loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب نغمه ای برای الا گری - هوپا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب نغمه ای برای اِلا گری نوشته‌ی دیوید آلموند با ترجمه‌ی شیرین ملک فاضلی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

کلِر و اِلا دوستان بسیار صمیمی و نزدیک بودند، مثل دوتا خواهر، مثل یک روح در دوبدن؛ خانواده‌هایشان در همسایگی هم زندگی می‌کردند و آن ها از کودکی با هم به مدرسه رفته و تا دبیرستان را با یکدیگر گذرانده بودند. علاقه‌ای که بین آن ها شکل گرفته بود، مانند یک پیوند خونی نا گسستنی بود. آن ها خیلی شب‌و روزها را در کنار هم می‌گذراندند، تعطیلات آخر هفته را به خانه‌ی یکدیگر رفته و اوقاتشان را با شادی و عشقی خواهرانه سپری می‌کردند. پدر و مادر اِلا کمی سختگیر بودند و وقتی که آن‌ها وارد دبیرستان شدند، دیگر این رفت و آمد‌ها را برای دخترشان نمی‌پسندیدند بنابراین کم کم سخت تر اجازه‌می‌دادند دخترشان وقتش را با کلر بگذراند. حتی برای تعطیلات بین ترم هم اجازه ندادند که الا با کلر و هم کلاسی‌های دیگرشان به مسافرتی که برایش برنامه ریزی کرده بودند برود. در طی مسافرت، کلر هر لحظه به یاد الا بود و مدام  سعی می کرد با او در تماس باشد. در یکی از همین تماس‌های تلفنی، کلر از الا خواست به صدای پسری به نام اُرفئوس که در ساحل برایشان آواز زیبایی می‌خواند گوش کند. ارفئوس وقتی صحبت‌های صمیمی آن دو را شنید، دلش خواست با الا صحبت کند، گوشی را از کلر گرفت و بعد از مکالمه‌ی کوتاهی، آوازی را به او تقدیم کرد. الا بعد از شنیدن صدای زیبا و روح نواز اُرفئوس از پشت تلفن، دلباخته‌ی پسرشده و رابطه‌ی روحی عمیقی بین آن دو شکل گرفت. عشقی  نایاب که با هیچ منطقی جور در نمی‌امد. عشقی با فرجامی غیر قابل تصور...


برشی از متن کتاب


هفته‌ها چطور گذشتند؟ همان‌طور که همه‌ی زمان می‌گذرد. با ثانیه‌هایی که تبدیل به دقیقه و بعد ساعت و بعد روزها و هفته‌ها می‌شوند. زمان در روز مرگی، در کار، در جان کندن گذشت. در شب‌ها به خواب رفتن و روزها بیدار شدن، در بیداری، شست و شو، لباس پوشیدن، خوردن، نوشیدن، شانه زدن و تمیز کردن کفش ها و بستن کیف مدرسه، در قدم زدن کنار رودخانه در روزهای مدرسه با یک دوست و ورود به جریان زندگی دیگران و باز بیرون ریختن از دروازه های فلزی هُلی ترینیتی گذشت. در سر وقت بودن، آماده بودن، عادی راه رفتن در راهروها. در شاد بودن و همکاری کردن و مودب بودن. در گوش دادن به معلم ها. در گوش دادن به تندی ها و اطلاعات دادن و اندیشیدن و گاهی روشن کردن موضوعات توسط کراکاتوا و غرغرها و ناله های او. در خواندن میلتون و هِریک و دان. در یادداشت برداشتن و مقاله نویسی و ساعت‌ها و ساعت‌ها انجام تکالیف. در نشان دادن اینکه دانش آموزانی کوشاییم که می‌خواهیم موفق باشیم. در نشان دادن اینکه جوانانی مدرن هستیم که دنیایمان را می‌فهمیم، که می‌دانیم چه انتظاری ازمان می رود، که واقع بین ولی جاه‌طلبیم، که آینده‌مان خیلی برایمان مهم است. که به والدینمان نشان دهیم همانی هستیم که آرزویش را داشتند، که آرزو داریم به همه‌ی چیزهایی برسیم که برای ما آرزو کرده بودند. ما جوانانی خوب بودیم. متمدن و پرتلاش بودیم. لایق این بودیم که فرصت تفریح بهمان بدهند. لایق این بودیم که اجازه دهند در تعطیلات میان ترم همه با هم به ساحل بمبورگ برویم. بیشتر از همیشه با خانواده گرِی خوش رفتاری کردم. همراه پدر و مادرم. اعجاز اجرای آن شبِ اُرفئوس را در آشپز خانه مان در کمال حیرت تحسین کرده بودم. با آنها در این که بله چه عالی که دارم با چنین آدم های جالبی در زندگی‌ام آشنا می‌شوم، هم نظر بودم. بهشان گفتم بله ممکن است وقتی به بمبورگ در شمال سفر کنیم، دوباره او را ببینم. بله، سلامشان را می‌رسانم. بله، حتما از او دعوت می کنم دوباره به خانه‌مان بیاید‌ بهش می‌گویم همیشه قدمش روی چشم ماست. و با دوستانم در چمن های کنار کلانی جمع شدیم و هیجان مان را زمزمه کردیم، مثل همیشه و شروع کردیم به زدن و خواندن، مثل همیشه و آرزو کردیم تا بزرگ تر شویم و تا همیشه جوان بمانیم، مثل همیشه و همیشه و همیشه. و وقتی نیمه شب تنها از خواب پریدم، سعی کردم بر ترس‌هایم غلبه کنم و ضربان وحشتی غریب را آرام کنم. سعی کردم به خودم بگویم که این‌ها همه بازیگوشی است، یک جور بازی، فانتزی های نوجوانی. چرا اِلا نباید ازدواجی ساختگی کند؟ چرا او و همه‌مان نباید یک روز را به خوشی های احمقانه و مسخره بگذرانیم؟ و راه هایی پیدا کردم که به خودم بگویم همه‌ی این‌ها مسخره بازی است. خود اورفئوس فانتزی بود‌ الا گفت دوباره به پرسه رفته و در ساحل بمبورگ دوباره ما را می‌بیند. در دلم خندیدم. زیر لب به خودم گفتم: "همه‌ی این‌ها چرت و پرته. پیدایش نمی‌شود. اون گولمون زد.، مسحورمون کرد،  فریبمون داد. اون فقط یه مسافره،  یه تله‌ی آوازخون. او برای ابد رفته. خدا رو شکر از این بابت. آخیش! ارفئوس! برو به جهنم! دست از سر دوست نازنینم بردار...    

  • نویسنده: دیوید آلموند
  • مترجم: شیرین ملک فاضلی
  • انتشارات: هوپا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب نغمه ای برای الا گری - هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل