loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب روزی که مداد شمعی ها به خانه برگشتند - زعفران

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب روزی که مداد شمعی ها به خانه برگشتند نوشته ی درو دی والت و ترجمه ی محبوبه نجف خانی با تصویرگری الیور جفرز توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

یک روز دانکن کوچولو شاد و خوشحال در حال نقاشی کشیدن با مداد رنگی های جدیدش بود که آقای پستچی یک دسته کارت پستال عجیب برایش آورد. کارت پستال ها هر کدام به یک رنگ خاص و از مناطق مختلف ارسال شده بودند. دانکن کارت ها را باز کرد و با تعجب دید که آن ها از طرف مداد شمعی هایی هستند که قبلا متعلق به او بوده اند و هر کدام را به طریقی گم کرده و از دست داده بود. مثلا مداد شمعی زرشکی برایش نوشته بود که دو سال پیش او را روی مبل جا گذاشته و به خاطر نشستن پدر دانکن رویش، از وسط به دو قسمت تقسیم شده است، مداد شمعی قرمز شبرنگ را وقتی هشت ماه پیش با خانواده اش به تعطیلات رفته بود در هتل جا گذاشته و او هنوز آن جا مانده بود، مدادهای قرمز و نارنجی هم با اندوه فراوان در کارت پستالی به طور مشترک برای دانکن نوشته بودند که چطور مدتی قبل او آن ها را در گوشه ای از حیاط انداخته و آن ها زیر نور خورشید آب شده و رنگ هایشان با هم ترکیب شد. خلاصه که هر کدام از رنگ ها در قالب جملاتی کوتاه ناراحتی شان را از بی مسئولیتی صاحبشان اعلام کرده و از پسر بچه خواسته بودند که هر چه سریعتر آن ها را پیدا کرده و به خانه بازگرداند. دانکن با خواندن کارت ها بسیار متاثر شد و ...


برشی از متن کتاب


دانکن عزیز، هیچ کس از نخود فرنگی خوشش نمی آید. هیچ کس حتی از رنگ سبز نخود فرنگی هم خوششش نمی آید. برای همین، می خواهم اسمم را عوض کنم و از این جا بروم و دنیا را ببینم. سلام دانکن من هستم، مداد شمعی قرمز شبرنگ. یادت می آید با خانواده ات به تعطیلات محشری رفتیم؟ یادت می آید چقدر خندیدیم و نقاشی بابایت را کشیدیم که تمام بدنش زیر آفتاب سوخته بود؟ یادت می آید وقتی از آن جا می رفتی من از دستت افتادم کنار استخر هتل؟ حتما یادت نمی آید، چون من هنوز این جا هستم! چطور متوجه نشدی که من را گم کردی؟ حالا بگذریم، هشت ماه است که این جا منتظرم تا بیایی و من را با خودت ببری. اما نیامدی و فکر کنم خودم پیاده برگردم خانه ... سلام دانکن! بعد از بلایی که سرم آمد ... مطمئنم دیگر من را نمی شناسی. فکر کنم مداد شمعی ... قهوه ای روشن بودم، شاید هم حنایی. خودم هم دیگر نمی دانم چه رنگی بودم. چون اصلا یادم نمی آید. تا حالا برایت پیش آمده سگ بخوردت و بعد روی فرش اتاق بالا بیاوردت؟ چون این بلا سر من آمده ... سگ من را خورد و بعد روی فرش بالا آورد، دانکن ... نمی دانی چه حال بدی داشتم! خیلی خیلی بد! حالا بیشتر شبیه کرک فرش هستم تا مداد شمعی. می شود لطفا بیایی و من را با خودت ببری خانه؟ سلام دانکن یادت می آید هالوین پارسال به برادر کوچولویت گفتیم که زیر راه پله ی زیر زمین روح وجود دارد؟ بعد روی دیوار شکل های ترسناک کشیدیم؟ برادرت آن شکل ها را دید و از ترس جیغ کشید و پا به فرار گذاشت! خیلی باحال بود، مگر نه؟ اما وقتی یادت رفت من را از توی زیر زمین ببری بیرون، اصلا دیگر باحال نبود! خواهش می کنم بیا و من را از این جا ببر! از ترس ... دارم ... زهره ترک می شوم!    

(کتاب های زعفرانی) نویسنده: درو دی والت مترجم: محبوبه نجف خانی تصویرگر: الیور جفرز انتشارات: زعفران


نظرات کاربران درباره کتاب روزی که مداد شمعی ها به خانه برگشتند - زعفران


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب روزی که مداد شمعی ها به خانه برگشتند - زعفران" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل