کتاب ته جدولی ها 2 (راز هفت گل به خودی)
- انتشارات : هوپا
- مترجم : سعید متین
- تگ : ته جدولی ها
محصولات مرتبط
معرفی کتاب ته جدولی ها 2 (راز هفت گل به خودی)
فرانسیسکو گارسیا کاساس ملقب به "پا چلفت" پسری نوجوان و یکی از بازیکنان تیم فوتبال باشگاه سوتوآلتو است. او همراه هم تیمی ها، مربیان، کیکه پدر کامونیاس و مادر خودش برای شرکت در مسابقات فوتبال چند جانبه ای در شهر بنیدورم راهی اروپا هستند. وقتی به مقصد می رسند، اول به ساحل رفته و با کمی آب بازی و شنا خستگی در می کنند. وقتی به هتل بازگشته و سراغ چمدان هایشان را می گیرند، متوجه می شوند تحویلدار هتل چمدان ها را به اشتباه به شهر دیگری فرستاده و از آن جا که کفش و لباس ورزیشان هم توی چمدان بوده، مجبور می شوند برای شرکت در مراسم قرعه کشی کفش و لباس جدیدی بخرند. در مراسم قرعه کشی اولین و سخت ترین قرعه به نام آن ها می افتد و با تیم اینترمیلان، یکی از بهترین و بزرگترین تیم های دنیا مسابقه خواهند داد. فرانسیسکو اولین شب را با دیدن خواب مسابقه و گل زنی خودش صبح می کند. وقتی صبح زود برای خوردن صبحانه به بوفهی هتل می رود، خیلی اتفاقی صحبت های دو مربی تیم فلیپه و آلیسیا را در بارهی تیمشان شنیده و مشکوک می شود. حالا او برای این که سر از صحبت های آن ها در بیاورد، کنکاش هایی کرده و حقایقی را در مورد مسابقات و مربیانش بر ملا می سازد.
کتاب راز هفت گل به خودی دومین جلد از مجموعه کتاب های ته جدولی ها اثر روبرتو سانتیاگو با ترجمه سعید متین توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است .
برشی از متن کتاب
دیگر برای مسابقه لباس داشتیم.
تی شرت های "من بنیدورم را دوست دارم".
مایو های خال خالی زرد و مشکی.
و کفش های فوق العاده دریم.
حالا دیگر باید منتظر می شدیم تا وقت بازی مان شود.
آن شب خواب دیدم با اینترمیلان بازی کرده ایم.
و بازی را برده ایم.
میدانم خواب بود.
ولی خواب خیلی خوبی بود.
من دقیقهی آخر گل پیروزی بخش تیم را زدم.
و همه من را روی شانه هایشان دور زمین گرداندند.
وقتی از خواب بیدار شدم، خیلی دلم می خواست فوتبال بازی کنم.
از رختخواب آمدم بیرون و دیدم کامونیاس، که هم اتاقی ام بود، خواب است.
آمدم بیدارش کنم که ساعت را دیدم: شش و ربع بود.
خیلی زود بیدار شده بودم.
زیادی زود.
ولی دیگر خوابم نمی آمد.
برای همین لباس پوشیدم تا بروم توی بوفهی هتل صبحانه بخورم. یکی از چیزهایی که توی هتل های بزرگ از همه بیشتر دوست دارم، بوفه است.
یک میلیون خوردنی چیده اند و می توانی هرچند بار که دلت می خواهد برای خودت خوراکی بکشی و کسی بهت نمی گوید بشقابت را تمام کن. می توانی همان جوری نصفه کاره ولش کنی و بروی یکی دیگر برداری.
عاشق اینم که تا آخر عمر هر روز توی بوفه صبحانه بخورم.
قبل از این که بروم بیرون، از کامونیاس پرسیدم: "می آیی صبحانه؟"
جوابم را نداد. هنوز خواب بود.
گذاشتم بخوابد و تنهایی رفتم.
رفتم طبقهی آخر و رسیدم دم در رستوران.
بوفهی صبحانه هنوز بسته بود. ساعت 7 باز می کرد.
ولی چون کار دیگری نداشتم، تصمیم گرفتم منتظر بمانم.
روی مبل گنده ای که کنار در بود، نشستم و به مسابقه فکر کردم.
همان موقع صدایی شنیدم که توجهم را جلب کرد.
"مطمئن نیستم!"
"چرا خب؟"
صدا ها برایم آشنا بود.
بلند شدم و از کنج یکی از راهروها نگاه کردم و آن ته توی ایوان کوچکی رو به دریا دیدمشان.
دوتایی تنها بودند.
و به نظر می رسید دارند جر و بحث می کنند.
فلیپه و آلیسیا بودند.
بله. می دانم که نباید زاغ سیاه بزرگ ترها را چوب زد و اصلا نباید زاغ سیاه هیچ کس را چوب زد. ولی آخر هیچ کاری نداشتم بکنم.
برای همین خودم را چسباندم به دیوار و گوش کردم ببینم چی می گویند.
آلیسیا می گفت: "نمیتوانیم بدون این که بهشان بگوییم، این کار را بکنیم. در قبال تیم مسئولیم."
فلیپه بهش گفت: "آخر خیلی ذوق زده اند. کلی زحمت کشیده اند تا همه چیز عالی باشد... باید از این موقعیت استفاده کنیم. باید هر چه زودتر این کار را بکنیم."
"اگر این کار را بکنیم و بو ببرند، حسابی می خورد توی ذوقشان."
"پای کلی پول وسط است، یک بار هم که شده، به فکر خودمان باش."
وقتی این را گفتند دور شدند و دیگر نشنیدم چی می گویند.
دربارهی چی حرف می زدند؟
کاری که آن قدر از انجام دادنش می ترسیدند، چی بود؟
چرا می ترسیدند اگر آن کار را بکنند، بخورد توی ذوقمان؟
از چه پولی حرف می زدند؟
توی دردسر افتاده بودند؟...
نویسنده: روبرتو سانتیاگو
مترجم: سعید متین
تصویرگر: اریکه لورنسو
انتشارات: هوپا
نظرات کاربران درباره کتاب ته جدولی ها 2 (راز هفت گل به خودی)
دیدگاه کاربران