محصولات مرتبط
کتاب ترلان به قلم فریبا وفی در نشر مرکز به چاپ رسیده است.
بعد از ناهار ترلان را صدا می زنند. ماموری که فقط صورتش از میان چادر و مقنعه ی سیاهش پیداست، او را بیرون از سالن هدایت می کند. می ترسد. چرا او؟ به خطاهایش فکر می کند. برای چه او را خواسته اند. دیروز پیش دختر کرمانی از اطاعت کورکورانه حرف زد و امروز ادای فرمانده را درآورد. از پله های مارپیچ پایین می رود. مامور در خروجی را باز می کند و بیرون می روند. ترلان بعد از چند روز طولانی، اولین بار است آسمان را بی واسطه ی شیشه می بیند. با ولع زیاد به دوروبرش نگاه می کند. حیاط وسیع و متروک است و گل هایی مراقبت نشده دارد. درخت های بلند، استخر را دوره کرده و به کف خالی آن خیره مانده اند. هوا ابری است و سکوت در چند قدمی آن همه صدا غیرعادی به نظر می رسد. بیشتر از چند قدم جلو نمی رود. مردی دارد به طرف او می آید. پشت سرش موتورسیکلتی پارک شده است. خوش حالی دیدن ایرج را قبل از اینکه ذهنش درک کند گلویش حس می کند؛ کیپ و سفت می شود. ایرج از دور دستش را تکان می دهد. "نمی گذاشتند بیایم تو. مثل دژ می ماند. چه خبر است مگر؟ " عادت دارد صدای شاد و بلندش را مثل درشکه ی چند اسبه ای جلوتر از خودش رها کند. ترلان قیافه ی آدمی را به خود می گیرد که به پیشواز مهمان شادی می رود. اما خنده، کامل نشده از هم می پاشد. ترلان به جبرانش سرفه می کند، پی در پی. ایرج کمی عقب تر می رود و به ساختمان و پنجره هایش نگاه می کند. پیراهن آبی تمیز و اتو خورده ای پوشیده است و بوی خوبی ازش می آید. وقت حرف زدن بازوهایش را بغل می کند. طناز حق دارد که می گوید این برادر ما تمام ژست های دنیا را بلد است. " من که نمی فهمم ولی شاید نویسندگی و پاسبانی یک ربط هایی با هم داشته باشند. " ترلان می خواهد بگوید از وقتی به اینجا آمده یک عالم ربط از دست داده است. ربط خودش را با اینجا، ربط خودش را با این پوشش، با این نظم و با این آدم ها. ولی به جای آن می گوید که می خواهد به خانه برگردد. ایرج یک نگاه به موتورش می کند و یک نگاه به ماموری که دور ایستاده است. " ولی زیاد هم بد نیست. این هم یک جور تجربه است." دست هایش را به هم می مالد. " خیلی دلم می خواهد بدانم پشت این دیوار چه خبر است؟" ترلان سرش را پایین می اندازد و نوک پوتین اش را به تنه ی درخت بید می زند. نمی خواهد بداند که پشت دیوارها چه خبر است. حالا که این طرف دیوار است کنجکاوی ایرج در نظرش فضولی پیش پا افتاده ای می آید.
- برنده ی جایزه ادبی لیتپرم «LITPROM» سال ۲۰۱۷ آلمان
- نوبسنده: فریبا وفی
- انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب ترلان - فریبا وفی
دیدگاه کاربران