کتاب پارک ترس و لرز (مجموعه ترس و لرز)

درباره‌ی کتاب پارک ترس و لرز (مجموعه ترس و لرز)

کتاب پارک ترس و لرز، از مجموعه‌ی ترس و لرز اثر آر. ال. استاین با ترجمه‌ی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. داستان این جلد از مجموعه در ادامه‌ی داستان کتاب "پارک وحشت" می‌باشد. 14 نوجوان دختر و پسر با دریافت بلیطی از پارک وحشت برای گذراندن تعطیلاتی یک هفته‌ای به آن جا دعوت می‌شوند. آن‌ها به امید گذراندن هفته‌ای پر از هیجان وارد پارک می‌شوند، اما ترس و هیجانی که در آن‌جا تجربه می‌کنند بیش از حد انتظارشان است.

در همین حین شخصی به نام بایرون به بچه ها می گوید که جایی به نام پارک ترس و لرز برای آن ها امن تر است و باید خود را به آن جا برسانند. لیزی موریس و برادرش لوک ایمیل هایی از پارک وحشت و از شخصی که خود را هیولای ایکس معرفی می کند دریافت می کنند، مبنی بر این که پارک ترس و لرز مکانی بسیار وحشت انگیز تر از پارک وحشت است و بچه ها نباید به آن جا بروند.

لیزی و برادرش برای دادن هشدار به 14 نوجوان هم سن و سالشان به محل پارک وحشت می روند، اما حرف هایشان در آن ها اثری ندارد و نوجوانان تصمیم خود را گرفته اند و به پارک ترس و لرز می روند؛ لیزی و لوک هم این چهارده نوجوان را همراهی می کنند تا به آنان کمک کنند و حال این گروه 16 نفره از نوجوانان وارد پارک ترس و لرز می شوند. شخصی به نام مِنِس که صاحب پارک ترس و لرز است آن ها را در قصری ترسناک زندانی می کند.

پارک ترس و لرز که زمانی منس صاحب آن بوده در سال 1974 به دلیل سقوط ترن هوایی و حادثه ی آتش سوزی که باعث مرگ چندین نفر شد، تعطیل می شود و پس از گذشت سال ها در محل آن، پارک وحشت ساخته می شود. مِنِس در یک دنیای مجازی و غیر واقعی گیر کرده است و تنها ترس بیش از حد نوجوانی مانند افرادی که اسیرشان کرده می تواند او را از آن دنیا خارج کرده و پارک ترس و لرز را به حالت قبلی برگرداند. این 16 نوجوان نمی دانند چه ترس هایی را پیش رو دارند و آیا منس موفق می شود پارک ترس و لرز را به دنیای واقعی و جای قبلی اش برگرداند؟...

"ترس و لرز" نام مجموعه ای است که تمام جلدهای آن در ژانر وحشت نوشته شده اند و در هر جلد برای قهرمانان داستان ها که تمام آن ها دختران و پسران نوجوان می باشند حوادث وحشتناکی رخ می دهد و ماجراهایی عجیب به وقوع می رسد. در انتهای برخی جلدها بلیطی به شخصیت اصلی کتاب داده می شود که خود را به پارک وحشت برساند و در آن جا با چند نوجوان دیگر که همانند خودشان به آن مکان عجیب دعوت شده اند مواجه می شوند و اتفاقات دیگری برایشان رقم می خورد.

بخشی از کتاب پارک ترس و لرز (مجموعه ترس و لرز)

ابی مثل دیوانه ها فریاد می زد و به در مشت می کوبید.

یک مرتبه آسانسور تکان محکمی خورد ... و رو به پایین حرکت کرد. و بعد ... وقتی حس کردم کف آسانسور از زیرم در می رود، از وحشت فریاد کشیدم.

از پشت افتادم روی کارلی بث و سابرینا، همه جیغ می زدیم و به چپ و راست می افتادیم.

آسانسور غژغژ می کرد و سرعت سقوط بیشتر و بیشتر می شد ...

گوش هایم پوپی صدا کردند.

مثل سنگی که از بالا بیفتد، با سرعت و شدت سقوط می کردم. شدیدتر ... شدیدتر ...

سابرینا نزدیک گوشم جیغ کشید: «الآنه که له بشیم.»

چشم هایم را بستم. گوش هایم دوباره صدا کردند. زانوهایم خم شد.

نفسم را حبس کردم ... و منتظر درد وحشتناک سقوط شدم.

آسانسور با صدای گرمپ کر کننده ای خورد زمین. اتاقک تکان محکمی خورد ... مثل توپ برگشت بالا و دوباره کوبیده شد به زمین.

ضربه سقوط مرا پرت کرد روی زانوهایم و فریادم هوا رفت. بقیه بچه ها هم ناله می کردند و جیغ می زدند.

«وای ی ی» آرنج یک نفر محکم خورد تو کمرم و پرت شدم جلو.

چراغ آسانسور دوباره روشن شد.

رابی از ته اتاقک آسانسور با ناله گفت: «خدا رو شکر که زنده ایم.»

سریع خودمان را جمع و جور کردیم و سرپا ایستادیم.

پشتم درد می کرد و نفسم در نمی آمد.

ابی گفت: «در رو باز کنید. خواهش می کنم ... عجله کنید.. الان بالا می آرم.»

کف دست هایم را روی در کوبیدم و تو نور کم چراغ دوباره دنبال دکمه آسانسور گشتم. چیزی پیدا نکردم. هیچی.

مایکل بچه ها را هل داد، آمد جلو و گفت: «بذار من امتحان کنم.» و دست هایش را مشت کرد و با زور هیولایی اش کوبید روی در.

در آسانسور تکان نخورد.

بون گفت: «این تو داره خیلی داغ می شه. من که سرم گیج می ره ... انگار دارم غش می کنم.»

بیلی به حرف آمد و گفت: «من که سایه ام شاید بتونم از لای یک شکاف بخزم بیرون و در آسانسور رو از اونجا باز کنم.»

بیلی مثل ابر شناور شد و آمد جلو. مایکل از سر راهش کنار کشید و از پشت افتاد روی بون. بیلی توی هوا بال زد و رفت تا بالای در. بعد یواش آمد پایین و گفت: «هیچ جاش شکاف نداره. هیچ سوراخی، راهی، نداره که من بتونم ازش برم بیرون.»

مت یک دستش را آورد بالا که توجه بقیه را جلب کند و گفت: «دستبند من به لرزش افتاده. باید خونسرد باشیم. هیچ کس خیال نداره درجه ترس سنج رو بفرسته بالا.»

جولی گفت: «خونسرد؟ آخه چه جوری خونسرد باشیم؟»

مایکل با عصبانیت گفت: «من که باورم نمی شه این جوری تو این آسانسور کوفتی گیر افتاده باشیم.» و مشتش را محکم کوبید به دیوار.

صفحه فلزی از دیوار کنده شد و چشم مان به شکاف مخفی پشتش افتاد.

مت با خوشحالی گفت: «این شکاف مال کارت در بازکنه. بزن کنار، لیزی. می خوام کارتم رو امتحان کنم.»

گفتم: «ولی ... تو که اونو جلو چشم همه مون دادی به بایرون.»

مت چشم هایش را چپ کرد و گفت: «آره، حتما، چی خیال کردی؟ اون که بهش دادم کارت عضویت کتابخونه ام بود. اون خرس احمق حتی نگاهش هم نکرد.»

مت کارت خاکستری را از جیب شلوارش درآورد و آن را فرو کرد تو شکاف.

اتفاقی نیفتاد. ...

نویسنده

درباره‌ی آر. ال. استاین

" آر. ال. استاین "، " رابرت لارنس استاین " نویسنده ی معروف آمریکایی در سال 1943 در شهر " کلموبوس " در ایالت اوهایو به دنیا آمد. نویسندگی را از نه سالگی، با نوشتن لطیفه و داستان های فکاهی برای همکلاسی هایش آغاز کرد. اولین کتاب او «راه و رسم مسخرگی و خنداندن دیگران» نام داشت. استاین ادبیات ترسناک را در سال 1986، با کتاب «وعده ملاقات با یک غریبه» که در مجموعه خیابان وحشت بود و در سال 1989 به چاپ رسید، شروع کرد. او در سال 1992 مجموعه ترس و لرز «goosebumps» را نوشت. حدود 120 عنوان از کتاب های این مجموعه به 32 زبان زنده ی دنیا ترجمه شده، میلیون ها نسخه از آن ها در آمریکا به فروش رفته و برای سه سال متوالی عنوان پرفروش ترین نویسنده ی آمریکایی را برای این نویسنده به همراه داشته است. او بارها تصمیم گرفت نوشتن این مجموعه را متوقف کند، اما هر بار نوجوانان از تو تقاضا کردند تا به نوشتن ادامه دهد.

• پارک وحشت 12
• نویسنده: آر. ال. استاین
• مترجم: شهره نورصالحی
• انتشارات: پیدایش