loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دری فانتاسماگوری - پرتقال

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
127,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب دری فانتاسماگوری از مجموعه ی دری به قلم و تصویرگری ابی هنلن و ترجمه ی نلی محبوب از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

تابستان از راه رسیده و دری از این که می تواند با خواهر و برادر بزرگترش، ویولت و لوک وقتش را بگذراند و بازی کند بسیار خوشحال است؛ اما ظاهرا این موضوع آن قدرها هم از نظر ویولت و لوک خوشایند نیست. دری دائما دلش می خواهد ادای نی نی کوچولوها را درآورد. گاهی آن قدر لوس می شود که برای ابراز احساساتش به ویولت، زبانش را درآورده و صورت او را لیس می زند. هنگام بازی به قدری سوالات بی سر و ته می پرسد که آن ها را حسابی کلافه می کند. او همیشه در دنیای خیالیش یعنی "فانتاسماگوری" به سر می برد. کلی دوستان خیالی دارد که از بین آن ها "مری" را از همه بیش تر دوست دارد. ویلت و لوک تصمیم می گیرند نقشه ای بکشند و به گونه ای دری را بترسانند تا شاید دست از رفتارهای بچه گانه اش بردارد. آن ها به دوری می گویند خانم "گابل گراکر" دزد است و دختر بچه هایی که مثل نی نی کوچولوها رفتار می کنند را می دزد. اما ظاهرا ویولت و لوک سخت در اشتباهند. دری نه تنها از خانم گراکر نمی ترسد، بلکه او را به عنوان شخصیت جدید وارد سرزمین خیالیش می کند ...

"دری" دختر کوچولو شش ساله ایست که همراه پدر، مادر و خواهر و برادرش زندگی می کند. همه ی اعضای خانواده او را "وروجک" می نامند. دوری به شدت خیال پرداز است و همیشه با دوستان خیالیش حرف می زند. او همه ی وسایل خانه را به هیولا تشبیه می کند: هیولای لباسشویی، هیولای آشپزخانه، هیولای جاروبرقی و ... در هر جلد از کتاب های دری، بچه ها با او همراه می شوند و می آموزند که چه رفتارهایی زشت و زننده است و باعث آزار و اذیت اطرافیانشان می شود. تصاویر این مجموعه در عین سادگی بسیار زیبا و به صورت طراحی با مداد است، بچه ها به خوبی می توانند برای کشیدن نقاشی از آن ها الهام بگیرند.

 


برشی از متن کتاب


بعد از شام ویولت و لوک می‌گویند که می‌خواهند درباره چیز مهمی با من صحبت کنند. پشت سرشان از پله ها دوتا یکی بالا می روم و خیلی هیجان زده ام. «یعنی چی می خوان بگن؟» ویولت اجازه می‌دهد روی تختش بشینم. شاید می خواهد اجازه بدهد با "گیلاس" بازی کنم. ویولت یواشکی از من می‌پرسد: "وروجک تا حالا اسم خانم گابل گراکر به گوشت خورده؟» سرم را تکان می دهم؛ یعنی نه! ویولت می‌گوید: «خب، خانم گابل گراکر دزده و دختر نی نی کوچولو ها رو می دزده.» لوک می‌گوید: «پونصد و هفت سالشه، دندان های تیزی هم داره.» ویولت می گوید: «پس حتما برات جالبه بدونی که ...» می گویم: «چی رو؟» دلم می‌خواهد زودتر بگوید. تند می گوید: «که دنبال تو می گرده!» می‌پرسم: «راست میگی؟» او می گوید: «راست راست!» با تعجب می پرسم: «خانم گابل گراکر دنبال من می گرده؟» لوک می گوید: «هیسسسس، خیییییلی ترسناکه! باید اسمش رو خیلی آروم بگی؛ این جوری: خاااااانننننم گراکر...» ویولت می‌گوید: «اگه جای تو بودم دیگه کار های نی نی کوچولو ها رو نمی کردم تا خانم گراکر دنبالم نیاد!» یک لحظه صبر کن! یک عالمه چیز های جالب هست که باید بفهمم. زل زده اند به من. شاید منتظرند که بزنم زیر گریه. می پرسم: «چه جوری می خواد بیاد توی خونه؟ از درجلوی می آد؟ شاید هم زنگ بزنه!» قبل از اینکه چیزی بگویند یک عالم سوال می‌پرسم. یعنی دزدکی میاد؟ می تونم باهاش بجنگم؟ به نظرت شنل بلند و سیاه می پوشه؟ شنلش از خز درست شده؟ یعنی از خز واقعی یا تقلبی؟ شاید دندان‌هاش پوسیده؟ یعنی مسواک می زنه؟ یعنی واقعا دماغش دراز و بدترکیبه؟ ممکنه گربه داشته باشه؟ شاید هم توی غار زندگی می کنه؟» یوهو داد می‌زنند: «نمی دونیم، ولمون کن، برو پی کارت!» و با داد و فریاد فرار می‌کنند. اما من ول کن نیستم. دنبال لوک و ویولت می روم. لوک گوش‌هایش را می گیرد و می گوید: «خدایا چه غلطی کردیم؟» همین طور که از دستم فرار می کنند، ویولت می گوید: «این گند ترین کاری بود که تاحالا کردیم.» لوک: «دیگه ... هیچ وقت ... همچین غلطی نمی کنیم.» ویولت: «اصلا نمی خوام بدونم بعدش چی می شه!» صبح روز بعد ماجرا را برای "مری" تعریف می کنم: خانم گابل گراکر 507 سالشه، دندوناش سیاه و تیز مثل سوزن، جیب هاش هم پر از دستمال دماغی و ... ممکنه سر راهش اینجا هم بیاد. پس لطفاً مثل نی نی کوچولو ها رفتار نکن. تا حالا هیولایی به این ترسناکی ندیدم. وقتی صدای زنگ را می شنوم تند از پله ها می روم پایین. می گویم: «باشه فهمیدم.» می دوم و می روم زیر تخت بابا و مامان قایم می شوم. یک چیز گرم و پشمالو هم زیر تخت است. یکی دیگر هم مثل من زیر تخت قایم شده؛ آهان مری است. یواشکی می گویم: «شنل منو ندیدی؟» مجری خودش را دراز می‌کند و از پشتش، شنلم را برمی‌دارد و به هم می دهد. شنل مچاله و چروک است. ولی بیشتر وقت ها چیزهای مرا برمی‌دارد و پس نمی دهد. بهش می گویم: «می خوام برم جنگ» و شنل را می اندازم روی شانه ام. مری: «کمکی از دستم بر میاد؟» بعد سریع می دوم سمت اتاق لوک تا دارتش را پیدا کنم. اما با شنیدن صدای پا، شیرجه می روم توی کمد اتاقش قایم می شوم.        

  • نویسنده: ابی هنلن
  • مترجم: نلی محجوب
  • انتشارات: پرتقال
 


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دری فانتاسماگوری - پرتقال" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل