loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب روحی در همسایگی (مجموعه ترس و لرز)

5 / -
موجود شد خبرم کن

درباره‌ی کتاب روحی در همسایگی (مجموعه ترس و لرز)

کتاب روحی در همسایگی از مجموعه‌ی ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمه‌ی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. در این جلد از مجموعه‌ی ترس و لرز، زندگی دختر نوجوانی دوازده ساله‌ای به نام هنا آمده است. او به همراه پدر و مادر و دو برادر دوقلویش در شهر کوچک گرین وود زندگی می‌کند.

هنا تابستان کسل کننده‌ای را می‌گذراند، تمام دوستانش برای شرکت در اردوهای تابستانی شهر را ترک کرده‌اند و او به دلیل این که پدرش از عهده‌ی مخارج اردو برنمی‌آمد، از رفتن به آن‌جا بازمانده است، او هر چه برای دوستانش در اردو نامه می‌نویسد جوابی از آن‌ها دریافت نمی‌کند و تنها با کتاب خواندن، تماشای تلویزیون و دوچرخه‌سواری در سطح شهر خودش را سرگرم می‌کند.

یک روز که در حیاط جلوی خانه شان مشغول بازی است به شدت با دوچرخه ی پسری به نام دنی اندرسن برخورد می کند و همین برخورد سبب آشنایی و دوستی آن ها می شود. دنی و خانواده اش به تازگی به خانه ی نزدیک خانه ی آن ها اسباب کشی کرده اند، اما نکته ی جالب توجه این است که هنا به هیچ عنوان متوجه ی حضور همسایه ی جدید نشده اند، او و برادرانش روز قبل در آن خانه ی خالی از سکنه بازی می کردند و کسی را در آن جا ندیده بودند.

پس از مدتی هنا به رفتارهای عجیب دنی به خصوص به یکباره غیب شدن های او شک می کند و احساس می کند دنی و خانواده اش روح هستند که در همسایگی آن ها ساکن شده اند و... .

"ترس و لرز" نام مجموعه ای است که تمام جلدهای آن در ژانر وحشت نوشته شده اند و در هر جلد برای قهرمانان داستان ها که تمام آن ها دختران و پسران نوجوان می باشند حوادث وحشتناکی رخ می دهد و ماجراهایی عجیب به وقوع می رسد. در انتهای برخی جلدها بلیطی به شخصیت اصلی کتاب داده می شود که خود را به پارک وحشت برساند و در آن جا با چند نوجوان دیگر که همانند خودشان به آن مکان عجیب دعوت شده اند مواجه می شوند و اتفاقات دیگری برایشان رقم می خورد.

بخشی از کتاب روحی در همسایگی (مجموعه ترس و لرز)

با تمام وزنش روی آرنج ها و زانوهایش پایین آمد. نفسش بندآمد.

درد شدیدی توی تنش پیچید.

چی شده؟

چی به پشتم خورد؟

به بالا نگاه کرد و آقای هاردر را دید که مثل باد از جلو او رد می شد و از ته گلو، سر پسرها عربده می کشید که برگردند.

هنا آهسته روی پاهایش ایستاد. فکر کرد، واه واه! آقای هاردر بدجوری جوش آورده!

روی زانوهایش که از درد زق زق می کرد، ایستاد و نگاه بدی به صاحب مغازه انداخت.

با اوقات تلخی فکر کرد، منو پرت کرد زمین و یک معذرت خواهی خشک و خالی هم نکرد.

خم شد و در روشنایی مغازه زانوهایش را نگاه کرد. زخم و پارگی در کار نبود، فقط کمی خراش برداشته بود.

گرد و خاک شلوارش را پاک کرد، وقتی سرش را بلند کرد، آقای هاردر را دید که مشت های گره کرده اش را کنار بدنش تاب می دهد و با عجله به مغازه بر می گردد. پیش بند سفید بلندش که موقع راه رفتن بال بال می زد، به همراه قد کوتاه، هیکل چاق، موهای فرفری سفید و صورت گرد و پوست صورتی اش، قیافه مسخره ای به او داده بود.

هنا جستی زد و پشت تنه درختی مخفی شد.

چند لحظه بعد صدای هاردر را از پشت پیشخوان مغازه اش شنید که بلند بلند به زنش شکایت می کرد.

