محصولات مرتبط
کتاب روی خط چشم نوشته ی پیمان هوشمندزاده می باشد که توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
روی خط چشم ده داستان کوتاه دارد با عناوینی از این دست: ر، س، ع، ب، ی، م، پ، ل، ن و ش. این داستان ها به نحوی به هم مرتبط بوده و علت این عناوین عجیب را هم با خواندن هرکدام متوجه می شویم. مثلا «ر» به مادر راوی برمی گردد که نمی تواند «ر» را به خوبی تلفظ کند. شاید بتوان داستان های «روی خط چشم» را داستان هایی درباره ی زبان دانست. درباره ی انسان و پدیده های اطرافش و مهم تر از همه زبان. طرز بیان هوشمندزاده در این اثر به طنز نیز نزدیک می شود و در عین حال تلخی خود را حفظ می کند. راوی به نظر آدم خونسردی می آید. کسی که به مشکلات و مصائب زندگی از طریق ریشخند پاسخ می دهد. اما باید یادمان باشد که ریشخند زدن به مشکلات خود نوعی واکنش دفاعی است که وقتی فرد کاری از دستش بر نمی آید انجام می دهد. برای همین باید بعد نهیلیستی اثر را نیز مدنظر داشته باشیم. همچنین باید نثر هوشمندزاده را از نوع مینیمالیستی دانست. خبری از توصیفات و تعریف هایی که به کار نویسنده نیایند نیست. هوشمندزاده به خوبی نشان می دهد که چطور مصنوعات دست انسان، که روزی خود ما ساخته ایم، بر ما غلبه کرده و امروز خود فرمانروای ما می شوند. هوشمندزاده در «روی خط چشم» ما را به شنیدن داستان های درونی خودش در بازی با حروف دعوت کرده است و خوب از پس این کار برآمده است.
برشی از متن کتاب
سنگینی مثل دق می ماند، مثل بختک. همه ی وجودت را می گیرد. هست ولی هیچ نشانه ای از خود نمی گذارد. نمی توانی بگویی چیست. نمی توانی بگویی چه بلایی سرت آورده. حتا نمی توانی باورش کنی، ولی هست. سنگینی همه جا هست، همان طور که در ما، همان طور که در اجسام. همه ی اجسام پایین می روند. می روند رو به زمین. این را نمی شود منکر شد. یعنی اگر جسم باشند حتمن این یک قلم را دارند. چیزی مثل یک اصل، سنگینی. ولی به همین راحتی ها هم نیست که پوزخندی بزنیم و بگوییم: طبیعیه، خب جاذبه همه جا هست. شخصن زیر بار این خزعبلات نمی روم. نمی گویم سنگینی و جاذبه مرتبط نیستند ولی جرم را منکر می شوم. سنگینی هیچ ربطی به جرم ندارد. هیچ ربطی به بزرگی و کوچکی اجسام ندارد. سنگینی یک مفهوم است. یک کلیت، کلیتی فراتر از جسمیت اجسام. مثل لذت، مثل دوستی یا یک همچین چیزهایی. چیزهایی که نمی شود تعریفشان کرد. مادرم سنگینی زبان داشت. هیچ وقت «ر» را نمی گفت. به گمانم می توانست بگوید ولی نمی گفت. به خودش زحمت نمی داد. یا آن قدر آرام می گفت که شنیده نمی شد. و گاهی آن را چیزی شبیه «ی» تلفظ می کرد. اسمش سنگینی زبان بود. شاید برای بقیه مشکل بود، ولی برای ما آن قدر عادی شده بود که همه ی «ر» ها را می شنیدیم. وجودشان را حس می کردیم و همه را درست می چیدیم همان جایی که باید. بقیه گیج می شدند. کلمه ها را گم می کردند و گاهی دنبال معنای دیگری می گشتند.
فهرست
- ر
- س
- ع
- ب
- ی
- م
- پ
- ل
- ن
- ش
(مجموعه داستان) نویسنده: پیمان هوشمندزاده انتشارات: چشمه
مشخصات
- نویسنده پیمان هوشمند زاده
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 4
- تعداد صفحه 103
نظرات کاربران درباره کتاب روی خط چشم - هوشمندزاده
دیدگاه کاربران