محصولات مرتبط
کتاب الا و دزدی میلیونی نوشته ی تیمو پارولا و ترجمه ی زهرا معینی الدینی توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
بچه های کلاس دوم "الف" وارد کلاس می شوند و متوجه می شوند آقای معلم بر خلاف بقیهی روزها، سر وقت در کلاس حاضر نیست. هر کدام از بچه ها دربارهی نیامدن آقای معلم حدسی می زند و بیشتر آن ها احتمال می دهند که آقای معلم را دزدیده اند! بچه ها با این فکر، به کلاس دوم "ب" که معلمش همسر آقای معلم است می روند تا سراغ شوهرش را از او بگیرند اما در کمال تعجب متوجه می شوند که او هم در کلاس حضور ندارد. خانم مدیر با خوشحالی پشت میکروفن اعلام می کند که آقا و خانم معلم به خاطر به دنیا آمدن فرزند دومشان در مدرسه حضور ندارند و بچه ها خیلی زود متوجه حدس و گمان اشتباه خود می شوند. آنها تصمیم می گیرند برای دیدن بچهی آقا و خانم معلم به بیمارستان بروند. بنابراین در نزدیکی بیمارستان وارد یک گل فروشی می شوند تا برای عیادت دسته گلی بخرند. موقع حساب کردن پول گلها، یکی از بچه ها به جای پول یک کارت قرعه کشی از جیبش درمی آورد. خانم گلفروش به او می گوید باید شمارهی کارتش را در باجه های قرعه کشی چک کند تا ببیند چیزی برنده شده یا نه. بچه ها دسته جمعی به باجه می روند و بلیط را برای بررسی به مسئول آن تحویل می دهند. بعد در کمال شگفتی متوجه می شوند آن بلیط برندهی جایزهی یک میلیون دلاری است! و طی جلسه ای که با هم دارند، تصمیم می گیرند جایزه را بین خودشان تقسیم کنند اما در ادامه بلیط را گم می کنند و برای پیدا کردنش به دردسرهای زیادی می افتند.
مجموعه کتاب های داستانی الا و ... در چندین جلد مختلف با عناوین الا در مدرسه، الا در اردو، الا در تعطیلات عجیب و ... برای کودکان به چاپ رسیده است. راوی تمام داستان های این مجموعه دختری به نام الا است که در کلاس دوم الف درس می خواند. او اتفاقات جالب و آموزنده ای را که در محیط مدرسه و خارج از آن برای دوستان، هم کلاسی ها و اطرافیانش رخ می دهد، برای خوانندگان بازگو می کند.
فهرست
معلم ربایی ساعت موسیقی و کاردستی ما چیزی به دست اوردیم 101208 می خواهم یک باغ بزرگ درست کنم پول رادبه مادرها می دهیم شما بچه هستید؟ البته اگر مرتب به گیاه کود بدهیم مظنون ها آایبی تو با پولت چه کار می کنی؟ به چند گروه تقسیم شدیم باغچه تان پر کود باد! به دنبال یافتن سرنخ انگیزه بچه ها شما بازی کنید! خودت حدس بزن! فریادها در دل شب تیمو تب میلیونی ریزه و نیزه و بعد همه چیز رادبرایش تعریف کردم معجزهی کریسمس بهترین هدیه من که در هر حال چیزی برنده نمی شوم
برشی از متن کتاب
در مکان جدید گردهمایی مان نشستیم؛ در یک اتوبوسرفولکس قدیمی که یک ماشین مسابقهی فرمول یک هم بود. اتوبوس را قبلا به قیمت چهار یورو و بیست سنت و یک سر بطری قدیمی خریده بودیم و بعد با ان درمسابقه با مینی فرمول یک تندرو برنده شدیم. با برنده شدن مان توانستیم مدرسه و خانهی آقا معلم را نجات دهیم. آقا معلم هم بابت سپاسگزاری از ما اتوبوس را گذاشت پشت حیاط خانه اش و به ما اجازه داد از آن به عنوان قرارگاهمان استفاده کنیم. فقط متاسفانه از ان جا نمی توانستیم دیگر خانهیرآقای معلم را ببینیم. از جای قبلی گردهمایی که ان طرف تر رویرصخرهی بلندی جلوی خانهیراقای معلم بود می توانستیم خانه اش را ببینیم. از طرفی جای نشستن مان در اتوبوس به مراتب راحت تر از صخرهی سفت بود. برای همین واقعا از جا به جایی مان شکایتی نداشتیم. آقا معلم هم هنوز شکایتی نکرده بود. حالا بیشتر وقت ها پرده ها را کنار می زند، بر عکس جای قبلی که اغلب پرده ها را می کشید. مکان تازهی گرهمایی مان سرد هم بود. به این دلیل که چند تا از پنجره های اتوبوس شیشه نداشت. من داشتم به ابر سفیدی که موقع نفس کشیدن از دهانم بیرون می امد نگاه می کردم و اولین دانه های برف را می دیدم که ان بیرون از اسمان فرو می ریخت. اگر همین طور برف ادامه پیدا می کرد شب کریسمس همه جا سفید می شد، جیزی که خیلی آرزو داشتم. خانهی خانوادهی اقای معلم سوت و کور بود. سه نفرشان هنوز از بیمارستان برنگشته بودند و چون ما بچهی اول اقا معلم و دو سگشان را آنجا ندیده بودیم،حدس زدیم که باید ان ها را پیش یکی از اقوام یا دوستان گذاشته باشند. تیمو حلسه را این طور شروع کرد: "باید تصمیم بگیریم که با یک میلیون چه بکنیم." تینا که می خواست در آینده معلم بشود پیشنهاد داد: "ان را می دهیم به مدرسه تا خانم ندیر با ان کاغذ زرورق و چسب بیشتری بخرد و بتواند به اندازهی کافی معلم جایگزین استخدام کند." من پیشنهاد کردم: "آن را به آقا معلم و خانواده اش می دهیم تا با آن بتوانند هزینه های کودک نورسیده و وسایل مورد نیازشان را بپردازند." هانا که به گیاهان و جانوران علاقه داشت، پیشنهاد کرد: "آن را به جایگزین آقا معلم می دهیم تا بتواند باغ بزرگش را درست کند و درختان منقرً شده را نجات دهد." "آن را می دهیم مادرها تا با آن بتوانند برای ما غذای سالم و لباس گرم بخرند." این پیشنهاد فقط از میکا برمی آمد...
نویسنده: تیمو پارولا مترجم: زهرا معین الدینی انتشارات: افق
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران