کتاب جزیره سرگردانی | سیمین دانشور

درباره‌ی کتاب جزیره سرگردانی اثر سیمین دانشور

کتاب "جزیره سرگردانی" رمانی بسیار زیبا و خواندنی از آثار سیمین دانشور می‌باشد که از حکایتی جذاب سخن می‌گوید. شخصیت اصلی داستان دختری زیبارو و مهربان به نام  "هستی" می‌باشد؛ او سال‌ها پیش پدرش را طی تیراندازی صورت گرفته، مقابل مجلس از دست می‌دهد و مدتی پس از شهادت پدر نیز، مادرش "عشرت" با "احمد گنجوی" ازدواج کرده و به خانه‌ی او می‌رود.

آقای گنجوی، مردی ثروتمند و پرنفوذ است که بخش عمده ای از ثروتش را از طریق نزول به دست می آورد و خانه ای در مجاورت کاخ مرمر دارد. به دنبال این وصلت، "هستی" و برادرش "شاهین" به خانه ی مادر بزرگ پدری اش، "توران"، نقل مکان کرده و در آن جا روزگار می گذرانند.

"هستی" از سال ها پیش عاشق و دل بسته ی پسری به نام "مراد" شده و بی صبرانه برای درخواست ازدواج از جانب او انتظار می کشد؛ اما مادرش به هیچ وجه از این مسئله استقبال نکرده و مدام در پی یافتن خواستگاری پولدار و برازنده تر برای دخترش می باشد تا این که یک روز "هستی" را با خانم "فرخی" آشنا می کند؛ او مادر "سلیم"، پسری تحصیل کرده در کشور انگلیس است که در کنار پدر به تجارت تکمه می پردازد.

در واقع این آشنایی مقدمه ای برای دیدار سلیم و "هستی" و هم چنین پیشامدهای بزرگ درآینده می شود. سلیم، از همان ملاقات اول عاشق و دل بسته ی او می گردد؛ اما غافل از این که "هستی" دل به کس دیگری داده و در قلبش جایی برای او وجود ندارد. این دیدارها ماجراهایی غیر منتظره و جذاب را خلق می کند که در ادامه نویسنده با مهارت فراوان آن ها را نقل کرده و مخاطب را تا پایان با خویش همراه می سازد.

بخشی از کتاب جزیره سرگردانی؛ انتشارات خوارزمی

همان دو جمله ای که هستی گفته بود، سلیم را به دام انداخته بود، نه پیشانی بلند نه چال گونه ها وقتی که می خندید، از اداره به خانه آمد، مادربزرگ گفت: سلیم تلفن کرد و اجازه خواست ترا ببرد رستوران با هم قهوه ای بخورید و ... نگذاشتم حرفش را تمام کند. گفتم: در خانه قهوه داریم، بیایید همین جا بخورید. من هم زیارتتان کنم، بد کردم؟

هستی زیر دوش رفت. این همه سال مبتلای مراد بود و مراد حرفی نمی زد و حالا نزدیک ترین کسانش او را به سوی ازدواج با دیگری می راندند. مادر بزرگ طرفدار یک زندگی طبیعی عاری از هیجان شده بود و استدلال مادر این بود که تعداد خواستگارها روز به روز کم تر می شود و آخرش می شود یک دوشیزه ی مانده ی ترشیده.

اگر زن سلیم می شد می توانست با پول باد آورده ی خانواده ی فرخی، دست کم آرزوی ازل و ابد برادرش شاهین را بر بیاورد و او را راهی امریکا بکند. اما صدای مراد در گوشش بود و چشم های نزدیک به هم مراد در ناخودآگاهیش ثابت مانده بود. در حالی که در زندگی معمولی، چشم های مراد هیچ گاه به نقطه ای متمرکز نمی شد و همیشه در جست و جوی چیزی ناپیدا دو دو می زد. ولی صدایش همواره گرد موضوع واحدی می چرخید.

مراد می گفت: الگوی مصرفی باید عوض شود و هستی سربه سرش می گذاشت و می گفت: بله و همه ملحفه هایی داشته باشیم نظیر الک و سوراخ سوراخ؛ و می دانست چرا از میان همه ی چیزهای دنیا به یاد ملحفه افتاده بود: همین آخری ها مامان عشی ملحفه های روسی از مغازه ای در اواخر لاله زار، خریده بود، می گفت: هر چه بشویی و اطو کنی، آخ نمی گوید. حتی زن های امریکایی ملحفه های روسی می خرند. و هستی گفته بود: و مردم روسی گندم امریکایی می خورند.

هستی مردد مانده بود که لباس عیدش را بپوشد یا بلوز بنفش مات و براق تحفه ی مادرش را در بر بکند. سلیم هیچ کدام را ندیده بود.

کت دامن عنابیش را پوشید و بلوز را برای روز دیدار با مراد نگه داشت. دستی به سر و روی خود کشید. حالا که همه می خواستند بفروشندش بگذار گران بفروشند.

سلیم آمد. یک دسته گل بنفشه ی ایرانی دستش بود. گل را به هستی داد و گفت: پیش درآمد عید. نگفت از کجا چیده یا خریده؟ و به حرف هستی که اصرار می ورزید لزومی ندارد کفشش را دربیاورد، گوش نداد. هستی می دانست بایستی یک دمپایی جلو پای مهمانش می گذاشت. اما تنها دمپایی مردانه ی  خانه، دمپایی پلاستیک شاهین بود که گشادیش از پای سلیم به کنار، یک لنگه اش به مشرق دهن کجی می کرد و لنگه ی دیگرش برای مغرب لغزک می خواند.

هستی یک میز بر دستی جلوی مبلی گذاشت که سلیم روی آن نشسته بود و سینی محتوی بساط قهوه را روی میز گذاشت. سلیم پرسید برای شما هم درست کنم؟

-لطف کنید.

-سلیم به هستی نگاه نمی کرد. لابد همان یک نظر حلال را همان روز در رستوران بولینگ به او انداخته بود...

خرید کتاب جزیره سرگردانی

کتاب جزیره سرگردانی اثر سیمین دانشور از انتشارات خوارزمی، به همراه سایر کتاب های رمان را از فروشگاه اینترنتی کتابانه خریداری نمایید.

• نویسنده: سیمین دانشور
• انتشارات: خوارزمی