محصولات مرتبط
کتاب فانوس خیال نوشته اینگمار برگمان با ترجمه مهوش تابش و مسعود فراستی در انتشارات هرمس به چاپ رسیده است.
این کتاب زندگینامه یک انسان عادی است که به قلم خودش روایت شده است. انسانی که در کودکی شیطنتو در نوجوانی طغیانهای بسیاری کرده، در جوانی دچار خطا شده و در میانسالی احساس گناه میکند و در سالخوردگی آرزو دارد بتواند گذشتهها را جبران کند. این مرد بزرگ که در سن 70 سالگی از خودش، خانوادهاش، تجربههایش، احساسات و ضعفهایش بی پرده و نقادانه و با صداقت تمام سخن میگوید اینگمار برگمان سوئدی است که بسیار خلاق و پرکار عمل کرده و چندین فیلم و نمایشنامه در کارنامه کاری خود ثبت کرده است. نویسنده این کتاب که یک کارگردان بزرگ و پرآوازه است در فانوس خیال رازهای زندگی و هر آنچه که در دلش است را با مخاطب در میان میگذارد. او ادعایی برای حل مسائل هستی یا حتی حل مسائل یک انسان معمولی را ندارد چرا که خودش چراهای فراوانی در مورد زندگی و مرگ در سرش وجود دارد. قلم روان و گیرای این نویسنده و کارگردان، شما را مشتاقانه تا انتهای کتاب خواهد کشاند. روایت ساده و زیبای او از زندگی خودش، با تمام صداقتی که خرج کرده این کتاب را به کتاب آموزنده و جالب توجهی تبدیل کرده است.
برشی از متن کتاب
من عاشق آنا نبودم، زیرا در جایی که زندگی میکردم و نفس میکشیدم عشق وجود نداشت. من به یقین در دوران کودکیام، در غنایی از عشق محصور بودم. اما فراموش کرده بودم که مزهاش چه جور بود. من نسبت به کس یا چیزی احساس عشق نمیکردم و از همه کمتر نسبت به خودم. احساسات آنا چنین پوسیده نبود. او کسی را برای گذران اوقاتش داشت. عروسکی پر دردسر، با مزاحمی خاص، شیطان، که مدام حرف میزد، گاهی سرگرمکننده، گاهی چنان احمقانه یا کودکانه که ممکن بود تعجب کنی واقعا چهارده ساله است. گاهی او در کنار آنا در خیابان راه نمیرفت، عقیده داشت آنا چنان چاق و او چنان لاغر است که با یکدیگر احمقانه به نظر میرسند. گاهی، وقتی فشار کشیشنشین خیلی مستولی میشد، او را میزدم. و او هم مرا میزد. ما به یکسان قوی بودیم اما من خشمگینتر بودم، بنابراین نزاعهای ما با گریه او و خروج من پایان مییافت. ما همیه آشتی میکردیم. یکبار، یک چشم او کبود شد، بار دیگر دهانش شکاف برداشت، و نشان دادن جراحتهایش در مدرسه، مایه تفریح او بود. اگر کسی از او میپرسید چه کسی با او این کار را کرده است او میگفت دوستش. همه میخندیدند زیرا کسی باور نمیکرد که پسر الکنِ پوست و استخوانی کشیش قادر به چنین طغیانهایی باشد. یک روز یکشنبه، پیش از دعای صبح، آنا تلفن کرد و فریاد زد که پالی دارد مادرش را میکشد. من به نجات شتافتم. آنا در سرسرا را باز کرد و در همان لحظه ضربهای گیجکننده به دهانم خورد و در مقابل قفسهای که گالشها در آننگهداری میشد، به پشت به زمین افتادم. فروشنده دوره گرد مو قرمز، بدون پوششی به جز یک پیراهن خواب و جورابهای کوتاه، با مادر و دختر هر دو در هم میغلتید و فریاد میزد آنها را میکشد. سرانجام همه این عداوتهای لعنتی باید پایانی میداشت. او از نگه داشتن یک روسپی و دختر او بیزار بود. او گلوی زن مسن را گرفته بود و صورت زن، قرمز تیره شده، دهانش باز مانده بود. آنا و من سعی کردیم با فشار، دستهایش را باز کنیم، اما سرانجام آنا، به دنبال یک چاقوی حکاکی شده به آشپزخانه پرید و جیغ زد که تا پای مرگ او را چاقو خواهد زد. او بلافاصله زن را رها کرد، یکبار دیگر به صورت من ضربه زد که من هم با ضربهای پاسخ دادم، اما خطا رفت. سپس او بدون کلمهای حرف لباس پوشید، کلاه لبهدارش را کج روی سرش گذاشت، دستهایش را در پالتوی سیاهش فرو کرد، کلید هشتی را روی زمین پرت کرد و رفت.
نویسنده
ارنست اینگمار برگمان متولد 14 ژوئیه 1918 در سوئد است. او کارگردان، فیلمنامهنویس، نویسنده و تهیهکننده مشهوری است که جوایزی هم برای فیلمهایش دریافت کرده است. او در 30 ژوئیه 2007، هنگامی که در خانه خود خواب بود، در 89 سالگی درگذشت. از سال 2015، به دلیل تلاشهای او در صنعت فیلمسازی، تصویر چهره برگمان روی اسکناس 200 کرونی سوئد قرار گرفت.
نویسنده: اینگمار برگمان مترجمان: مهوش تابش - مسعود فراستی انتشارات: هرمس
مشخصات
- نوع جلد جلد نرم
- قطع خشتی
- نوبت چاپ 3
- سال انتشار 1392
- تعداد صفحه 188
- انتشارات هرمس
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران