محصولات مرتبط
کتاب بازیکن شماره 1 آماده، اثر ارنست کلاین و ترجمه ی پیمان اسماعیلیان از انتشارات باژ به چاپ رسیده است.
بازیکن شماره 1 آماده، رمانی تخیلی علمی و داستان زندگی پسری به نام "وید واتز" می باشد. او جوانی هجده ساله است و از کودکی به همراه والدینش که مهاجرانی به آمریکا بوده اند در یک کاروان زندگی می کند. در سال 2040 میلادی "جیمز هلیدی" طراح بازی رایانه ای مشهور "شه سانه" فوت می کند و خبر درگذشت او در صدر اخبار همه ی رسانه های جهان قرار می گیرد. او هیچ فرزند و یا وارثی ندارد و با انتشار ویدئویی که حکم وصیت نامه ی او را دارد و پس از مرگش در سایت شخصی اش بارگذاری شده اعلام می کند اولین نفری که بتواند بازی او را به پایان برساند و سه کلید بلوری، یشمی و مسی را که او با دقت بسیار در جاهایی از بازی اش پنهان کرده بیابد برنده ی بازی است و صاحب ثروت فراوان هلیدی می شود. او در ویدیوی انتشار یافته اش توضیحات مفصلی درباره ی زندگی خصوصی و کاری خود می دهد که هر یک از این توضیحات می تواند به یافتن کلیدها کمک کند. پس از آن افراد بسیاری شروع به بازی می کنند. پس از گذشت چند سال تب پیدا کردن کلیدها فروکش می کند و به تدریج از تعداد بازیکنان شه سانه کاسته می شود تا این که پس از 5 سال وید واتز موفق می شود اولین کلید را که کلید مسی است، پیدا کند. اما او متوجه می شود که بازیکنان دیگری هستند که حاضرند برای دریافت ثروت هلیدی او را به قتل برسانند و ... .
برشی از متن کتاب
کنسول «شه سانه»ام را برداشتم و روشن کردم، بعد هم ویزور و دستکش هایم را پوشیدم. متصل که شدم، چهرکم روی لادوس، بالای تپه ای ظاهر شد که قبل از ورودم به اتاق گفتگوی سورنتو، روی آن نشسته بودم. به محض راه اندازی مدار صوتی ام، نعره ی کر کنندهی موتورهایی را شنیدم که از بالای سرم می آمد. از زیر درخت ها بیرون آمدم و سر بلند کردم. یک اسکادران هواگرد توپدار شش تایی ها با آرایش جنگی و در ارتفاع پایین به سمت جنوب می رفتند و حین پرواز پویشگرهایشان تمام سطح را جارو می کردند. خواستم درجا زیر درخت ها و دور از دیدشان پناه بگیرم که یادم آمد تمام لادوس منطقه ب عین ب ممنوع بود. شش تایی ها نمی توانستند اینجا آسیبی به من برسانند. با وجود این ، اعصابم متشنج بود. همان طور آسمان را می پاییدم و خیلی زود دو اسکادران هواگرد توپدار دیگر شش تایی ها را دیدم که در افق شرقی حرکت می کردند. لحظه ای بعد چندین اسکادران دیگر از مدار پایین آمدند و به سمت شمال و جنوب راهی شدند. درست مثل حمله ی بیگانگان به زمین شده بود. نشانکی روی نمایشگرم چشمک زد و خبر داد که پیغامی از ایچ برایم آمده استک کدوم گوری هستی؟ فوری زنگ بزن. روی دفتر تلفنم اسمش را پیدا و لمس کردم؛ با اولین زنگ برداشت. قیافه ی چهرکش وسط پنجره فیدویدئویی ظاهر شد. قیافه اش بدجوری دمق بود. پرسید: «خبرها رو شنیدی؟» -کدوم خبر؟ -شش تایی ها توی لادوسن. هزارتاهزارتا اومدن. هر دقیقه هم دارن بیشتر می شن. دارن کل سیاره رو واسه پیداکردن گور زیرورو می کنن. -آره. الان خودم هم توی لادوسم. همه جا پر از گروههای مسلح شش تاییه. ایچ دندان قروچه ای کرد و گفت: «اگه دستم به اون ای راک برسه، می کشمش، اون هم یواش یواش. وقتی هم یک چهرک دیگه درست کرد، دوباره می گذارم دنبالش و دوباره می کشمش. اگه اون عقب مونده، دهن گشادش رو بسته بود، شش تایی ها هیچ وقت به عقل شون نمی رسید اینجا رو بگردن.» -آره اون پست هایی که تو تالار گفتگو می گذاشت، بند به آب داد. خود سورنتو بهم گفت. -سورنتو؟ همون سورنتو نولان؟ تمام اتفاقات دو ساعت گذشته را برایش تعریف کردم. -جدی خونه تون رو فرستادن هوا؟ گفتم: «راستش رو بخوای یک کاروان بود توی پارکینگ کاروان ها. کلی آدم رو اونجا به کشتن داد، ایچ. احتمالا همین الان تو فیدهای خبری هم اومده.» نفس عمیقی کشیدم .«پاک گرخیده ام. مثل سگ می ترسم.» گفت: «حق داری. خدا رو شکر که موقع انفجار خونه نبودی ...» سری تکان دادم و گفتم : «من تقریبا هیچ وقت از تو خونه متصل نیم شم. خوشبختانه شش تایی ها از این خبر نداشتن.» -خانواده ات چی؟ «اونجا خونه خاله ام بود. گمونم مرده باشه. ما ... ما خیلی هم عاشق هم نبودیم.» این جمله ام واقعا اغراق آمیز بود. خاله آلیس هیچ وقت محبت چندانی به من نشان نداده بود، ولی مردن هم حقش نبود. در عوض بیشترین حس گناهم را به خاطر خاله گیلمور داشتم، چون می دانستم کارهای من او را به کشتن داده بود. او یکی از دوست داشتنی ترین آدم هایی بود که تا به حال دیده بودم. ...
نویسنده: ارنست کلاین ترجمه ی: پیمان اسماعیلیان انتشارات: باژ
نظرات کاربران درباره کتاب بازیکن شماره 1 آماده - باژ
دیدگاه کاربران