوتاهی به نام سیبزمینی و عاشقان نوشت و آن را به بیبیسی ارائه داد. این نمایشنامه پذیرفته نشد؛ ولی مسئولینی که در بیبیسی بودند، متوجه استعداد او شدند و او را ترغیب کردند که بیشتر به دنبال نوشتن باشد. کازوئو ایشی گورو با تبلیغی در «دانشگاه ایستآنگلیا» مواجه شد که برای رشته نویسندگی خلاق در مقطع کارشناسی ارشد ثبتنام میکردند. او همان نمایشنامه رادیویی که نوشته بود را به عنوان نمونه به دانشگاه ارسال کرد و در کمال ناباوریاش، قبول شد! ولی در دانشگاه متوجه شد که آمادگی لازم برای تحصیل در این رشته را ندارد. به همین دلیل در تابستان 1979 به منطقهای دورافتاده در «کورنوال» رفت و کلبهای اجاره کرد. در آنجا کتابهای آموزش نویسندگی را مطالعه نمود و سپس مشغول نوشتن شد.
با دو داستان آمادهای که داشت، اعتمادبهنفس پیدا کرد. هرچند نوشتههایش درباره زندگی در گیلدفورد و لندن آنقدر موفق نبودند، ولی در میان همکلاسیهایش شهرت پیدا کرد. سپس او داستان مادرش در ناکازاکی را نوشت و حمله اتمی به آمریکا را از زاویه دید زنی جوان تعریف کرد. اینکه خودش در واقعهای که مینوشت حضور نداشت، موجب افزایش قدرت تخیلش شد. او سپس یکی از داستانهای قدیمی خود را بازنویسی کرد و آن را به عنوان پایاننامه کارشناسی ارشد خود ارائه داد.
کازوئو پیش از فارغالتحصیلی، سه داستان کوتاه خود را برای چاپ به مجلهای داده بود که آثار نویسندگان جدید را چاپ میکرد. سردبیر این مجله شیفتهی نوشتههای او شد و مبلغ 1000پوند پیشنهاد داد تا داستان پایاننامهاش را به یک رمان تبدیل کند. ایشیگورو نیز پس از فارغالتحصیلی و اتمام اولین رمانش به لندن بازگشت و دوباره در پناهگاه بیخانمانها مشغول کار شد.
ازدواج کازوئو ایشی گورو
کازوئو در حین کار در در پناهگاه بیخانمانها و با وجود سختیهای بسیار در زندگیاش با مددکار اجتماعی جوانی به نام «لورنا مکدوگل» آشنا شد و آنها عاشق یکدیگر شدند. برای زندگیشان برنامهریزی کرده و سپس در سال 1986، همزمان با انتشار دومین رمان او، با یکدیگر ازدواج کردند.
زندگی حرفهای کازوئو ایشی گورو
اولین رمان ایشی گورو، یعنی کتاب نمایی کمرنگ از تپهها، در سال 1982 و زمانی که او 27 سال داشت، منتشر شد. داستان این رمان درباره زنی ژاپنی بود که در انگلیس زندگی میکند و وقایع زندگی خودش در ژاپن را روایت میکند در عین اینکه باید با خودکشی دخترش کنار بیاید. این رمان توانست «جایزه یادبود وینفرد هولتبی» را از آن خود کند. سال بعد نیز اسم ایشی گورو در لیست بهترین نویسندگان جوان انگلستان قرار گرفت و او به نویسندهای مشهور تبدیل شد. همانطور که پیشتر اعلام کردیم، در سال 1986 دومین رمان ایشی گورو به نام هنرمندی از جهان شناور چاپ شد. داستان یک نقاش ژاپنی که با وقایع پس از جنگ جهانی دوم در کنش است. این کتاب نامزد جایزه بوکر و برنده جایزه «کاستا» شد. کازوئو ایشی گورو در کنار همسر و دخترش پس از دریافت جایزه
کازوئو پس از دو رمان تحسین شدهاش که مرتبط با ژاپن بودند، تصمیم گرفت رمان بعدی را در فضای کشوری که بیشتر سالهای عمرش را در آن گذرانده بنویسد. او شیفتهی تاریخ قرن 20 انگلیس بود و به مدت چهار هفته، تمام کارهای خانه را به لورنا سپرد و مشغول نگارش شد. او در این مدت به جز نوشتن، فقط غذا میخورد و میخوابید و پس از اتمام چهار هفته، اولین پیشنویس از رمان سومش را آماده کرد. سپس چند ماه را به اصلاح آن گذراند و در نهایت، رمان آمادهی چاپ شد.
این کتاب در سال 1989 چاپ شد. در سراسر جهان به فروش رسید و موفقیتهای زیادی کسب کرد. ایشی گورو توانست سایر کارهایش را رها کرده و به عنوان یک نویسندهی حرفهای مشغول به کار شود. سپس از روی همین رمان فیلمی نیز ساخته شد که توانست نامزد هشت جایزه اسکار شود. وی سپس چند رمان دیگر نوشت و در بسیاری از نوشتههایش موفق عمل کرد. در کتاب وقتی یتیم بودیم از ساختار ادبیات پلیسی استفاده کرد و در کتاب هرگز رهایم نکن به جهانی تخیلی پرداخت.
جهانی در گذشتهای نامعلوم که انسانها را بهوجود میآورند و پرورش میدهند که از اعضای بدنشان استفاده کنند. در بستر این فضا داستانی عاشقانه پیش میرود و از روی این رمان نیز فیلمی ساخته شد. همچنین موفقیتهایش در ادبیات باعث شد او با گروههای موسیقی نیز همکاری کند و بتواند اشعار خود را به آهنگ تبدیل کند. کازوئو ایشی گورو در کنار عوامل فیلم اقتباسی از کتابش
جایزه نوبل ادبیات کازوئو ایشی گورو
در سال 2017 و پس از شهرت رمان غول مدفون، کازوئو ایشی گورو به شهرتی جهانی رسید و در نهایت با نوشتن 8 رمان، از کمیته نوبل سوئیس، برنده جایزه نوبل ادبیات گردید. پس از بردن این جایزه، زندگی ایشی گورو متحول شد. او رمانی دیگر به اسم کلارا و خورشید را نوشت که درباره یک هوش مصنوعی است. وی به همراه همسرش لورنا و دخترشان «نائومی» در لندن زندگی میکنند و او همچنان آهنگ و رمان مینویسد.
مطالعهی بیشتر: آثار و زندگینامه گابریل گارسیا مارکز
سبک نگارش کازوئو ایشی گورو
ویژگیهای ادبی آثار کازوئو ایشی گورو، با توجه به ساختار و چارچوبهای پذیرفته شده در ادبیات انگلیس، بینظیر است. آثار او توصیفات دقیق تاریخی را روایت میکنند و زمان در داستانها شکسته میشود و حالت خطی ندارد. این ویژگیها کاملا با چارچوبهای ادبیات انگلیس که مبتنی بر توصیف مختصر و زمان خطی و روایت عینی هستند کاملا متفاوت است.
طبق این تعریف میتوانیم آثار کازوئو ایشی گورو را تاریخی در نظر بگیریم. رمانهایی تاریخی با تحقیقات بسیار دقیق و توجه کامل به جزئیات. همچنین کازوئو ایشی گورو به روانشناسی شخصیتهایش نیز توجه میکند که در کتابهای تاریخی معمولا به آنها پرداخت میشود. آنقدر به جزئیات دقیق پرداخته میشود که انسان را به فکر وادار میکند. تفکر در این مورد که آیا داستان خیالی است؟ یا از تجربیات شخصی کازوئو ایشی گورو نشات گرفته است؟
رمانهای کازوئو ایشی گورو از زاویه دید اول شخص نوشته میشوند و او به شخصیتهایش اجازه میدهد تمام تعصبات انسانی را داشته باشند. حتی شخصیتهایش همچون انسانهای معمولی، ممکن است از مواجه شدن با بسیاری از موقعیتها فرار کنند. او در رمانهایش از شخصیتهای واقعی تاریخی استفاده میکند. افرادی برجسته در تاریخ که در قالب شخصیتهای دیگر در رمانها حاضر میشوند. آثار کازوئو ایشی گورو معمولا با یک تناقض به پایان میرسند.
مسائلی که شخصیتهای او با آن درگیر هستند در گذشته است و مشکلاتی که این مسائل ایجاد کردهاند قابل حل نیست. بنابراین با نوعی استعفا و دلسردی به پایان میرسند. شخصیتها، اتفاقات رخ داده را قبول میکنند و تبدیل به شخصیتهای جدید میشوند که بتوانند با رنج روحی و روانی خود کنار بیایند.
