محصولات مرتبط
کتاب مه نوشته کامران محمدی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
داستان این کتاب در مورد مردی مبادی آداب و اهل ادبیات می باشد که ناخواسته شاهد خودکشی زنی می شود که رگ خودش را می زند و به خاطر این اتفاقی که از نزدیک دیده، درگیر مسائل بسیار مهمی می شود. روایت کامران محمدی از این داستان به گونه ای است که مخاطب در خلال پیچ و خم های قصه با زوایای پنهان شخصیت ها آشنا می شود و بُعد دیگر زندگی شان را می شناسد. این نویسنده خلاق با قلم ساده و روانی که دارد هر آن چه در ذهنش است را به خوبی به تصویر می کشد. وی با تصویرسازیِ یک عاشقانه ی مرموز که بخش مهمی از آن در پاریس و کوچه پس کوچه هایش می گذرد، مخاطب را تا انتها درگیر داستان می کند. "مه" با همین نام رازآلودش روایتگر زندگی شخصیت هایی است که دقیقاً نمی دانند کجا هستند و زندگی شان سرشار از ابهام است. رمز و راز زندگی این افراد، در جایی از قصه از پشت فضای مه آلود سر بیرون می آورد و همه ی حقایق روشن می شوند. کتاب حاضر آینه ای است برای درس عبرت جوانان، روایتی از زندگی ای که ممکن است بسیاری از مخاطبان آن را لمس کرده باشند و حال با یادآوری آن ها وجوهی از ابعاد زندگی شان را مشاهده می نمایند.
برشی از متن کتاب
در را اندکی باز می کنم و مطمئن می شوم همه چراغ ها خاموش اند. حتی حمام که در اتاق خواب است و اگر چراغش روشن باشد، حتما اندکی نور در اتاق دیده میشود. با این حال پیش از ورود هال و آشپزخانه و مبل و تلویزیون را بررسی میکنم. نکند واقعا کسی در تاریکی نشسته یا خوابیده باشد. همه خانه، تاریک تاریک و ساکت ساکت است. در را با حداقل صدا پشت سرم می بندم. با این که دستکم چهار پنج بار اینجا آمدهام، برایم جور عجیبی ناآشنا و غیرمعمول است. آنقدر تاریک است که کمی طول می کشد تا کلید برق را پیدا کنم. نور همه چیز را عوض میکند. حالا احساس بهتری دارم. اما سکوت آزارم میدهد. تمام ساختمان خالی است و هیچ خیابانی هم این اطراف نیست. فقط برای اینکه صدایی باشد، تلویزیون را روشن می کنم و کیفم را روی نیم دیوار آشپزخانه می گذارم. کتری قرمز لعابی روی گاز چشمک می زند. چند ساعتی میشود که چای نخوردم. اینجا هم خانه مرتضی است. میدانم همیشه چای کیسه ای دارند. به آشپزخانه میروم و کتری را به قدر یک فنجان آب می کنم و روی گاز میگذارم. تلویزیون سریالی پخش میکند که نمی شناسم. پشت نیم دیوار می ایستم و سریال را تماشا می کنم تا آب جوش بیاید که صدایی از اتاق خواب می شنوم. اتاق خواب دیوار به دیوار آشپزخانه است و از این جا دید ندارد. بی اختیار گوش تیز می کنم، ولی اهمیت نمیدهم. خانه بدون صاب خانه جای عجیبی است. صداهای عجیب و غیرعادی از آن بلند میشود که کاملاً بی علت است. برای همین است که خانههای خالی بدون علت مشخص آرام آرام به خرابه تبدیل میشوند. لامپ های شان بدون اینکه استفاده شود، می سوزد. شیرهای آب خراب می شوند، دیوار ها ترک برمی دارند و... اگر دوست سها این جا بود، تا الان جیغش در آمده بود و این همه مدت آن تو نمی ماند که حالا صدا تولید کند.... مثل یک عکس، تصویر لحظه ای که کلید را در قفل چرخاندم، از ذهنم می گذرد؛ آدمی مثل سها، وقتی قرار است شب خانه را خالی بگذارد حتما در را قفل می کند. بی صدا دو قدم بر می دارم و به اتاق نزدیک می شوم. سرم را خم می کنم و نگاهی می اندازم. در نیمه باز است. نمی دانم چرا فکر می کنم اول که وارد شدم، بازباز بود. حالا حضور آدم دیگری را در خانه حس می کنم. نمی خواهم موضوع را جدی بگیرم، اما به هر حال برای برداشتن داستان از روی میز مرتضی باید وارد اتاق شوم. صدای تلویزیون را قطع می کنم و گوش میدهم. فقط صدای جوشیدن آب می آید. برمیگردم و زیر کتری را هم خاموش می کنم. چاره ای نیست باید به اتاق خواب بروم و داستان را بردارم حالا یا چند دقیقه دیگر فرقی نمی کند. دوباره در ورودی آشپزخانه می ایستم. لحظاتی نفس نمی کشم و بعد نفسم را با صدا بیرون میدهم و می زنم زیر آواز. آواز که نه، فقط از خودم صداهای موزونی در می آورم که سکوت را بشکنم. صدای تلویزیون را هم زیاد می کنم و می پیچم سمت اتاق خواب.
نویسنده: کارمران محمدی انتشارات: چشمه
مشخصات
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- تعداد صفحه 216
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران