محصولات مرتبط
کتاب مسابقات برج عقرب اثر مگی استیف واتر با ترجمه ی رباب عسگرپور توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.
مسابقات برج عقرب هر سال با آغاز ماه نوامبر برگزار می شود. در این مسابقات شرکت کنندگان جسور سوار بر "کاپالیشگاهایشان" (موجودی افسانه ای به شکل اسب اما با جثه ای بزرگ تر، قدرت و سرعت باورنکردنی که در آب زندگی می کند) در کنار ساحل و بین صخره ها می تازند. سوارکاران تلاش می کنند کنترل کاپالیشگای خود را تا پایان مسابقه حفظ کنند. اگر شرکت کننده ای از پشت کاپالیشگایش بر زمین بیفتد، بدنش زیر سم بقیه اسب ها تکه تکه خواهد شد. "شان کندریک" در سن نوزده سالگی قهرمان چند ساله ی این مسابقات می باشد. او مرد عمل است و اگر ترسی در درونش ایجاد شود، آن را در اعماق وجودش، جایی که دیگران به آن پی نبرند پنهان می کند. تا کنون هیچ زنی در این مسابقات شرکت نکرده، اما این بار وجود دختر جوانی به نام "پاک کانولی" و اسب معمولیش باعث تعجب همه شده است. پاک بر خلاف شان که عاشق این کار است، هرگز قصد شرکت در مسابقات برج عقرب را نداشته ولی سرنوشت و شرایط سخت مالی او را مجبور به این کار کرده. پاک به همراه دو خواهر دیگرش بعد از مرگ پدر و مادرش، در خانه ای اجاره ای و با شرایط سخت زندگی می کنند. او به جایزه ی مسابقه به شدت نیاز دارد ولی به هیچ وجه برای آن چه در این میدان مرگبار در انتظارش است آمادگی ندارد. در اولین روزی که پاک برای تمرین به ساحل می رود، از روی اسبش به زمین می افتد، یکی از کاپالیشگاها به سمت او حمله می کند، در این لحظه شان به طور معجزه آسایی او را بالا می کشد و جانش را نجات می دهد. از آن روز به بعد رابطه ی عاطفی شدیدی بین آن دو ایجاد می شود. شان با وجود میلی که به قهرمانی در مسابقه را دارد، اما به دلیل علاقه اش به پاک، همه ی سعی اش را برای برنده شدن او می کند... وقایع به صورت فصل به فصل و یکی در میان از نگاه شان و پاک روایت می شود.
برشی از متن کتاب
کیف به دوش به دهانه شکاف برمیگردم و بازوهایم را روی سینه ام جمع می کنم، منتظر وقفه ای در کشتار کاپالیشگاه ها و مردان می مانم. تا بتوانم دوباره آن مادیان و دختر را ببینم. چنگی به دل نمیزند. سری عالی با استخوان های خوب به عنوان یک اسب زیباست .به عنوان یک کا پالیشگاه چیزی نیست. دختر هم معمولی است؛ لاغر با موهای قهوه ای دم اسبی. کمتر از اسبش ترسیده، ولی در معرض خطر بیشتری است. صدای جیغ یکی از مادیان هایم را می شنوم و برمی گردم تا کیفم را باز کنم و مشکی پر ازنمک به طرفش بپاشم. وقتی مقداری از نمک به صورتش می خورد، سرش را بالا میآورد؛ آسیب ندیده ولی دلخور شده است. کمی به چشم هایش خیره می شوم و او نمی فهمد ممکن است نمک بیشتری هم بپاشم. قرمز است و هیچ لکه سفید روی بدنش ندارد، که این نشان دهنده سرعت زیادش است ولی با این حال باز هم مجبورش می کنم روی خط مستقیم راه برود تا بهتر متوجه شوم. به سمت اقیانوس برمی گردم و با جشن ها را به صورت هم میکوبد، البته نه با شدتی که آسیب بزند ولی اذیت می کند. لبخند کم رنگ و طعنه آمیزی می زنم و یقه ام را بالا می کشم. دختر دوباره اسبش را دایره وار در آب می چرخاند. جای تقدیر دارد که امروز تنها جایی را که کسی مزاحمش نمیشود، انتخاب کرده است. البته نباید فقط نگران کاپالیشگا ها باشد، ولی حدس می زنم خودش قبلا این را در نظر گرفته است. هر از گاهی به انحنای امواج کوبنده نگاه می اندازد. گمان نمیکنم بتواند یک کاپالیشگای شکارچی را ببیند، وقتی آن ها موازی با امواج بزرگ و سریع و به رنگ تیره زیر آب شنا می کنند دیدنشان تقریباً غیر ممکن است ولی گمان نمیکنم بتوانم جلوی خودم را بگیرم و نگاهش نکنم. صدای ناله مردی از نزدیکی می آید؛ یا زیر لگد پالیشگاه مانده پرت شده و یا گاز گرفته شده است. به نظر عصبانی و شوکه می آید. کسی به او نگفته که درد، روی ساحل زندگی میکند، این جا چال شده و با خون ما آبیاری می شود؟ دست های دختر را که روی افسار است و اطمینانی در نشستن دارد، تماشا می کنم. او سوار کاری می کند؛ ولی در طی تیزبی همه این کار را بلدند. صدای خش دارگری را می شنوم که می گوید: شرط میبندم قبلا این طوری اش را ندیدی. شان کندریک، با نگاهت نمی تونی تشخیص بدی زیر پوست شون چی هستن. فقط چند لحظه نگاهش می کنم و می بینم هنوز کاپالیشکای دو رنگ همراهش هست و سپس چند ثانیه بیشتر نگاه می کنم که بفهمد میدانم هنوز آن موجود را ول نکرده و بعد دوباره به اقیانوس خیره می شوم. گله ای از کاپالیشگاه های جنگجو مقابل ما هستند، مثل گربه های نر خرناس میکشند و پنجه می اندازند. زنگوله ها به شدت صدا می دهند. هر کاپالیشکای روی ساحل تشنه ی دریا و تعقیب و گریز است. دوباره به کاپالیشکای دو رنگ نگاه می کنم. گری افسار او را با سیمی گره زده که تحریک کننده است، ولی اثری ندارد.
نویسنده: مگی استیف واتر مترجم: رباب عسگر پور انتشارات: باژ
نظرات کاربران درباره کتاب مسابقات برج عقرب - باژ
دیدگاه کاربران