کتابهای کازوئو ایشی گورو
رمانها
- کتاب منظره پریده رنگ تپهها
- کتاب هنرمندی از جهان شناور
- کتاب بازمانده روز
- کتاب تسلی ناپذیر
- کتاب وقتی یتیم بودیم
- کتاب هرگز رهایم مکن
- کتاب غول مدفون
- کتاب کلارا و خورشید
فیلمنامهها
- فیلمنامه غمناک ترین موسیقی دنیا
- فیلمنامه کنتس سفید
داستان کوتاه
- کتاب شام حانوداگی
- کتاب دهکده پس از تاریکی
- کتاب شبانهها: پنج داستان موسیقی و شب
آثار برجسته و معروف کازوئو ایشی گورو
کتاب غول مدفون
در لیست کتابهای کازوئو ایشی گورو طبیعتا معروفترین اثر، کتاب غول مدفون است. غول مدفون در قرن ششم بریتانیا جریان دارد و قهرمانان آن، علیرغم وجود اژدها، پادشاهان و بسیاری از موجودات عجیب و غریب، انسانهای عادی هستند. این رمان در ژانرهای درام، فانتزی، ترسناک و تاریخی قرار میگیرد و داستان زن و مردی به نام «اکسل» و «بئاتریس» را روایت میکند. «ساکسونها» و «برایتونها» پس از سالها جنگ با یکدیگر به یکباره از جنگ دست کشیدهاند.
چرا که تمام مردم فراموشی گرفتهاند. فراموشی همچون مهی غلیظ از دهان یک اژدها بیرون آمده و گریبانگیر مردم شده است. به همین دلیل دیگر کسی با دیگری مشکل ندارد. کسی به دنبال عشق و انتقام و... نیست. در این بین اکسل و بئاتریس فرزندی را به خاطر دارند که با آنها زندگی نمیکند. به همین دلیل، باوجود فراموشیشان، سفری را آغاز میکنند تا پسر گمشدهشان را بیابند.
در مسیر این سفر نیز با بسیاری از داستانها و موجوادت فانتزی روبهرو میشوند. خلاقیت و تصویرسازی در این رمان بینظیر است و فراموشی توصیف شده در رمان بسیار عجیب و نمادین است. او این فراموشی را به انسان مدرن اطلاق کرده و در جایجای رمان میشود نمادپردازیهای خلاقانهای را مشاهده کرد. فراموشی انسان مدرن، شخصیت را فردگرا کرده و از تعامل با اجتماع بیزار نموده است.
کتاب هرگز رهایم مکن
کتاب هرگز رهایم مکن روایت داستان دختری به نام «کتی اچ» میباشد که در مدرسهای به نام «هیلشم» مشغول زندگی و تحصیل است. او شرایط مدرسهاش را توضیح میدهد؛ در طی داستان با کسانی همچون «روت» و «تامی» آشنا میشویم و با پیشروی ناگهان با ضربهای هولناک مواجه میشویم! اینکه هیلشم در اصل یک مدرسه نیست. تمامی کودکانی که در آنجا پرورش مییابند انسانهایی شبیهسازی شده یا به اصطلاح «کُلون» هستند.
این کودکان شبیهسازی و پرورش داده میشوند تا اعضای بدنشان در بزرگسالی برای اهدای عضو استفاده شود. معلمها در این مدرسه همچون راهبهها رفتار میکنند و کتی از یک جایی به بعد متوجه حقیقت خود و مرکز هیلشم میشود. نکته ترسناک و دلهرهآور راجع به این مرکز این است که همه کسانی که در آنجا پرورش مییابند کاملا رفتاری انسانی دارند. آنها احساسات و عواطف و دوستانی دارند ولی متوجه میشوند که صرفا شبیهسازی هستند و مسئله هویت و زندهماندن به دغدغهای اصلی بدل میشود. نویسنده در این کتاب داستانی از عشق، از دست دادن و حقایق زندگی را مطرح میکند و عدم توجه انسان را در عصر تکنولوژی به اخلاق را نمایش میدهد.
