محصولات مرتبط
دربارهی کتاب احتمالا گم شدهام
کتاب "احتمالا گم شدهام" روایتگر بخشهایی از زندگی یک زن پریشاناحوال میباشد که ماجراهایی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
شخصیت اصلی قصه و نیز راوی آن، زنی سیوپنج ساله است که در کنار شوهرش، "کیوان" و تنها فرزندش، "سامیار" زندگی میکند. از همان جملات ابتدایی کتاب متوجه میشویم که راوی درگیر گذشتههای دور خود میباشد و از زندگی کنونیاش هیچ رضایتی ندارد. وی مدام در رابطه با دختری به نام "گندم" و چگونگی رفتار و کردار او سخن میگوید و عملکرد خود را به عنوان یک همسر و مادر، مورد پرسش قرار میدهد.
راوی همواره، با مرور خاطرات قدیمی، زمان حال و گذشتهاش را به یکدیگر پیوند میزند و مخاطب را نیز، همراه با خود بین این دو برههی زمانی قرار میدهد. در نتیجه، خواننده در لابلای مطالعهی زندگی کنونی این زن، از اتفاقاتی که او پشت سر گذاشته نیز، مطلع میگردد.
گندم، دختری زیبا، آزاد و رها از سنتهای محدودکننده است که والدینش از یکدیگر جدا شدهاند. او و زن قصه، در یکی از دبیرستانهای شهر "زاهدان"، با یکدیگر آشنا میشوند. راوی در خانوادهای فقیر پرورش یافته است. پدرش را سالها پیش از دست داده و مادرش در دام اعتیاد گرفتار میباشد. تحت چنین شرایط اسفباری، او در کنار مادر بیمسئولیت خود، و دو برادر کوچکترش، "آرش" و "آرمان" زندگی مشقتباری را سپری مینماید. بر خلاف او، گندم همراه با پدر ثروتمندش، زندگی مرفهی را سپری میکند.
آغاز رابطهی دوستانه میان گندم و راوی، زندگی و آیندهی زن قصه را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. اما پس از گذشت سالها، به دلایلی که در طی رمان مشخص میگردد، این دو دوست صمیمی از یکدیگر فاصله گرفته و رابطهشان به کلی از بین میرود. هشت سال از این قطع ارتباط میگذرد اما راوی هنوز نتوانسته یاد و خاطرات گندم را از ذهن خود پاک کند. موضوعی که محوریت اصلی رمان را تشکیل میدهد و تمامی فکر و ذهن مخاطب را معطوف داستان خویش میسازد.
برشی از کتاب احتمالا گم شده ام
سامیار عین برق از در مهد میدود بیرون. میخواهد مثل هر روز بازیگوشی کند و سوار ماشین نشود. میگیرمش و مثل بچه گربه پرتش میکنم توی ماشین و راه میافتم. ساکت و بغضکرده روی صندلی عقب مینشیند. میداند نباید چیزی بگوید یا کاری بکند. امروز دوباره از آن روزهایی است که مامان عصبی و بیحوصله و کلافه است. میداند باید صبر کند تا همهچیز به خیر و خوشی بگذرد و مامان دوباره مهربان بشود...
گویندهی رادیو میگوید: طبق آمار رسمی یک میلیون و چهارصد هزار معتاد و طبق آمار غیررسمی چهارمیلیون معتاد در سطح کشور ...
به دکتر گفتم: «نمیدانم مادر خوبی هستم یا نه. بهش که فکر میکنم اذیت میشوم.»
موبایلم را خاموش نمیکنم. میخواهم کسی بهم زنگ بزند، حتی اگر این کس منصور تازه به دوران رسیده باشد. سامیار گوشهی صندلی کز کرده و از زیر چشم بیرون را نگاه میکند. امروز از آن روزهایی است که حوصلهی اینکه چیزی را از دل سامیار دربیاورم ندارم.
دکتر پرسید: «کتکش میزنی؟»
گفتم: «ابدا. فقط وقتی عصبانی میشوم جوری سرش داد میکشم که از ترس خشک میشود.»
بچهای سر و تنهاش را گذاشته روی ماشین ظرفشویی، مثل اینکه خوابش برده. زندگی راحت با ماشین ظرفشویی مجیک.
دکتر پرسید: «تند تند سرش داد میکشی؟»
گفتم: «بستگی دارد. بعضی وقتها یک ماه هم میشود که مهربانم، آنقدر مهربانم که خودم هم باورم نمیشود، بعضی وقتها هم چند روزی یکبار سرش داد میکشم، یکوقتهایی هم روزی یکبار و شاید هم روزی سهبار.»
دکتر چیزی نگفت. فقط سرش را انداخت پایین و چیزهایی توی آن کاغذهای جلوش که به اصطلاح پروندهام بود نوشت.
پرسیدم: «بالاخره نفهمیدم مادر خوبی هستم یا نه؟»
گفت: «نسبتا آره.»
احمق فکر کرده بود این را خودم نمیدانم. چه چیزی توی این دنیا وجود دارد که در موردش نشود گفت نسبتا آره... نمیدانم این جملهی خودم است یا جملهی گندم... دلم نمیخواهد بعد از هشت سال جملههای گندم را تکرار کنم. مگر همین من نبودم که صاف تو روش ایستادم و گفتم دیگر نمیخواهم تا آخر عمر ببینمش.
گندم گفت: «میشود اینجا نشست؟»
خودم را کشیدم کنار. کنارم نشست. انگار بوی یاس میداد، شاید هم بوی لیموی تازه، یا بوی پرتقال و انار.
گفتم: «من بابام زمیندار بوده...
کتاب احتمالا گم شدهام به قلم سارا سالار توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
- نویسنده: سارا سالار
- انتشارات: چشمه
مشخصات
- نویسنده سارا سالار
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 11
- سال انتشار 1397
- تعداد صفحه 143
- انتشارات چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب احتمالا گم شدهام | سارا سالار
دیدگاه کاربران