loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دوازده داستان سرگردان | گابریل گارسیا مارکز

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌ی کتاب دوازده داستان سرگردان گابریل گارسیا مارکز

کتاب دوازده داستان سرگردان یکی از بهترین آثار گابریل گارسیا مارکز می‌باشد که با ترجمه‌ی بهمن فرزانه در انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است. کتاب "دوازده داستان سرگردان"، مجموعه‌ی 12 داستان کوتاه تحت عناوین "آقای رئیس‌جمهور، سفر بخیر"، "قدیسه"، "هواپیمای زیبای خفته"، "خواب تعبیر می‌کنم"، "فقط آمدم تلفن کنم"، "وحشت‌های ماه اوت"، "اتومبیل مشکی"، "هفده انگلیسی مسموم‌ شده"، "باد سرد شمالی"، "تابستان سعادتمند خانم فوربس"،" نور مثل آب است" و "رد خون تو روی برف" را در بر می‌گیرد که همگی توسط "گابریل گارسیا ماکز"، نویسنده، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی اهل کلمبیا و با استفاده از گفتاری ساده و روان، به رشته‌ی تحریر درآمده است.

مارکز با ارائه ی روایت هایی جذاب و پرکشش، مخاطب را با شخصیت های داستان هم قدم و همراه می سازد. به عنوان مثال در "آقای رئیس‌جمهور، سفر بخیر"، داستان زندگی پیرمردی تنها، با ظاهری برازنده و خوش پوش را می خوانیم که سال ها پیش همسرش را از دست داده و هم اکنون نیز، با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کند. پیرمردی که در گذشته و در طی دو جنگ جهانی، موفقیت های فراوانی را بدست آورده و روزگاری در سمت رئیس جمهور به کشور خویش خدمت می کرد. وی جهت تشخیص علت اصلی بیماری اش، به شهر "ژنو" آمده، با پزشک خود ملاقات کرده و از دلیل بیماری اش آگاه می گردد؛ بیماری ای که به عمل جراحی نیاز داشته و خطراتی بزرگ را به همراه خواهد داشت.

این موضوع او را افسرده تر و غمگین تر از گذشته می سازد تا این که با آشنایی قدیمی رو به رو گشته و درگیر ماجراهایی خواندنی می شود.


بخشی از کتاب دوازده داستان سرگردان

آقای رئیس جمهور، سفر بخیر

در آن پارک دورافتاده، زیر برگ های زرد، روی نیمکتی چوبی نشسته بود و دست ها را به سر نقره ای عصا تکیه داده و به قوهای گردآلود روی دریاچه خیره مانده و به مرگ فکر می کرد. اولین بار که به ژنو آمده بود، دریاچه آرام و بلورین بود. مرغ های دریایی اهلی شده نزدیک می شدند تا از دست او دانه برچینند و روسپیان در ساعت شش بعد از ظهر اشباحی به نظر می رسیدند، پیراهن های ارگاندی به تن و چترهای آفتابی ابریشمی به دست. حالا تا آن جا که چشمش کار می کرد، تنها زن، زنی گلفروش بود که در آن ساحل متروک دکه داشت. نمی توانست باور کند که زمان همه چیز را نابود کرده بود، آن هم نه فقط در زندگی او، بلکه در تمام جهان.

او نیز در آن شهر ناشناس های سرشناس، ناشناسی بیش نبود. کت و شلواری سرمه ای رنگ با راه راه سفید، و جلیقه ای از پارچه ضخیم ابریشمی به تن داشت، و کلاهی بر سر، همانند کلاه قاضی های بازنشسته. سبیلی مثل تفنگداران و موهایی پرپشت که سایه ای آبی رنگ داشت؛ مجعد و شاعرانه. دستانش مثل دستان نوازنده چنگ بود. با حلقه ازدواج به دست چپ؛ حلقه ای نمودار آن که همسرش فوت کرده است. چشمانش برقی شاد در خود نهان داشت. تنها چیزی که از سلامتی او حکایت نمی کرد، خستگی پوست بدنش بود. در هفتاد و سه سالگی هم چنان مثل شاهزادگان، خوش پوش بود. به هر حال آن روز صبح می دید که اصلا از ریخت و قیافه خود خوشش نمی آید. سال های افتخار و قدرت را پشت سر گذاشته بود و اکنون آن چه برایش باقی مانده بود، سال های مرگ بود.

بعد از دو جنگ جهانی، بار دیگر به ژنو برگشته بود تا برای درد خود جوابی قطعی پیدا کند؛ دردی که پزشکان مارتینیک موفق نشده بودند تشخیصش بدهند. پیش بینی کرده بود ماندنش دو هفته بیش تر طول نمی کشد، اما حالا می دید شش هفته از آن همه آزمایشات مختلف و نتایج مبهم گذشته و هنوز هم پایان کار ناپیداست. درد را در کبد، کلیه ها، لوزالمعده و پروستات او جستجو کرده بودند. اما درد در آن جاها نبود. تا آن پنجشنبه لعنتی که پزشکی ساعت نه صبح در بخش اعصاب به او وقت ملاقات داده بود؛ پزشکی که به اندازه سایر پزشکانی که معاینه اش کرده بودند، شهرت نداشت.

مطب به سلول تارک دنیاها شباهت داشت و پزشک قد کوتاه بود با قیافه ای شوم. دست راستش به خاطر شکستن انگشت شست در گچ بود. با خاموش کردن چراغ، روی پرده رادیوگرافی ستون فقراتی پدیدار شد که نمی توانست بپذیرد به او تعلق دارد، ولی پزشک با چوبی که در دست داشت به زیر کمر او اشاره کرد و دو عصب را نشانش داد که روی هم سوار شده بودند.

گفت: «درد شما این جاست.»

برای او به این آسانی نمی نمود. درد او گاه بسیار سریع گذر می کرد. گاه به نظر می رسید بین دو دنده سمت راست است و گاه در پایین شکم؛ اما اغلب، در کشاله رانش تیر می کشید. پزشک به دقت به حرف هایش گوش داد و با چوب بی حرکت مانده بر پرده گفت: «برای همین تمام پزشکان را گیج کرده بود، ولی حالا کشف کرده ایم از کجا سرچشمه می گیرد.» بعد انگشت اشاره اش را روی شقیقه اش گذاشت...


فهرست


فهرست کتاب دوازده داستان سرگردان

آقای رئیس‌جمهور، سفر بخیر

قدیسه

هواپیمای زیبای خفته

خواب تعبیر می‌کنم

فقط آمدم تلفن کنم

وحشت ‌های ماه اوت

اتومبیل مشکی

هفده انگلیسی مسموم ‌شده

باد سرد شمالی

تابستان سعادتمند خانم فوربس

نور مثل آب است

رد خون تو روی برف



  • نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
  • مترجم: بهمن فرزانه
  • انتشارات: ققنوس

درباره گابریل گارسیا مارکز نویسنده کتاب کتاب دوازده داستان سرگردان | گابریل گارسیا مارکز

«گابریل گارسیا مارکز»، رمان‌نویس و روزنامه‌نگار کلمبیایی و یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان اسپانیایی‌زبان قرن بیستم است که موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات نیز گشت. او به‌ویژه به سبب استفاده از سبک «رئالیسم جادویی»، مورد تحسین خوانندگان و منتقدان بسیاری در سراسر جهان قرار گرفته است. ...

نظرات درباره کتاب دوازده داستان سرگردان | گابریل گارسیا مارکز


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دوازده داستان سرگردان | گابریل گارسیا مارکز" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل