کتاب لبه تیغ | ویلیام سامرست موام؛ نشر علمی و فرهنگی
- انتشارات : علمی و فرهنگی
- مترجم : مهرداد نبیلی
- تگ : کتاب لبه تیغ
محصولات مرتبط
کتاب لبه تیغ؛ انتشارات علمی و فرهنگی
کتاب "لبهی تیغ" داستانی واقعی است که حکایتی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
راوی رمان، "ویلیام سامرست موام"، نویسندهی کتاب میباشد. وی سرتاسر این حکایت را بر اساس حقیقت و به دور از تخیل و داستانسرایی نوشته است؛ نوشتههایی که مجموعهای از خاطرات ایشان را در رابطه با یک مرد امریکاییتبار تشکیل میدهد.
شخصیت اصلی قصه، "الیوت تمپلتون" نام دارد. وی فردی بسیار باهوش و فرصتطلب است که در دورهی جوانی وارد پاریس میشود. او علیرغم برخورداری از وضعیت اقتصادی ضعیف، از اعتماد بهنفس بسیار بالایی برخوردار میباشد؛ به طوری که در همان اوایل ورود خود به پاریس، با رفتارها و ترفندهایی هوشمندانه، رابطهی بسیار نزدیکی با زنان بیوه و ثروتمند برقرار میکند؛ این ارتباطات با گذشت زمان، او را به مردان صاحبمقام نیز نزدیکتر ساخته و در نهایت، الیوت را به فردی مشهور و مهم در جامعه تبدیل مینماید.
استعداد ذاتی الیوت در شناخت هنر، جایگاه او را ارتقا میبخشد. با شروع جنگ 1914، فرصت بسیار بزرگی نیز در اختیار او قرار میگیرد؛ او در این برههی زمانی به رستهی آمبولانس پیوسته و پس از خدمت در فلاندر و آرگون، نشان لیاقت را بدست میآورد. سپس، در سازمان صلیب سرخ پاریس، مورد تقدیر قرار میگیرد.
راوی قصه، برای اولین بار، در یک مهمانی با الیوت آشنا میشود. در این برههی زمانی، او یک نویسندهی جوان و ناشناخته است؛ از همین روی الیوت توجه زیادی به او نمیکند. اما با گذشت زمان، و تبدیل شدن او به نویسندهای مشهور، الیوت به تبعیت از خصیصهی فرصتطلبی خویش، خود را به سامرست نزدیک و نزدیکتر میسازد. تا جایی که رابطهی دوستانهای با او برقرار مینماید. این ارتباطات به رفتوآمد و شرکت در مهمانیهای مشترک تبدیل میگردد.
موام در طول رابطهی خود با الیوت، شیفتهی رفتارها و خصایص اخلاقی این مرد میشود. به طوری که تصمیم میگیرد چگونگی زندگی او را برای مخاطب خویش بازگو کند؛ روایتی که در لبهی تیغ به زیبایی توصیف شده است.
برشی از متن کتاب لبه تیغ اثر ویلیام سامرست موام
ده سال رفت و من در این ده سال نه ایزابل و نه لاری، هیچیک را ندیدم، اما به سببی که از این پس خواهم گفت، الیوت را بیش از پیش میدیدم و او گاه به گاه از آنچه بر ایزابل میرفت، مرا باخبر میکرد. اما او نیز از لاری بیخبر بود و نمیدانست مرا از حال او آگاه سازد.
- تا آنجا که میدانم، لاری هنوز در پاریس زندگی میکند. اما فکر نمیکنم من جایی با او برخورد کنم، چون حلقهی آشنایان ما با هم یکی نیست. راستی حیف بود که پسرک اینطور آتیهی خودش را خراب کرد. فامیل او فامیل بسیار خوبی است و من اطمینان دارم که اگر خودش را به من سپرده بود، میتوانستم او را آدمی از آب دربیاورم. به هر صورت، ایزابل خوب از این معرکه جست.
اما حلقهی آشنایان من چون الیوت تنگ نبود و من در پاریس عدهای را میشناختم که اگر الیوت میشنید، سخت بر منش اشرافیاش گران میآمد. در سفرهای کوتاه اما مکرری که به پاریس میکردم، هر بار از یکی از اینان جویای حال لاری میشدم. برخی از ایشان آشنایی اندکی با وی داشتند، اما هیچکدام نمیتوانستند خود را با او صمیمی بدانند و من در این مدت نتوانستم از هیچیک دربارهی لاری خبری به دست میآورم. به رستورانی که او معمولا در آن شام میخورد، رفتم، اما معلوم شد درازمدتی است به آنجا سری نزده است. در کافههای بلوار دومون پارناس نیز که پاتوق ساکنان آن گوشهی پاریس بود، هرگز با او روبهرو نشدم.
پس از آنکه ایزابل از پاریس رفت، لاری قصد داشت به یونان برود، اما از این فکر منصرف شد. داستان آنچه را در حقیقت بر او رفته بود، خودش سالها بعد برایم حکایت کرد، اما چون فکر میکنم نقل این ماجراها به ترتیب اتفاق و از روی تاریخ بهتر خواهد بود، آن را در اینجا میآورم. لاری پس از رفتن ایزابل، همهی تابستان را در پاریس بود و بیوقفه تا نیمهای از پاییز رفته، کار میکرد.
- آنوقت حس کردم باید کمی استراحت کنم و دست از کتاب خواندن بردارم. دو سال بود روزی هشت تا ده ساعت کار کرده بودم و کتاب خوانده بودم. این بود که در معدن زغالسنگی مشغول کار شدم.
با تعجب گفتم: «چه؟ چه کار کردی؟»
به شگفتزدگی من خندید و گفت: «پیش خودم فکر کردم چند ماه کار یدی برایم مفید است...
کتاب لبه تیغ اثر ویلیام سامرست موام با ترجمهی مهرداد نبیلی توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ویلیام سامرست موام
- مترجم: مهرداد نبیلی
- انتشارات: علمی و فرهنگی
مشخصات
- نویسنده سامرست موام
- مترجم مهرداد نبیلی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 12
- سال انتشار 1397
- تعداد صفحه 393
- انتشارات علمی و فرهنگی
نظرات کاربران درباره کتاب لبه تیغ | ویلیام سامرست موام؛ نشر علمی و فرهنگی
دیدگاه کاربران