کتاب بازمانده روز
کتاب بازمانده روز، سومین رمان از ایشی گورو میباشد و روایتگر خاطراتی از مردی به نام «استیونز» است. او در عمارت «دارلینگتون» پیشخدمت است و به اربابش «آقای فارادی» خدمت میکند. آقای فارادی به مدت 5 هفته به ایالات متحده سفر کرده است و استیونز را تشویق میکند که او نیز به تعطیلات برود و خوش بگذراند.
این داستان پیچیدگیهای فراوانی داشته و چند داستان را به صورت لایهلایه پیش میبرد. مثلا داستان عشق ناکام استیونز و زندگی اشرافی انگلستان پیش از آغاز جنگ جهانی اول و ارتباط با ارتش نازی هیتلر. طبقهای که هیتلر به آن، تمام عمرش را خدمت کرده است، نابود میشود و حالا استیونز باید چهکار کند؟ لایهها همینطور با یکدیگر ادغام میشوند و در نهایت داستان بازمانده روز را میسازند؛ داستانی پیچیده که سرراست نیست و بافت عمیقی دارد.
کتاب شبانهها
کتاب شبانهها مجموعهای از پنج داستان کوتاه از موسیقی و شب است. این اولین مجموعه داستان کوتاه پس از شش رمان تحسین شده است که در لیست کتابهای کازوئو ایشی گورو جایگاه ویژهای دارد. این کتاب در سال 2009 منتشر شد و تمام داستانهای آن تم عاشقانه، همراه با حسرت و جدایی، دارند. در این کتاب همواره فضای شب و موسیقی دیده میشود.
از آنجایی که کازوئو ایشی گورو علاقه فراوانی به موسیقی داشته و هنوز هم هنر موسیقی را ادامه میدهد، پس نوشتن اثری که عشق او به موسیقی را نمایان سازد چندان دور از ذهن نبود. در این کتاب موسیقی و شب دو عضو جدایی ناپذیرند. همه داستانها را مردانی غیرقابلاعتماد به صورت اول شخص روایت میکنند و دو داستان از این مجموعه لحنی طنز دارد.
کتاب تسلی ناپذیر
کتاب تسلی ناپذیر یکی از ساختارشکنترین آثار کازوئو ایشی گورو است. در این رمان زمان و مکان، بسیار فراتر از چیزی هستند که در سایر رمانها به آن پرداخته میشود. مکان در تمام داستان یک هتل بسیار عجیب و زمان کمتر از 24 ساعت است. راوی داستان، یعنی «آقای رایدر»، فقط یک راوی اول شخص نیست و میداند در سر تمام شخصیتها چه میگذرد. آقای رایدر یکی از مشهورترین پیانیستهای اروپا است و برای احیای موسیقی به این شهر آمده است و در هتلی اقامت دارد.
او به صورت مداوم در هتل حضور دارد، حتی اگر از آنجا بیرون برود. همیشه دری، راهپلهای، چیزی وجود دارد که آقای رایدر را به هتل برگرداند. حتی او سوار خودرویش شده و مسافتی طولانی را رانندگی کرده و به کافهای بینجادهای میرسد و از آنجا هم دری به هتل باز میشود. در حقیقت آقای رایدر هم از این اتفاق شوکه نشده و برایش همه چیز طبیعی است. این رمان برای انسان همچون سفری درونی است؛ چراکه شخصیتهایش مدام با شکست روبهرو هستند و باید با خاطرات و تفکراتشان دست و پنجه نرم کنند.
بهترین کتاب کازوئو ایشی گورو
منتقدان و همچنین اعضای کمیته نوبل، بهترین کتاب کازوئو ایشی گورو را غول مدفون میدانند. داستان غول مدفون با سایر داستانهایی که ایشی گورو نوشته بود متفاوت است. در این داستان جادوگرها و هیولاها وجود دارند و تاریخی بسیار قدیمی و تخیلی از انگلستان را روایت میکند. کازوئو ایشی گورو میترسید که شاید این داستان چندان نتواند تاثیری که باید را بر مخاطب بگذارد. به همین دلیل چند صفحه ابتدایی داستان را به همسرش «لورنا» داد و پاسخی عجیب دریافت کرد.
لورنا معتقد بود این داستان کارکردی ندارد و نمیتواند تاثیرگذار باشد. به همین دلیل وی غول مدفون را رها کرد و تا مدتها به سراغ آن نرفت. این رمان پس از 6 سال کامل و منتشر شد؛ در واقع کازوئو ایشی گورو و همسرش به کلبهای در یک دهکدهی خوش آب و هوا رفته و او رمان غول مدفون را در آنجا به اتمام رساند.
دور از حواسپرتیهای خانه شلوغش در لندن با انبوهی از کتابها و پیانو و اتاق فیلم و گیتارهایش. غول مدفون علاوه بر اینکه بهترین کتاب کازوئو ایشی گورو است، خلاقانهترین، خطرناکترین و بلندپروازانهترین اثر او نیز محسوب میشود. داستانی عاشقانه، وهم آور و مالیخولیایی که خواندن آن به علاقهمندان این سبک به شدت توصیه میشود. داستان اکسل و بئاتریس، زوج پیری که برای یافتن فرزند فراموششدهشان به سفری دور و دراز میروند و با شوالیهها و هیولاها مواجه میشوند. کازوئو ایشی گورو میگوید:
من نمیدانستم چه اتفاقی رخ میدهد. آیا خوانندگان این رمان را خواهند پذیرفت؟ با عناصرش ارتباط برقرار میکنند؟ آیا آن را دور از تعصبات ذهنیشان ارزیابی میکنند؟ آیا کسانی که کتاب را خواهند خواند از آن فقط با عنوان یک خیال واهی یاد میکنند؟
ترجمه کتاب کازوئو ایشی گورو به زبان فارسی
آثار کازوئو ایشی گورو در ایران ترجمه شده و محبوب هستند. کتابهای او پس از بردن جایزه نوبل، بیش از پیش فروخته شدند. در این بخش، لیست کتابهای کازوئو ایشی گورو که ترجمه شدهاند را جمعآوری کردهایم:
- رمان منظر پریدهرنگ تپهها، ترجمه «امیر امجد»، «انتشارات نیلا»
- رمان هنرمندی از جهان شناور، ترجمه «یاسین محمدی»، «انتشارات افراز»
- رمان بازمانده روز، ترجمه «نجف دریابندری»، «نشر کارنامه»
- رمان تسلی ناپذیر و رمان هرگز رهایم مکن، «سهیل سمی»، «انتشارات ققنوس»
- رمان وقتی یتیم بودیم، ترجمه «مژده دقیقی»، «انتشارات هرمس»
- هرگز ترکم نکن، ترجمه «مهدی غبرائی»، «نشر افق»
- غول مدفون، ترجمه «امیرمهدی حقیقت»، «نشر چشمه»
- کلارا و خورشید، ترجمه «شیرین شکراللهی»، «انتشارات کتاب کولهپشتی»
- مجموعه داستان کوتاه شبانهها، ترجمه «علیرضا کیوانینژاد»، نشر چشمه
جوایز و افتخارات کازوئو ایشی گورو
زندگینامه کازوئو ایشی گورو پر از جوایز گوناگون است. او جایزه یادبود وینفرد هولتبی را برای رمان منظره پریدهرنگ تپهها دریافت کرد. در سال 1983 به انتخاب «مجله گرانتا» به عنوان بهترین نویسنده جوان بریتانیایی انتخاب شد. سپس برای هنرمندی از جهان شناور «جایزه ادبی وایت برد» را برنده شد. برای کتاب بازمانده روز جایزه بزرگ بوکر به او اهدا شد. او همچنین نشان «خورشید فروزان» را از آن خود کرد.
کازوئو ایشی گورو پس از دریافت نشان «افسر والامقام امپراطوری بریتانیا» و لقب «شوالیه ادب و هنر فرانسه»، جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. همچنین در بسیاری از جوایز معتبر و بزرگ جهان کاندید و برنده شد. در این قسمت سعی بر این بود که مهمترین جوایز و افتخارات کازوئو ایشی گورو به صورت مختصر معرفی شوند. کازوئو ایشی گورو و جایزه نوبل ادبی
نظر سایرین درباره کازوئو ایشی گورو
بسیاری از نویسندگان بزرگ جهان کازوئو ایشی گورو را تحسین میگویند. «مادلین تین» کانادایی، وقتی یتیم بودیم را بهترین اثر کازوئو ایشی گورو میداند. «رومان علم» آمریکایی-بنگلادشی تسلیناپذیر را بهترین اثر او انتخاب کرده است. «سارا پری» انگلیسی معتقد است بهترین کتاب کازوئو ایشی گورو بازمانده روز است. «ایان رانکین» اسکاتلندی همچون بسیاری از بزرگان جهان غول مدفون را بهترین اثر ایشی گورو میداند. «مارگارت آت وود»، نویسنده شهیر کانادایی هرگز رهایم مکن را بهترین کتاب کازوئو ایشی گورو اعلام کرده است.
نکته جالب راجع به این نویسندگان این است که همگی کازوئو ایشی گورو را به عنوان مولفی نابغه قبول دارند. ایشی گورو تغییری جنجالی در بسیاری از چارچوبها و ساختارها ایجاد کرده است که طبیعتا مخالف مزاج قدیمیترها و موافق جریان نویسندگان جدید و اتفاقاتی است که در آینده رخ میدهند. بسیاری آثار کازوئو ایشی گورو را با نویسندگانی چون «فرانتس کافکا» مقایسه میکنند و معتقدند کازوئو ایشی گورو هدیهایست به ادبیات انگلستان از طرف کشور ژاپن.
چرا باید آثار کازوئو ایشی گورو را بخوانیم؟
کازوئو ایشی گورو نویسندهای است که زمان، مکانها، شخصیتها، ساختار و عناصر یک درام را به خوبی میشناسد. میداند که برای نگارش یک اثر ادبی خوب لازم است که چه مواردی رعایت شوند. ولی او به "خوب" قانع نشده و رمانهایی "عالی" را مد نظر دارد و برای رسیدن به این مفهوم "عالی"، ساختارها را در هم کوبیده است. کتزوئو ایشی گورو استاد نگارش دربارهی درونیات خودش است. ردپای خودش و زندگیاش در تمام آثارش دیده میشود. او تاریخ را میشناسد و با تحقیقات کامل سراغ موضوعاتش میرود و به همین دلیل یکی از شیرینترین تجربیات ادبی را برای شما رقم میزند.
تقویم زندگی کازوئو ایشی گورو
- 1954: تولد در ناکازاکی ژاپن
- 1960: مهاجرت به انگلستان
- 1982: نگارش رمان منظر پریدهرنگ تپهها
- 1982: بردن جایزه یادبود وینفرد هولتبی
- 1983: کسب عنوان بهترین رماننویس جوان بریتانیایی از گرانتا
- 1986: ازدواج با لورنا مکدوگل، نگارش رمان هنرمندی از جهان شناور و بردن جایزه وایت برد
- 1989: نگارش رمان بازمانده روز و برندن جایزه بوکر
- 1990: نگارش داستان کوتاه شام خانوادگی
- 1992: به دنیا آمدن نائومی ایشی گورو
- 1995: نگارش رمان تسلی ناپذیر و دریافت نشان افسر والامقام امپراطوری بریتانیا
- 1998: کسب عنوان شوالیه ادب و هنر فرانسه
- 2000: نگارش رمان وقتی یتیم بودیم و بردن جایزه بوکر
- 2001: نگارش داستان کوتاه دهکده پس از تاریکی
- 2003: نگارش فیلمنامه غمناکترین موسیقی دنیا
- 2005: نگارش رمان هرگز رهایم مکن و نگارش فیلمنامه کنتس سفید و بردن جایزه منبوکر
- 2006: کسب عنوان نویسنده سال در جایزه کتاب بریتانیایی
- 2008: عضو 50 نویسنده برتر از سال 1945 به انتخاب مجله تایم
- 2009: نگارش داستان کوتاه شبانهها
- 2015: نگارش رمان غول مدفون
- 2017: دریافت جایزه نوبل ادبیات
- 2018: کسب نشان خورشید فروزان
- 2021: نگارش رمان کلارا و خورشید
خرید کتاب کازوئو ایشی گورو از کتابانه
در صورتی که تمایل دارید با لیست کتابهای کازوئو ایشی گورو آشنا شوید یا قصد خرید آثار این نویسنده بزرگ را دارید، به سایت کتابانه مراجعه کنید. در سایت کتابانه، تمام آثار کازوئو ایشی گورو را جمعآوری کرده و سریع و آسان به صورت اینترنتی برای شما عزیزان ارسال خواهیم کرد، پس به کتابانه سر بزنید.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران