loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب جادوگر شمال (جنگاوران جوان: کتاب پنجم)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب جادوگر شمال جلد پنجمین از مجموعه ی جنگاوران جوان اثر جان فلنگن با ترجمه ی مسعود ملک یاری از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

پنج سال از دوره ی کارورزی "ویل" برای تبدیل شدن به یک رنجر قهار می گذرد و او به عنوان اولین ماموریتش به جنوبی ترین منطقه ی پادشاهی، جایی به نام "صخره دریا" فرستاده می شود. صخره دریا منطقه ای کوچک با محیطی امن و آرام می باشد و سال هاست که هیچ حمله ای به آن جا انجام نشده است. اما از شانس بد ویل، دو هفته بعد از اقامتش در این سرزمین، راهزنان اسکاندیایی به آن جا حمله می کنند. ویل با درایت و شجاعت نقشه ای زیرکانه طراحی کرده و جلوی حمله ی راهزن ها را می گیرد. همین امر باعث محبوبیت رنجر جوان در منطقه می شود. ویل که تازه بر منطقه مسلط شده توسط کارگزار سیاسی که دختر جوانی به نام "آلیس" است نامه ای مهر و موم شده از طرف استادش هالت دریافت می کند. او بعد از بازکردن نامه درمی یابد که باید هر چه سریعتر به دیدار هالت برود. او برای ویل توضیح می دهد در مرزهای شمالی که از لحاظ استراتژیک بسیار مهم اند، دژ بسیار بزرگ و قدیمی وجود دارد که خاندان "سایرون"  در آن زندگی کرده و بر منطقه حکومت می کنند. سایرون ها همیشه از نفوذ دشمن به سرزمین آرالوئن جلوگیری کرده اند و اکنون جادوگری به نام مالکالام که از نیرویی شیطانی برخوردار است سعی در نابودی سایرون ها و تصاحب منطقه  دارد. هالت برای ویل تعریف می کند که اگر سایرون ها از بین بروند و جادوگر به جای آن ها قلعه را ادراه کند، دشمن به راحتی از طریق مرزهای شمالی وارد سرزمین آرالوئن شده و تاج و تخت پادشاهی مورد هجوم قرار خواهد گرفت. ماموریت ویل از این قرار است که در هیبت نوازنده ای دوره گرد به مرزهای شمالی رفته و با جادوگری که طبق گفته ی اهالی منطقه از نیرویی اهریمنی برخوردار است مقابله کند ...

ویل از نوزادی در قلعه ی  فرمانده ی "ردمونت"  که مرد شریفی به نام بارون آرالد است زندگی کرده، این قلعه محل نگهداری از کودکان بی سرپرست است. بچه های سرزمین آرالوئن بعد از رسیدن به پانزده سالگی باید به مراکز آموزشی رفته و فنون مختلفی را بیاموزند. با توجه به شرایط ظاهری ویل که تنها برای رنجر شدن مناسب است نزد یکی از استادان این حرفه که  هالت نام دارد آموزش های لازم را فرامی گیرد. سرزمین آرالوئن به پنجاه منطقه تقسیم شده و برای محافظت بیشتر از هر منطقه و نظارت بر کار فرمانروایان، رنجری به آن جا فرستاده می شود.

 


برشی از متن کتاب


سم های تاگ بر تخته های ستبر پلی که به دروازه می رسید صدا می کردند. صدای کوبیده شدن سم بر تخته هایی که زیرشان خالی بود، به صدای برخورد سم به سنگ فرش حیاط بدل شد. محوطه پر از افرادی بود که از سویی به سوی دیگر رفتند و کارهای روزمره را انجام می دادند. فقط چند نفری به او نگاه کردند و بعد بی درنگ نگاه از او برگرفتند. ویل فکر کرد چیزی کم است. بعد متوجه شد خبری از همهمه و گفت و گو نبود، صدای خنده ای به گوش نمی رسید، یا صدای افرادی که با هم گپ بزنند و برای هم داستانی یا لطیفه ای تعریف کنند. جماعت ملک نورگیت خاموش بودند، چشم های شان را به زمین می دوختند و راه می رفتند، انگار برای شان مهم نبود دوربرشان چه می گذرد. برای ویل حس آشنایی نبود. او زمانی که رنجر بود، هرگاه وارد مکان جدیدی می شد، توجه دیگران را جلب می کرد، البته توجهی همراه حزم و احتیاط. و در طول چند هفته ی گذشته که نوازنده شده بود، باز هم توجه دیگران را جلب می کرد، البته به علتی دیگر و از نوعی دیگر. انتظار داشت در مکانی دورافتاده و حاشیه ای مانند مکینداو، اگر استقبال گرمی از او نشود، درست کم ورودش را مشتاقانه نظاره کنند. حیرت زده به دوروبر نگاه کرد تا شاید کسی را ببیند یا نگاهش به جایی بیفتد. ترس بر همه جا حاکم بود. مردم نورگیت نزدیک مرزهای خطرناک زندگی می کردند. سرورشان با بیماری عجیبی در بستر افتاده بود و برخی باورشان شده بود که این کار یک جادوگر است. عجیب نبود که دوست نداشتند از غریبه ای که وارد حریم شان شده بود استقبال کنند یا حتی به او روی خودش نشان بدهند. مکثی کرد، نمی دانست از اسب پیاده شود یا نه. این تردید را مردی برطرف کرد، مردی چاق با زنجیر و کلیدهای یک مباشر و چهره ای نگران که از قلعه بیرون آمد. مباشر، همان کسی که کارهای روزمره را برای اربابش سروسامان می داد، ویل را دید و به سویش آمد. پرسید: «تو نوازنده ای؟» ویل اندیشید این کمترین استقبالی بود که می شد انتظار داشت. اما به هر حال استقبال بود. لبخندی زد. ـ درست است. ویل بارتون، از جنوب می آیم و کمی ابزار شادی برای قلعه های شمال آورده ام. این همان سخن گفتن شیوایی بود که آموخته بود. مباشر حیرت زده سری تکان داد. ویل فکرد او حق دارد از حضورش حیرت کند. ـ کمی تفریح بد نیست. باید بهت بگم این روزها این جا از چیزی که لبخند به لب بیاره، خبری نیست. ویل پرسید: «واقعا؟» و مباشر سر تا پای او را وارانداز کرد. پرسید: «هیچی از ماجراهای این جا نشنیدی؟ ویل فهمید وانمود کردن این که چیزی از ماجراها نمی داند، بیهوده است. نوازنده ای که در کشور سفر می کنند همه ی شایعات را می شنود و او هم شنیده بود. شانه ای بالا انداخت. ـ شایعاتی شنیدم. روستایی ها همیشه با شایعات زندگی می کنن، اما این چیزها رو جدی نمی گیرم. مرد فربه آه عمیقی کشید. گفت: «تو این مورد بهتره جدی بگیری شون. و تازه می تونی  دو تا هم بذاری روشون. الان اینجا اوضاع به هم ریخته ست.»  

(پرفروش ترین به انتخاب نیویورک تایمز) نویسنده: جان فلنگن مترجم: مسعود ملک یاری انتشارات: افق

درباره جان فلنگن نویسنده کتاب کتاب جادوگر شمال (جنگاوران جوان: کتاب پنجم)


نظرات کاربران درباره کتاب جادوگر شمال (جنگاوران جوان: کتاب پنجم)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جادوگر شمال (جنگاوران جوان: کتاب پنجم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل