loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آینده کهن (روایت شب واپسین)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب روایت شب واپسین از مجموعه ی آینده کهن نوشته ی آرمان آرین توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

روایت شب واپسین کتابیست با چند داستان کوتاه که زندگی زکریای پیامبر و نجواهای او به درگاه خداوند، به دنیا آمدن حضرت عیسی و مبعوث شدنش به عنوان پیامبر،اصحاب کهف و ... را در برمی گیرد. داستان های این کتاب یکی پس از دیگری از دل هم بیرون می آیند. در ابتدای کتاب آیاتی از سوره ی جن به همراه معنی آورده شده است. راوی داستان ها اجنه هستند؛ اجنه ی درستکاری که در کنار انسان ها زندگی می کنند. در داستان اول با عنوان نجواها بی پایانند می خوانیم که؛  زکریا مردی عابد و زاهد بود که سال ها در معبد خدمت می کرد و شاگردان زیادی پرورش می داد، اما همیشه از این که فرزندی برای ادامه راهش و دعوت مردم به سوی خداوند نداشت احساس ناراحتی می کرد. یک شب که زکریا در حال نیایش با پروردگار متعال بود از عالم غیب به او وحی می شود که به زودی صاحب فرزندی صالح به نام یحیی خواهد شد و در آینده یکی از بندگان درستکار و شایسته ی پروردگار می شود. از طرفی همسر زکریا، الیزابت با تصور این که هرگز صاحب فرزندی نخواهد شد، خواهر زاده ی خود مریم را که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده نزد خود می آورد و او را به فرزندی می پذیرد. مریم در دامن الیزابت و زکریا پرورش یافته و به عنوان اولین زن تاریخ وارد معبد می شود. چند سال بعد از به دنیا آمدن یحیی، مریم که به سن جوانی رسیده متوجه تغییرات جسمی و روحی در خود می شود. او برای راز و نیاز به غار می رود و در آن جا به مریم وحی می شود که به زودی صاحب فرزند پسری خواهد شد در حالی که ازدواج نکرده است؛ در عالم وحی، نام پسر عیسی گذاشته شده و به مریم نوید داده می شود که فرزندش در آینده یکی از پیامبران و مبعوثین پروردگار متعال خواهد شد.

مجموعه ی آینده کهن در قالب سه جلد کتاب با عناوین شب نخست، شب دوم و شب واپسین ماجرای آفرینش و داستان فرستادگان الهی را با نگاهی نو برای نوجوانان و جوانان روایت می کند. در هر جلد از کتاب های این مجموعه داستان های متعددی گنجانده شده که شخصیت اصلی در اغلب آن ها پیامبران هستند.

 

 

فهرست


نجواها بی پایانند مقدس ترین مکاشفات ابلیس بر فراز کفر ناحوم عزرائیل، فرمانروای آشفتگی باغ جتسیمانی یک گام تا رهایی هفت خفتگان یاران گودال شمهاروش پادشاه ع س ق دیدار با دیگر بار گرانبهاترین فرش زمین شاید واپسین شب

 

 

برشی از متن کتاب


مرد لاغر به آن دیگری که سرخ مو و تنومند بود با صدایی بسیار آهسته گفت: «دیگر چیزی نمانده ... بالای آن صخره هاست!» مرد تنومند سری جنباند و جز تندتر نفس زدن، صدایی از او برنخاست. اما نفر سوم که نامش مولک بود، نه نفس می زد نه سری می جنباند. چشم های درشت و سرمه کشیده ای داشت و مثل غزالی جوان از سنگ ها بالا می رفت، گرچه به هیچ وجه سنش کمتر از آن دو نبود. به دقت اطراف را می پایید و گردنبندی از استخوان های ریز بر گردنش انداخته بود. از وقتی که روی آن دامنه ی سنگی بالا می آمدند، حس می کرد که حالش دگرگون شده و مدام بر این احساسش افزوده می شد. به زحمت خودشان را به صخره های بالاتر رساندند و بعد ناگهان دهانه ی آن غار نمایان شد. مرد تنومند لبخندی زد و مرد لاغر نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد: «همین جاست ... اما من از این بیش تر نمی توانم بیایم!» مولک اما نه تنها نخندید بلکه نفس اش حبس شد و تنها به چیزی که پیش رویش آشکار شده بود، خیره ماند. مرد تنومند به مرد لاغر که تا آن جا راهنمایی شان کرده بود نگاه تندی انداخت و گفت: «دبه نکن رفیق! باید تا آخرش با ما بیایی ...» مرد لاغر نیشخندی زد و با تحکم جواب داد: «من همین جا منتظر می نشینم ...» و بی هیچ حرف دیگری همان جا نشست. مرد تنومند غرغری کرد ولی فهمید که اصرار بی فایده است. پس زیر گوش مرد سوم که هنوز از دیدن آن دریچه مبهوت بود و نفس نمی کشید، غرید: «اوضاع را چطور می بینی، مولک!» مولک با صدای عجیبی که انگار از دنیای دیگری بود به سختی پاسخ داد: «خیلی بدتر از ان است که فکر می کردم ... نیامدن بهتر بود.» اما مرد تنومند با بی خیالی به مولک گفت: «نیاوردم ات که دلم را خالی کنی، جادوگر! می خواهم طلسمش را باز کنی ...» و شانه های مولک جادوگر را فشرد و توی چشمهایش زل زد و گفت: «به گنجی که پشت چنین طلسمی می تواند پنهان باشد، فکر کن! آن وقت می بینی که آمدن بهتر بود یا نیامدن ...» مولک جادوگر به زور لب هایش را به لبخندی کش داد تا مرد تنومند ثروتمند شانه هایش را زها کند ولی بعد بی درنگ چشم هایش را بست و با دست راست، دست چپش را نگاه داشت تا لرزش آشکار نشود. هرگز چنین حال و هوایی را حس نکرده بود! هوا آفتابی و بهاری بود و چیزی تا غروب نمانده بود. نه خطری بود و نه به ظاهر حیوان درنده یا گزنده یا راهزنانی با تیغ زهرآلود در کمین! اما مولک جادوگر، درست همه ی این احساسات را با هم داشت! مدام چشم می چرخاند و می کوشید هم سر از راز این توهماتش دربیاورد و هم همراهانش را بیهوده نترساند، اما نمی شد! پس وردهایی خواند تا اندکی آرام گرفت و چشمانش را باز کرد. از کیسه ای که بر دوش اش بود، خرمهره ها و دانه ها و ابزار جادوگری اش را بیرون کشید و چند قدمی به سوی غار پیش رفت. چشم هر دو همراهانش به حرکات او بود و خوب می دانست که اگر طلسم آن غار گنج را باز نکند از بخش دوم دستمزد بزرگی که در انتظارش بود خبری نخواهد شد.    

نویسنده: آرمان آرین انتشارات: زعفران  

 


درباره آرمان آرین نویسنده کتاب کتاب آینده کهن (روایت شب واپسین)

«آرمان آرین» از رمان‌نویس و پژوهشگر معاصر ایرانی است که بیشتر به سبب خلق آثاری در زمینه فرهنگ و اساطیر کهن ایرانی به شهرت رسیده است. مجموعه پتش خوارگر و شاهنامک از کتاب های این نویسنده هستند. ...

نظرات درباره کتاب آینده کهن (روایت شب واپسین)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آینده کهن (روایت شب واپسین)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل