کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام حسن عسگری)
- انتشارات : شهر قلم
- تگ : ستاره های دوست داشتنی
محصولات مرتبط
درباره کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام حسن عسگری)
مجموعه کتاب ستارههای دوست داشتنی از دسته کتابهای داستان پیامبران و امامان، در قالب داستانی دلنشین و روان با تصویرگریهای زیبا و کودکانه به بخشی از زندگی امام حسن عسگری (ع) بپردازد و مقام معنوی، افکار، شیوهی زندگی، اندیشهها و احادیث این امام معصوم والا مقام را متناسب با مخاطب کودک و نوجوان معرفی کند.
همچین این کتاب سرشار از مهربانیهاست و با کلام سادهای که دارد، آیینهای است که مهربانی و خوبیهای آن امام را بازتاب میکند تا کودکان با خواند آن لذت برده و مانند ایشان بودن را بیاموزند.
داستان این کتاب این گونه آغاز میشود که پسری کوچک، مهربان و خوشقلب شبی دل تنگ میشود و تصمیم میگیرد با ماه صحبت کند. ماه هم او را به سفری دعوت میکند تا یکی از ستاره های آسمانی را ملاقات کند و با او از نزدیک آشنا بشود. پسر هم دعوتش را قبول میکند و چشمانش را میبندد، مانند بادبادکی به سوی آسمان میرود و ناگهان خودش را در سرزمینی جدید میابد و ...
کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام حسن عسگری) نوشته ی محسن هجری توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
برشی از متن کتاب
طولی نکشید که احساس کردم پاهایم روی زمین است. چشم هایم را که باز کردم، خود را در سامرا دیدم؛ شهری آشنا که پیش از این، ستاره ی هدایت را در آن جا ملاقات کرده بودم. کمی بعد، پیر مردی را دیدم که با قامت خمیده اش به سویم می آمد. امشب هم علی، پسر مهزیار اهوازی به استقبالم آمده بود. به او سلام کردم و گفتم: « شما سال های زیادی زندگی کرده اید، از این موضوع خوشحالید؟ » علی لبخندی زد و گفت: « از این که این سال های طولانی زنده مانده ام تا ستاره های بیشتری را ببینم، خیلی خوشحالم. اما از این که شاهد مرگ بسیاری از دوستانم بوده ام، بسیار غمگینم. » از علی پرسیدم: « امشب به دیدن کدام ستاره می رویم؟ » علی گفت: « ستاره ی دوستی و رفاقت. » وقتی همراه پسر مهزیار به راه افتادم، دیدم به همان محله ای می رود که پیش از آن ستاره ی هدایت را آن جا دیده بودم؛ جایی که محل زندگی نظامیان بود. خیال کردم به همان خانه ای می رویم که ستاره ی هدایت را در آن جا دیده بودم، اما حدسم درست نبود. در این خانه، دیگر خبری از سایه ی درختان نخل نبود. وارد حیاط کوچکی شدم که فقط یک درخت اقاقیا در آن بود. هنوز به خودم نیامده بودم که مرد جوانی را پیش رو دیدم. تا آمدم به خود بجنبم، در سلام پیش دستی کرد و گفت: « به خانه ی کوچک ما خوش آمدی. » پسر مهزیار با صدایی آرام گفت: « من راز این همه دشمنی را نمی فهمم، مگر بودن شما در خانه ی قبلی چه ضرری به خلیفه می زد که شما را به این خانه ی کوچک آوردند؟ » ستاره ی دوستی لبخندی زد و گفت: « آدم ها خیال می کنند همان چیزی که برای خودشان اهمیت دارد، برای دیگران نیز مهم است. قدرتمندان همیشه به بزرگی کاخ و گستردگی سرزمین هایشان می نازند به همین خاطر خیال می کنند اگر کسی را از داشتن چنین امکاناتی محروم کنند، او را تنبیه کرده اند. » علی گفت: « دیروز از دربار خلیفه به من خبر دادند که شما باید دوشنبه ها و پنج شنبه ها به کاخ خلیفه بروید. وقتی به این کار اعتراض کردم، با خشونت به من گفتند خدا را شکر کن که او را زندانی نمی کنیم. » ستاره ی دوستی دستش را بر پشت علی زد و گفت: « نگران نباش، این ها به خیال خود می خواهند مرا بترسانند و این طور وانمود کنند که مرا زیر نظر دارند. » علی، پسر مهزیار آهی کشید و گفت: « متاسفانه آن ها به انجام این کار ها قانع نیستند. تازگی ها آنچنان محله را مراقبت می کنند که کمتر کسی بتواند شما را ملاقات کند. همین الان هم که مهمان شما را آوردم، اگر سن و سالش کمی بیشتر بود، اجازه نمی دادند، شما را ببیند. » ستاره ی دوستی گفت: « ما خاندان پیامبر، در شهر ها و روستا ها دوستان فراوانی داریم. باید در میان آنها کسانی را وکیل و نماینده ی خود قرار دهیم تا از طرف ما مشکلات مردم را حل کنند. نباید فراموش کنیم که تمام این سخت گیری ها برای آن است که ما به وظیفه ی اصلی خود عمل نکنیم. »
- نویسنده: محسن هجری
- تصویرگر: میترا عبداللهی
- انتشارات: شهرقلم
نظرات کاربران درباره کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام حسن عسگری)
دیدگاه کاربران