محصولات مرتبط
کتاب دختر گل خندان اولین جلد از مجموعه ی سه دخترون نوشته ی محمدرضا شمس با تصویرگری سحر خراسانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
در روزگاران قدیم تاجر خوش نام و بزرگی به نام حاتم با همسرش گلشن در شهری بزرگ زندگی می کرد. حاتم ثروت خیلی زیادی داشت و برای خودش خانه ای بزرگ و مجلل ساخته بود که در شهر نظیر نداشت. او از طریق دریا و با کشتی به تجارت می پرداخت و اجناس گرانبهایی خرید و فروش می کرد. یک روز وقتی کشتی هایش حامل بارهای بسیار گرانقیمتی بودند، دریا طوفانی شد و کشتی های حاتم غرق شدند. حاتم پس از اینکه خبر غرق شدن کشتی هایش را شنید، تمام طلبکارهایش را جمع کرد و هرچه داشت و نداشت را به جای طلبشان به آنها داد. بعد از این ماجرا، حاتم دیگر ثروتی نداشت و مجبور شد برای گذران زندگی خانهی کوچکی در ارزان ترین قسمت شهر بخرد و با گلشن که چند ماهه باردار بود به آنجا رفت. در همسایگی خانهی حاتم و همسرش جادوگری به نام مرجانه جادو زندگی می کرد که در حیاتش باغچه ای پر از تربچه داشت. اما در واقع آن تربچه ها جن های کله قرمزی بودند که از خانهی مرجانه جادو مواظبت می کردند! یک روز گلشن خانم از دور تربچه های باغچهی مرجانه جادو را دید و دلش تربچه خواست. بعد از شوهرش خواست که پیش همسایه برود و برایش از آن تربچه ها بگیرد. حاتم هم وقتی دید همسرش با وضعیتی که دارد هوس تربچه کرده، به خانهی مرجانه رفت و در زد تا از او بخواهد چند تا از تربچه های باغچه اش را برای همسر باردارش بچیند. اما هر قدر در زد، هیچ کس در را باز نکرد حاتم هم تصمیم گرفت خودش تربچه بچیند اما همین که دستش را به طرف تربچه ها دراز کرد صدای جیغ جن های کله قرمز بلند شد و مرجانه جادو یک دفعه ظاهر شد! او از دست حاتم خیلی عصبانی شد که بدوناجازه توی باغچه اش رفته برای همین با خواندن وردی او را به سوسک تبدیل کرد و وقتی فهمید زن حاتم بچه ای در راه دارد، به شرط اینکه بچه را بعد از به دنیا آمدن به او بدهند، حاتم را به حالت طبیعی خودش برگرداند.
مجموعه ی فوق حاوی سه جلد کتاب داستان با عناوین "دختر گل خندان"، "دختر نارنج و ترنج" و "دختر ماه پیشونی" می باشد. داستان هر سه کتاب از افسانه های قدیمی اقتباس شده و شخصیت اصلی هر یک از قصه ها، دختری است که طی ماجراهتیی در دست دیو یا جادوگری اسیر می شود و قهرمان قصه باید نجاتش بدهد.
فهرست
خبر بد مرجانه جادو گربه ای که قارقار می کرد نورپری باغ بهشت گربهی آوازه خوان ای ددم وای قلعهی طلایی کلاغ قرمزآبی قورپری اژدها روز عروسی عروس قلابی
برشی از متن کتاب
مرجانه جادو باغچهی قشنگی داشت پر از تربچه های درشت و قرمز که هزچ کس جرئت نداشت به آن نزدیک شود. روزی گلشن چشمش به تربچه ها افتاد و هوس تربچه کرد. به شوهرش گفت: "برو چندتا تربچه از پیرزن بگیر و بیار. دلم تربچه می خواد. حاتم گفت: "تو که می دونی اون چیزی به کسی نمی ده." زن گفت: "می دونم، اما چی کار کنم. هوس کردم. دست خودم که نیست." حاتم که چاره ای نداشت به در خانهی پیرزن رفت و در زد. کسی در را باز نکرد. حاتم دوباره در زد ووگعت: "صاحب خونه! صاحب خونه!" باز هم خبری نشد. حاتم برای بار سوم در زد و با صدای بلند داد زد: "کسی خونه نیست؟" باز هم خبری نشد و کسی در را باز نکرد. انگار پیرزن خانه نبود. حاتم خواست برگردد، اما دلش نیامد. باید هر طوری شده چند تا تربچه می چید و برای گلشن می برد. حاتم به این طرف و آن طرف نگاه کرد. کوچه ساکت و خلوت بود. کسی رفت و آمد نمی کرد. حاتم با عجله خودش را از دیوار کوتاه خانه بالا کشید و توی حیاط پرید. گوشهی حیاط یک جارو بود و روی جارو گربهی عجیبی نشسته بود که مثل قیر سیاه بود و دو تا چشم تا به تا داشت. یکی از چشم ها سرخ بود و دیگری زرد. روی پشتش هم دو تا برآمدگی داشت که انگار جای بال بود. حاتم به آرامی از کنار گربه گذشت. گربه پنجه کشید و دندان قروچه کرد و گفت: "قار!" حاتم به طرف باغچه رفت و دولا شد تا چند تا تربچه از توی باغچه بچیند، اما وقتی دستش راوبه طرف اولین تربچه برد، یک دفعه تربچه جیغ گوش خراشی کشید و بالا پرید و انگشت حاتم را گاز گرفت. با این جیغ تدبچه های دیگر که تربچه نبودند و جن های یک وجبی کله قرمز بودند، از جا پریدند و با دندان های تیزشان دست و پا و گوش و دماغ حاتم را گاز گرفتند. جن های قرمز یک نوع مهر گیاه بودند که توی باغچه ها سبز می سدند. بدن شان شبیه سیب زمینی کج و کوله و چروک بود و دو دست و یک پا داشتند. از کف پای شان ریشه های باریک و درازی درآمده بود و روی سرشان تربچه های نقلی قرمز. جن های کله قرمز به سر تا پای حاتم چسبیده بودند و از ته دل جیغ می کشیدند...
(کتاب های فندق) نویسنده: محمدرضا شمس تصویرگر: سحر خراسانی انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب سه دخترون 1 (دختر گل خندان)
دیدگاه کاربران