- این بچه ها چه مرگشونه؟ بستنی رو از آدم می گیرند و پول نداده، می زنند به چاک؟ اینها پدر و مادر ندارند؟ کسی رو ندارند که درست و غلط رو بهشون یاد بده؟

صدای خانم هاردر هم آمد که برای دلداری، چیزهایی به شوهرش می گفت. اما حرف هایش مفهوم نبود.

هنا بی صدا از پشت درخت بیرون آمد و با سرعت در همان جهتی که پسرها رفته بودند، حرکت کرد.

از خودش پرسید، چرا دنی و رفقاش این شاهکار احمقانه رو زدند؟ اگر گیرافتاده بودند، چی می شد؟ یعنی یک بستنی قیفی واقعا این قدر ارزش داره که آدم به خاطرش دستگیر بشه و براش پرونده درست بشه؟

تقریبا به چهار راه بعدی رسیده بود، ولی هنوز صدای داد و فریادهای عصبانی آقای هاردر را از مغازه اش می شنید. هنا شروع کرد به دویدن که دیگر صدای گوش خراش او را نشنود. زانویش کمی درد می کرد. یکمرتبه هوا داغ و مرطوب شد. چند تار مو به پیشانی عرق کرده اش چسبیده بود.

تصویر دنی را پیش چشمش مجسم کرد که بستنی به دست، با قیافه وحشت زده از مغازه بیرون می دوید. در ذهنش آلن و فرد را دید که پشت سر او گرپ و گرپ می دویدند.

و حالا خودش هم می دوید. برای چی؟ دقیقا نمی دانست.

زانوی چپش هنوز درد می کرد. حالا از میدان شهر خارج شده بود و از جلو خانه ها و چمن های تاریک می گذشت.

سر خیابانی رسید و پیچید. چراغ خیابان با نور سفیدش دور و بر او را روشن می کرد. چراغ ایوان بعضی از خانه ها روشن بود، ولی هیچ کس در خیابان نبود.

باز هم در دلش گفت، واقعا که شهر کوچک و بی روحی داریم.

وقتی چشمش به پسرها افتاد، یکمرتبه ایستاد. پسرها پشت یک ردیف شمشاد بلند و دیوار مانند چپیده بودند.

هنا آهسته گفت: «هی ... بچه ها!»

با سرعت به طرف آنها دوید. وقتی نزدیک تر شد، صدای غش غش خنده شان را شنید؛ پسرها با لذت بستنی می خوردند و می خندیدند. ...


نویسنده


درباره‌ی آر. ال. استاین

" آر. ال. استاین "، " رابرت لارنس استاین " نویسنده ی معروف آمریکایی در سال 1943 در شهر " کلموبوس " در ایالت اوهایو به دنیا آمد. نویسندگی را از نه سالگی، با نوشتن لطیفه و داستان های فکاهی برای همکلاسی هایش آغاز کرد. اولین کتاب او «راه و رسم مسخرگی و خنداندن دیگران» نام داشت. استاین ادبیات ترسناک را در سال 1986، با کتاب «وعده ملاقات با یک غریبه» که در مجموعه خیابان وحشت بود و در سال 1989 به چاپ رسید، شروع کرد. او در سال 1992 مجموعه ترس و لرز «goosebumps» را نوشت. حدود 120 عنوان از کتاب های این مجموعه به 32 زبان زنده ی دنیا ترجمه شده، میلیون ها نسخه از آن ها در آمریکا به فروش رفته و برای سه سال متوالی عنوان پرفروش ترین نویسنده ی آمریکایی را برای این نویسنده به همراه داشته است. او بارها تصمیم گرفت نوشتن این مجموعه را متوقف کند، اما هر بار نوجوانان از تو تقاضا کردند تا به نوشتن ادامه دهد.

  • نویسنده: آر. ال. استاین
  • مترجم: شهره نورصالحی
  • انشارات: پیدایش

درباره آر. ال. استاین نویسنده کتاب کتاب روحی در همسایگی (مجموعه ترس و لرز)

رابرت لارنس استاین ملقب R.L. Stine، نویسنده پرفروش کتاب کودکان در 8 اکتبر 1943 واقع در «ایالت اوهایو» متولد شد. تمام مخاطبان کتاب، این نویسنده مشهور را با رمان کودک و نوجوان، آن هم از نوع دلهره‌آورش، می‌شناسند؛ البته می‌توان چند آثار نیز برای بزرگسالان در میان نوشته‌های او مشاهده کرد. ...

نظرات درباره کتاب روحی در همسایگی (مجموعه ترس و لرز)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب روحی در همسایگی (مجموعه ترس و لرز)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل