کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام حسن)
- انتشارات : شهر قلم
- تگ : ستاره های دوست داشتنی
محصولات مرتبط
کتاب ستاره های دوست داشتنی ( امام حسن ) نوشته ی محسن هجری توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
این کتاب سعی دارد در قالب داستانی دل نشین و روان با تصویرگری های زیبا و کودکانه به بخشی از زندگی امام حسن ( ع ) بپردازد و مقام معنوی، افکار، شیوه ی زندگی، اندیشه ها و احادیث این امام معصوم و والا مقام را متناسب برای مخاطب کودک و نوجوان معرفی کند. همچین این کتاب با کلام ساده ی خود، آیینه ای است که مهربانی و خوبی های این امام را بازتاب می دهد تا کودکان با خواندش لذت ببرند و زیبا زیستن مانند این بزرگوار را بیاموزند. داستان این کتاب این گونه آغاز می شود که پسری کوچک، مهربان و خوش قلب شبی دلش تنگ می شود و تصمیم می گیرد با ماه صحبت کند و ماه هم او را به سفری دعوت می کند تا یکی از ستاره های آسمانی را ملاقات کند و او را از نزدیک ببیند. پسر هم دعوتش را قبول می کند و چشمانش را میبندد و مانند بادبادکی به سوی آسمان می رود و ناگهان خودش را در سرزمینی جدید میابد. در آن جا که سرزمینی زیبا بود، مردی را دید و به گفته ی ماه رفت تا سراغی از ستاره بگیرد. آن مرد خودش را " کُمیل "، برادر سلمان فارسی معرفی کرد و متوجه شد که او برای دیدن امام حسن به مدینه آمده و...
برشی از متن کتاب
کمیل جلوی خانه ای ایستاد که عده ی زیادی در آن رفت و آمد می کردند. فهمیدم همان جایی است که مهمانی در آن برپاست. منتظر بودم مانند مهمانی هایی که رفته بودم، آدم هایی را با لباس های نو و زیبا ببینم. اما هر چه بیشتر نگاه می کردم، خبری از آن آدم ها نبود؛ در عوض کسانی را می دیدم که لباس بسیاری از آن ها کهنه و پاره بود. به دنبال کمیل، وارد آن خانه شدم. سفره ی بزرگی در حیاط پهن بود که دور تا دور آن مهمان نشسته بود. کمیل به این طرف و آن طرف نگاه کرد، بعد یک باره با خوشحالی گفت: « بیا برویم، ستاره را پیدا کردم. » وقتی کمیل و ستاره یکدیگر را در آغوش کشیدند، احساس کردم مدت زیادی است که یکدیگر را ندیده اند. وقتی جلوتر رفتم، ستاره زود تر به من سلام کرد. خجالت کشیدم. نمی دانم چرا با آن که به خودم قول داده بودم زودتر از دیگران سلام کنم، اما در این چند شب که به دیدن ستاره ها می رفتم، همیشه آن ها بودند که زودتر به من سلام می کردند. ستاره دست مرا کشید و کنار خودش نشاند، با مهربانی گفت: « مبادا گرسنه از سر سفره برخیزی. با خیال راحت، هر چه می خواهی نوش جان کن. » نان، خرما، شیر، ماست و چیزی شبیه به آش دوغ سر سفره بود. به اطرافم نگاه کردم، آدم ها چه با اشتها غذا می خورند. و هر کس سیر می شد، بر می خواست و جایش را به نفر بعدی می داد. هیچ کس بیشتر از آن چه می خورد. غذا نمی کشید و هیچ بشقابی نیم خورده رها نمی شد. کمیل، آهسته در گوش من گفت: « ستاره ی صبر هر هفته این سفره را پهن می کند تا آن ها که دستشان به دهانشان نمی رسد، دست کم هر چند روز یک بار، غذایی درست و حسابی بخورند. می دانم که اگر او را با نیرنگ از حکومت بر کنار نمی کردند، این کار را برای همه مردم انجام می داد و کسی در سرزمین او سر گرسنه بر بالین نمی گذاشت. اما حالا هم که می تواند آسوده به زندگی اش ادامه دهد، یک لحظه از فکر دیگران غافل نیست. » وقتی مهمانی تمام شد، ستاره و کمیل، شانه به شانه راه افتادند و من هم به دنبالشان روانه شدم. از پشت سر می شنیدم که ستاره می گفت: « افراد نیازمندی هستند که شرم می کنند احتیاج خودشان را برای دیگران بازگو کنند، نباید این طور آدم ها را به حال خود رها کرد. » در آن شب تاریک به دنبال ستاره و کمیل، از این کوچه به آن کوچه می رفتم و می دیدم که پشت در بعضی خانه ها کیسه ای پر از گندم و خرما می گذارند و به راه خود ادامه می دهند. » ستاره ی صبر به کمیل گفت: « بهترین اتفاق این است که برای آدم های نیازمند، کار و پیشه ای فراهم شود تا بتوانند چرخ زندگی خود را بچرخانند. اما تا آن وقت نباید گذاشت که آن ها و خانواده شان از گرسنگی هلاک شوند. » کمیل گفت: « من می دانم بسیاری از همین آدم هایی که شما به آن ها کمک می کنید، در روزی که به آن ها احتیاج داشتید، شما را تنها گذاشتند... » ستاره لحظه ای ایستاد و عرق از پیشانی اش پاک کرد و گفت: « برادر جان، مگر غیر از این است که خداوند در قرآن، پیامبر و مومنان را به صبر و شکیبایی دعوت می کند؟ در این صورت، چرا ما نباید صبر کنیم؟ » کمیل سری تکان داد و گفت: « همین طور است که شما می گویید. ما برای نشان داد راه و کار درست به دیگران، باید حوصله داشته باشیم. با زور و خشونت، کاری از پیش نمی رود. قلبی که با زور به کاری وادار شود، تاریک می شود. » به یاد مادر بزرگ مهربانم افتادم که وقتی پدرم از دست ما عصبانی می شد، آهسته در گوشش می گفت: « اگر با بچه هایت دوست و رفیق نشوی، آن ها به حرف تو گوش نخواهند داد. »
نویسنده: محسن هجری تصویرگر: میترا عبداللهی انتشارات: شهرقلم
محسن هجری
محسن هجری؛ نویسنده و روزنامه نگار فعال در زمینه ادبیات کودک و نوجوان
محسن هجری یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران فعال در زمینه ادبیات کودک و نوجوان در ایران است که در سال 1342 در بروجرد متولد شد. او در سن سی و دو سالگی شروع به نوشتن کرد و تاکنون بیش از 15 عنوان کتاب در حوزه شعر، داستان، رمان، تاریخ، پژوهش و نقد منتشر کردهاست.
وی علاوه بر نویسندگی در مباحث عمومی، در زمینه نقد و پژوهش ادبیات کودک و نوجوان نیز فعال بودهاست. او عضو تحریریه کتاب ماه کودک و نوجوان، سردبیر همشهری محله، مدرس ادبیات کودک در مرکز آموزش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و داور جشنوارههای مختلف هنری و ادبی بودهاست.
محسن هجری با سبک رئالیستی، تاریخی و پژوهشمحور خود، تلاش کردهاست تا بازتاب دهنده واقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی باشد. برخی از آثار او برای کودکان و نوجوانان عبارتند از:
- آتشی به لطافت بنفشهها
- آخرین موج
- ایستاده برخاک
- طلوع آن ستاره
- چشم عقاب (روایت تاریخی حمله مغولها به ایران و فتح قلعه الموت)
- اقلیم هشتم (روایت زندگینامه شیخ شهابالدین سهروردی)
خرید کتابهای محسن هجری
اگر شما هم علاقهمند به خواندن کتابهای محسن هجری و یا سایر کتاب های مذهبی کودک، کتاب های داستان کودک و... هستید، میتوانید به سایت کتابانه مراجعه کنید و با قیمت مناسب و ارسال سریع، کتابهای مورد علاقه خود را سفارش دهید.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران